close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد

۸ آبان ۱۳۹۴
همایون خیری
خواندن در ۱۱ دقیقه
وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد

معمول اين است که يا تابحال اين بوده که کمک‌ هزينه‌های تحصيلی دانشگاه‌ها را به نام کسانی بشناسيم که عمری را در کاری گذرانده‌اند و در همان کار صاحب اسم و رسمی شده‌اند. فهرستی طولانی از چنين کمک هزينه‌هايی در خارج کشور وجود دارد که نام تعدادی از نامداران ايرانی در قيد حيات يا درگذشته هم در بين‌شان ديده می‌شود. چنين شيوه‌ای از همياری مالی به دانشجويان نه تنها نام کسی را که کمک هزينه به نام اوست در میان ديگران زنده نگه می‌دارد بلکه راه و رسم زندگی او را نيز پيش چشم ديگران برجسته‌تر می‌کند. در اين بين تعداد کسانی که کمک هزينه‌ای را به نام يک جوان دانشگاهی به راه می‌اندازند بسیار کمتر از انواع ديگر است و در بین ايرانی‌های داخل و خارج کشور می‌شود گفت اتفاق کم سابقه‌ای‌ست. حالا چنين اتفاقی رخ داده و کمک هزينه‌ای به نام شيدا حسين‌زاده به راه افتاده است.

شيدا حسین‌زاده ۲۶ ساله و دانشجوی سابق رشته معماری دانشگاه علم و صنعت ايران که برای تحصيل در دوره کارشناسی ارشد معماری به امريکا رفته بود روز یکشنبه 9 آگوست (۱۹ مرداد ۱۳۹۴) بعد از پريدن تفریحی از بالای آبشار رودخانه Elk در ايالت کارولينای شمالی و اصابت سرش به سنگ‌های بستر کم عمق درياچه آبشار درگذشت. خانواده‌اش در ايران و استراليا برای گراميداشت ياد اين دختر جوان با همکاری دانشگاه شارلوت در امريکا که شيدا در آن تحصیل می‌کرد برنامه جمع آوری کمک هزينه‌ای به نام او به راه انداخته‌اند که همچنان در جريان است. خواهران شیداـ-لاله و ژاله ـ که موضوع کمک هزينه تحصيلی را با دانشگاه به سرانجام رسانده بودند ساکن شهر بريزبن استراليا هستندـ شهری که من در آنجا زندگی می‌کنم. کم سابقه بودن به راه انداختن کمک هزينه‌ای برای دختری جوان و شيوه برگزاری مراسم گراميداشت او برايم غيرمنتظره بود و همين شد که از هر دو خواهر بزرگ‌تر بپرسم

وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد
که اين فکر بديع از کجا شروع شد، چگونه انجام شد و حالا به کجا رسیده:

خوب به نظرم برای اولين سوال بهتر است بپرسم چطور به این فکر افتادید و از کجا شروع کردید؟

لاله: فکر اولیه‌اش از آمریکا آمد، همان روزهای اول که ژاله آنجا بود. خودش بهتر توضیح خواهد داد چون من آنوقت ایران بودم. ولی چیزی که در ذهن‌مان داريم اين است که بعد از این که به هدف اول رسیدیم یک بنیاد براه بيندازيم. اما الان چون اين کار خیلی انرژی و وقت می‌گیرد و خیلی برای‌مان سخت است فعلا به این بورس بسنده کردیم که البته اگر همين انجام بشود خیلی خوشحال‌مان می‌کند. بعد ادامه‌اش می‌دهیم با تمرکز بیشتر روی ایران و مخصوصا کمک به افراد کم بضاعت چون اين موضوع جزو آرزوهای شیدا بود. اما اینکه چطور این کار را در ايران انجام بدهيم هنوز دقيق نمی‌دانيم. مثلا به صورت راه انداختن يک مدرسه باشه یا يک بنیاد خیریه یا شبيه به اين. خود شیدا دوست داشت بتواند برای آدم‌های کم بضاعت با هزینه کم و کیفیت قابل قبول خانه طراحی کند چون تحصيل و شغلش معماری بود. تمایل اصلی‌مان اين است که در آینده تا جایی که بتوانیم هدف‌های خودش را دنبال کنيم.

