«ایرانوایر»، اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند و مسیری را برای رشد و دستیابی زنان ایران به حق برابر انسانی خویش هموار کردهاند. انتخابکنندگان این فهرست، مخاطبانی هستند که باور دارند از این زنان تاثیر گرفتهاند.
ما در جلدهای بعدی، به خدمات دیگر زنان ایرانی که در این مبارزه سهم داشتهاند هم میپردازیم. شما هم میتوانید در این انتخاب سهیم شوید، نظرات خود را برای ما بفرستید و اگر اطلاعات بیشتر و دقیقتری دارید، با ما در میان بگذارید. این نسخه دیجیتال است و تاثیر نظرات و پیشنهادات خود را میتوانید در نسخه چاپی که در ماه آبان منتشر خواهد شد، ببینید.
بهعلاوه، جلد دوم کتاب با نامهایی بیشتر در دست تهیه است. اگر نام زنی که بهنظر شما تاثیرگذار بوده است را در این فهرست نمیبینید، نام و دلیل آنکه او را تاثیرگذار میدانید را برای ما به ایمیل [email protected] بفرستید.
فراموش نکنید که مجموعه کتابهای «زنان تاثیرگذار ایران»، برپایه انتخابهای شما گردآوری میشوند و منتخبانتان میتوانند در هر عرصهای، از فرهنگ، علم، آموزش، پژوهش و کنشگری گرفته تا هنر، ورزش، فعالیتهای خیریه، سیاست، تکنولوژی، کارآفرینی، نوآوری، اقتصاد و ادبیات، گامهای موثری برداشته باشند.
«کتاب زنان تاثیرگذار ایران را میتوانید از این لینک دانلود کنید»
***
«به مادرت بگو بهزودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمیبندی؟ میگویم کاری انجام نمیدهم که لازم به بستن دهانم باشد. میگویند وراجی زیاد میکنی. میگویم چیزی که میبینم و میشنوم را مینویسم. میگویند هر کاری بخواهیم میکنیم هر رفتاری را انجام میدهیم، شما باید خفه شوید و اطلاعرسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام و نشان! بدون اینکه کسی بداند چه بر سر شما آمده!»
این جملهها، آخرین حرفهای «ستار بهشتی» در وبلاگش بود، وبلاگی که جمهوری اسلامی آنچه را در آن نوشته میشد تاب نیاورد و با کشتهشدن نویسنده همان اتفاقی افتاد که در تهدیدها به او گفته بودند.
مادر ستار بهشتی از همان روزی که خبر کشتهشدن فرزندش را شنید سیاهپوش شد. نامش «گوهر عشقی» است، متولد ۱۳۲۵ در شهر نیشابور است. او به گفتهی برخی نزدیکانش حتی سواد خواندن و نوشتن ندارد؛ اما پس از کشتهشدن فرزند ۳۵سالهاش بر اثر شکنجه در بازداشتگاه به یکی از بلندترین فریادهای حقطلبی در ایران بدل شده است.
زندگی گوهر عشقی سرشار از رنج است. او همسر مردی به نام «سردار بهشتی» بود و حاصل زندگیشان چهار فرزند به نامهای «علیاصغر»، «ستار»، «رحیم» و «سحر» است. گوهر عشقی از پدر ستار بهشتی جدا شده بود و تنها ستار در کنار او زندگی میکرد. پس از جدایی از همسرش، از آنجا که زنی خانهدار بود و میبایست هزینههای زندگیاش را تأمین میکرد، برای کارگری به خانههای مردم میرفت.
زندگی سخت و دشوار گوهر عشقی و فرزندش شاید مقدمهای بود بر عدالتخواهیهای ستار. این رنجها از مادر زنی ساخت که پس از مرگ فرزندش از هیچ تهدید و ارعابی نترسید و بهرغم سن بالا و بیماری، چنان بر سر دادخواهی خون فرزندش ایستاد که امروز به نمادی برای مبارزه با ظلم تبدیل شده است.