تا جایی که باخبرم شیدا در يک گروه نجوم آماتوری هم فعالیت می‌کرده.

لاله: وقتی دانش آموز دبیرستانی بود در المپیاد نجوم شرکت کرد و تا مرحله کشوری هم پیش رفت.

و بعد به دانشگاه علم و صنعت رفت.

لاله: بله.

در آنجا در چه رشته‌ای درس خواند؟

لاله:  در علم و صنعت لیسانس معماری گرفت و بعد در دانشگاه شارلوت فوق لیسانس معماری.

ژاله: شيدا از وقتی به دنيا آمد يک ادم معمولی نبود يک بچه خندان و پرانرژی بود و در پنج سالگی خواندن را بطور كامل ياد گرفت. او را فرستاديم كلاس زبان انگليسی و موسيقی ارف. با سن كمی که داشت جزو محصلين خوب هر دو كلاس بود. از همان بچگی روحيه خاص‌اش معلوم بود، به همه انرژی می‌داد، به هر جايی كه وارد می‌شد با خودش شور و هيجان وارد می‌كرد. در دوره راهنمايی برای مدرسه فرزانگان قبول شد و عضو تيم بسكتبال و گروه المپياد نجوم مدرسه بود. در ٢٣ سالگي در رشته معماری از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصيل شد و عضو تيم بسكتبال و دو و ميدانی دانشگاه علم و صنعت بود. يک مدال برنز پرتاب نيزه در مسابقات المپیاد کشوری هم دريافت كرد. بعد برای ادامه تحصيل به دانشگاه UNC Charlotte  رفت و ژوئن همين امسال فارغ التحصيل شد.

و الان همان دانشگاه شارلوت قرار شده کمک هزینه‌ای به اسم شیدا راه اندازی کند؟

لاله: بله

قرارتان با دانشگاه چطوری‌ست؟

لاله: قرارمان اينطور است که اگر بتوانيم 25000 دلار برای اين بورس فراهم کنيم اين بورس بطور دائم برقرار خواهد شد. یعنی هر سال به دانشجوی ممتاز بورس داده می‌شود. اینکه کدام دانشجو نیاز به کمک هزینه داره یا سابقه علمی خوبی دارد تصميم گيری‌اش با خود دانشگاه است. ما فقط بايد اين مبلغ اوليه را بعنوان شروع کار فراهم کنيم .

ژاله: در واقع اين 25000 دلار در حساب دانشگاه باقی می‌ماند و هر سال از روی سود گردش مالی دانشگاه مقدار مشخصی به یک دانشجو کمک تعلق می‌گيرد. بر اساس محاسبات دانشگاه هر سال حدود 1000 دلار کمک هزينه به يک دانشجو اعطا خواهد شد.

وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد

شما هم در انتخاب دانشجویی که کمک هزینه خواهد گرفت دخالت دارید؟

لاله: نه.

ژاله: ما می‌توانیم به دانشگاه بگويیم اولویت‌مان با چه کسانی‌ست ولی تصميم نهایی با دانشگاه است. در حال حاضر تنها چيزی که گفته‌ایم اين است که کمک هزينه به کسی تعلق بگيرد که نيازمند است و شایسنگی بیشتری دارد. خود شیدا هم دو بار از همین بورس‌های کوچک دريافت کرده بود. ما شاهد این بودیم که همین کمک هزینه های اندک چقدر در روحیه و پیشرفت شیدا اثر داشت و چقدر باعث بالا رفتن اعتماد به نفس و انگیزه او شد. شیدا پس از دریافت این کمک هزینه‌ها و کار دانشجویی که در دانشگاه انجام می‌داد موفق شد به عنوان یک دانشجوی شایسته مشمول این قانون دانشگاه شود که هزینه ترم‌های بعد را تا پایان تحصیل نپردازد.

به این ترتیب شما هر سال باید بتوانید مبلغ ۲۵ هزار دلار را تامین کنید تا دانشگاه کمک هزینه را بتواند پرداخت کند؟

ژاله: نه. ما فقط یک بار مبلغ 25000 دلار به هر طریقی که بتوانيم فراهم می‌کنیم و همين. منبعد این بورس یا کمک هزینه  بصورت دائمی پرداخت خواهد شد، تا زمانی که دانشگاه پابرجاست. هر چقدر مبلغ بیشتری جمع شود مقدار کمک هزینه‌ای که به دانشجو‌ها تعلق می‌گیرد بیشتر خواهد بود.

چه کسی این پيشنهاد را مطرح کرد؟

ژاله: دوستان شیدا و من در دانشگاه شارلوت در امريکا به اين فکر افتاديم.

منظورم این بود که شما پیشنهاد کردید یا دانشگاه؟

ژاله: ما موضوع را با دانشگاه مطرح کردیم و آن‌ها از فکرمان استقبال کردند.

و سابقه‌اش به همان کمک هزینه‌هایی که شیدا گرفته بود برمی‌گشت؟

ژاله: تا حدودی. ولی راستش بیشتر این بود که راهی پیدا کنیم که بتوانيم خاطره شيدا را زنده نگهداريم. انگار که از اول احساس همگی‌مان این بود که نباید از دست رفتن شیدا برای ما فقط غم به بار بياورد. خواهر کوچک‌مان خودش مظهر زندگی بود و باید يادش را زنده نگه داريم. می‌خواستيم همراه با غم از دست رفتنش شيوه نگاهش به زندگی را هم جشن بگيريم. مثلا همگی بطور ناخوداگاه احساس کرديم برای از دست رفتنش نباید سیاه بپوشیم. نه در ايران و نه خارج ايران. مراسمش را هم متفاوت برگزار کردیم.

لاله: در واقع یکی از چیزهایی که به ما انگیزه و هدف داد آرزوها و خواسته‌های خود شیدا بود. دلمان می‌خواست با اینکار هم او را به آرزوهايش که خودش فرصت اجرا کردن‌شان را پیدا نکرد برسانیم و هم کاری کنیم تا اسمش باقی بماند.

کم و بیش شنیده بودم که مراسم يادبود متفاوتی برگزار کردید. چه تفاوتی داشت؟

لاله: ما مراسم سوم و هفتم و شبيه به اين نداشتیم. از همان روز اول هم از همه خواستیم اگر به ديدن ما می‌آيند لباس سیاه نپوشند. خواهرمان شاد و پر از زندگی بود و فضای سیاه متناسب با شخصیت او نبود. مراسم یادبودش را در مدرسه خرد برگزار کردیم.

پس مراسم چطور برگزار شد؟ بخصوص که در ایران یک جور سنت در برگزاری چنین مراسمی وجود دارد.

لاله: یک سالن از مدرسه خرد گرفتيم. البته مدرسه هیچ هزینه‌ای بابت آن از ما نگرفت چون بعضی از معلم‌ها و مسئولان آنجا قبلا در دبيرستان فرزانگان کار می‌کردند و شیدا را از همانجا می‌شناختند. مراسم یک مجری داشت که از بين دوستان‌مان انتخاب کرديم و سخنران خوبی هستند. دو تا تکنوازی پیانو داشتیم و یک اجرای آواز همراه با پیانو. یک ویدئو کلیپ 7 دقيقه‌ای از فيلم‌هایی که از شيدا داشتیم تهيه کرده بوديم که مربوط به دوران بچگی تا همين اواخر بود. دوست‌هايش در آمریکا

وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد
یک ویدئو تهيه کرده بودند و در آن راجع به شیدا حرف زده بودند و آن را هم پخش کردیم. و یک ویدئوی دیگر که دوستانش از بقیه جاهای دنیا جداگانه ضبط کرده بودند و فرستاده بودند که آن را هم تدوین کردیم و پخش کردیم. پدر و مادرم هم درباره شيدا صحبت کردند. من، خاله و دختر خاله‌ام و یکی از دوستان شيدا هم همینطور. جداگانه روی سن رفتیم حرف زدیم.

با این روشی که مراسم یادبود را برگزار کرديد به نظرم یک جور ابتکار نو در برگزاری اینجور مراسم بخرج داديد. چه کسی این پیشنهاد را مطرح کرد که مراسم به اين شکل برگزار بشود؟

لاله: یک جور همفکری جمعی بود. یک روز که با بعضی اقوام توی خانه نشسته بودیم و درباره موضوع حرف می‌زديم به اين نتيجه رسيديم که مراسم را متفاوت برگزار کنيم. نه پدر و مادرم، نه من و ژاله و نه خاله‌هايم موافق نبوديم برای يادبود شيدا مراسم سنتی برگزار کنيم.

خوب با مدعوینی که انتظار مراسم سنتی داشتند روبرو نشدید؟ یعنی اظهار تعجب یا تاسف کنند از این ابتکار.

لاله: نه. همه با لباس‌های رنگی آمدند. به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند و این را بارها به ما ابراز کردند. بسیاری از آدم‌ها با اعتقادات مختلف از اين مراسم تحت تاثير قرار گرفته بودند. این جمله را زیاد شنیدیم که بسیار زیبا بود و ما از شما خیلی درس گرفتیم که می‌شود جور دیگری بود، يا به جای غرق شدن در غم جور دیگری برخورد کرد.

ممکن است به نظرتان رسيده باشد که مراسم سنتی جوابگوی نیازهایی مثل نياز شما نیست؟

لاله: بستگی به نسل و قشر دارد. ولی استقبالی که از این قضیه شد برای خود ما هم تعجب آور بود.

خوب درباره جمع آوری کمک هزینه حرف بزنیم. از کجا شروع کردید برای خبررسانی یا آگاهی رسانی درباره این کار؟

لاله: دوستان شیدا در آمریکا و ما در استرالیا دو تا گروه تشکیل داديم ودرباره راه‌های تبلیغ صحبت کردیم. اول محتوای وبسایت صفحه دانشگاه توليد شد و بعد وبسایت راه اندازی شد، بدون اینکه در مورد موضوع تبلیغی انجام بشود. صفحه فیس بوک هم همینطور. قبل از شروع تبلیغ با آدم‌هايی که فکر می‌کردیم برای تبلیغ کمک می‌کنند حرف زدیم و بعد در یک روز همگی تبليغات را شروع کردیم. در واقع ساعت 8:30 شب ۱۴ اکتبر.

یعنی الان در وبسایت دانشگاه شارلوت در مورد این کمک هزینه اطلاعاتی ارائه شده؟

لاله: بله. وبسایت به راه افتاده و صفحه فیسبوک هم از همه دعوت کرد برای خبررسانی درباره موضوع کمک هزينه.  لینک وب سایت  لینک صفحه فیس بوک

فکر می‌کنید مشابه این کار را بخواهید در ایران هم انجام بدهید؟

وقتی سياه نمی‌پوشيد اما آرزويی را برآورده می‌کنيد

لاله: حتما. ولی بخش امریکا نقطه شروع ماست. فعلا تمام انرژی‌مان را روی همان گذاشته‌ایم. بعد از تمام شدن این پروژه حتما به کارهای مشابه در ایران فکر می‌کنیم.

ژاله می‌دانم توضیح دادنش سخت است ولی به نظرم شاهد دست اول ماجرا خودت بودی. چطور این اتفاق رخ داد؟

ژاله: من با دوست‌های شیدا رفته بوديم به كلبه جنگلی. در راه برگشت رفتيم يک آبشار را ببينيم و آبتنی كنيم و به خانه برگرديم. يک آبشار ٢٠ متری بود كه از بالای آن می‌پريدند پايين توی آب. دوست‌مان كه همراه شيدا بود رفت و پريد، و بعد پوريا. شيدا هم خيلی دوست داشت بپرد و خوب خيلی