ستار بهشتی فرزند دوم گوهر عشقی بود، متولد ۱۳۵۵ و ۳۵ساله. او با کارگری روزگار میگذراند. دغدغههای زیادی داشت. یکی از دوستان ستار دربارهی او به ایرانوایر میگوید: «من در فضای مجازی ستار را میشناختم. از چنین مادری میبایست چنین پسری زاده میشد. یادم هست ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱ و چند ماه قبل از کشتهشدن ستار، به من خبر داد که نوجوان سیزدهسالهای از استان گلستان آمده و در بیمارستان شریعتی بستری است. پسرک اسمش فرهاد بود و برای پیوند مغز استخوان نیازمند اهدای پلاکت. قرار گذاشتیم و با هم رفتیم که آزمایش بدهیم و اگر ممکن بود پلاکت اهدا کنیم برای فرهاد. بگذریم که در نهایت هم نتیجهی آزمایش منفی بود و از هیچکدام از ما برای فرهاد کاری برنیامد؛ اما در همین قرار دوستانه ستار نگران بود مبادا به من هزینهی مالی تحمیل کرده باشد. برای خودش دفترچهی بیمه مادرش را آورده بود. دفترچهی کسی دیگری را هم برای من آورده بود. از من و فرهاد هم عکسی به یادگار گرفت. از وقتی ستار کشته شده، همیشه با دیدن این عکس به یاد او میافتم.»
ستار به همراه مادرش در شهرستان رباطکریم زندگی میکرد. در کوچهای به پهنای یک متر و در خانهای که «محمد نوریزاد» آن را اینگونه توصیف میکند: «آنجا خانه نبود، یک حداقل فضای ممکن بود به اسم سرپناه. زیراندازی که فرش و قالی و قالیچه و گلیم و جاجیم نبود، پتو بود؛ با مختصری وسایل زندگی.»
داستان زندگی گوهر عشقی اما از روز ۱۶ آبان ۱۳۹۱ به رنجی مضاعف آغشته شد، درست از لحظهای که مأموران پلیس امنیت به داماد خانوادهی بهشتی اطلاع دادند ستار در زندان جان باخته است. خواهر ستار بهشتی آن لحظه را اینگونه روایت میکند: «شوهرم را خواستند و به او گفتند برو مادرش را آماده کن. قبر بخر. فردا بیا جنازه را تحویل بگیر. همین. هیچچیز دیگری نمیدانیم. نمیدانیم چرا کشتند. اصلاً چی شد. نمیدانیم چی شد. داداشم سالم از خونه رفت. با پای خودش رفت. همه دیدند که سالم بود. برادرم حتی قرص سردرد نمیخورد. سالم سالم بود.»
از همین لحظه، گوهر عشقی تبدیل به تصویر آشنایی شد که میشناسیم. زنی سیاهپوش با تصویر فرزند جوان ازدسترفتهاش بر سینه. او به صدای مظلومیت پسر جوانش تبدیل شد و هر جا که توانست به افشاگری دست زد.
گوهر عشقی در طول سالیان گذشته بارها برای معامله بر سر خون فرزندش احضار شده است. یکبار که هنوز زمان زیادی از کشتهشدن ستار بهشتی نگذشته بود، عدهای حکم بازداشت دخترش را نشان دادند و گفتند اگر رضایتنامهای را که نشان میدهد از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی شکایتی ندارد امضا نکند، دخترش را هم به زندان میبرند. او بهناچار این رضایتنامه را امضا کرد؛ اما بلافاصله دربارهی این اتفاق اطلاعرسانی کرد و در گفتوگو با دویچهوله گفت: «حکم بازداشت دخترم را داشتند، گفتند یا امضا کن یا او را بازداشت میکنیم. من هم مجبور شدم. نمیخواستم داغ دیگری روی سینهام بماند. مجبور شدم و امضا کردم. نمیخواستم دخترم را بازداشت کنند و ببرند. من با تهدید امضا کردم. مدام من را تهدید کردند و من مجبور شدم امضا کنم.»
در خلال برگزاری مراسم چهلم ستار بهشتی، مأموران امنیتی به خانوادهی او حمله کردند و همه از جمله گوهر عشقی را مورد ضرب و شتم قرار دادند. در جریان این ضرب و شتم گوهر از ناحیهی پا، کتف و سر دچار آسیبدیدگی شد؛ اما حتی خشونت این اقدام و تهدیدهای پس از این واقعه او را از موضعش عقب نراند و برعکس باعث شد او بار دیگر به افشاگری دست بزند: «خون فرزند من فروشی نیست و اگر به خواستهی ما توجه نکنند، من مقابل دادگاه خودم را خواهم کشت.»
فروردین ۱۳۹۲، گوهر عشقی با انتشار رنجنامهای خطاب به مردم ایران گفت، همچنان به دلیل پیگیریهایش انواع تهدیدها را تحمل کرده است و با علم به اینکه میداند سهمی از عدالت در دستگاه قضا نخواهد داشت، تا آخر بر سر دادخواهی خون فرزندش ایستاده است: «من به عنوان یک مادر، از آن مهمتر، به عنوان مادر ستار بهشتی، عزم خود را جزم نموده تا به همهی دستاندرکاران نظامی که ادعای مردمیبودن دارند نشان دهم که از هیچ اتفاقی گریزان نیستم و برای آنچه از آن به آزادگی و عدالت حسین معتقدم تا رسیدگی کامل و عادلانه به پروندهی فرزندم، از پای نخواهم نشست. یقیناً هستند اجیرشدگانی که به اندک اشاره، این مادر داغدیده را نیز از پای درآوردند و چه گواراست وصال به فرزند دلبندم.»
مادر ستار بهشتی از هر فرصتی برای زنده نگهداشتن نام فرزندش و یادآوری ستمی که در حق او شد استفاده میکرد. سال ۱۳۹۲ و همزمان با روز جهانی کارگر، او این روز را با یاد ستار بهشتی که کارگری گمنام بود به همهی کارگران جهان تبریک گفت: «هرچند ستار در کنار من نیست، اما اردیبهشت برای من یادآور خاطرهی کارگر زحمتکشی است که جوانی خود را بهپای وطنش و مادرش گذاشت. روز مادر و روز کارگر امسال برایم رنگ دیگری به همراه دارد. رنگ حسرت شنیدن صدای ستار. حسرت بودنش و حسرت پرستاریاش. افتخار میکنم که فرزندم از قشری بود که ستونهای جامعهاند. انسانهای نیکی که علیرغم همهی مصائب، تنها سرمایهشان داشتن نام یک روز در تقویم است. به عنوان مادر ستار و مادر یک کارگر زحمتکش، این روز را به همهی کارگران سرزمینم تبریک میگویم.»
گوهر عشقی در یکی از سفرهای «کاترین اشتون»، مسئول سیاست خارجی اتحادیهی اروپا، به ایران دست به اقدام بیسابقهای زد. او بی آنکه مقام سیاسی داشته باشد یا فرد شناختهشدهای باشد، در دیداری که با برخی زنان ایرانی از جمله «نرگس محمدی» تدارک دیده شده بود به عنوان میهمان حضور پیدا کرد و از کشتهشدن فرزندش زیر شکنجه گفت. این اقدام گوهر عشقی خشم مقامات امنیتی و قضایی را در پی داشت و باعث شد خانوادهی ستار بهشتی بیشازپیش در معرض اتهام و تهدید قرار بگیرند.
مرداد ۱۳۹۳، پس از بارها و بارها رفتن و آمدن گوهر عشقی به دادگاه و دادسرا برای مطالبهی حق فرزندش حکم نهایی «اکبر تقیزاده»، مأمور پلیس فتا و متهم اصلی در پروندهی ستار بهشتی، منتشر شد. از نظر دادگاه مرگ ستار بهشتی نه قتل عمد که یک سهلانگاری از سوی مأمور خاطی تلقی شد و حکم صادرشده سه سال حبس، ۷۴ ضربه شلاق و دو سال اعزام و خدمت این مأمور به «برازجان» بود.
گوهر عشقی در واکنش به این حکم گفته بود، موضوع درگذشتن فرزندش زیر شکنجه قتل عمد است و این رأی را قبول ندارد؛ اما بههیچوجه هم منظورش این نیست که حکم باید قصاص یا اعدام مأمور خاطی باشد: «ما که دلمان نمیآید یک مورچه را بکشیم. اگر از همان روز اول میآمدند و میگفتند عذر میخواهیم، مأمور ما اشتباه کرده، حالا این شما و این مأمور ما، به خدا ما اهل این نبودیم که بخواهیم کسی را اعدام کنیم.»
او یکی از امضاکنندگان بیانیهی موسوم به «بیانیهی ۱۴امضایی» است، بیانیهای که در آن چهارده کنشگر داخل ایران از «سید علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی، خواستهاند از سمت خود کنارهگیری کند و به تازگی بنیادی به نام فرزندش برای حمایت از زندانیان سیاسی بنیان نهاده است. گوهر عشقی و ایستادگی او بر حق فرزند ازدسترفتهاش باعث شده است خانهی کوچک او به مکانی برای حضور چهرههای سیاسی و اجتماعی تبدیل شود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر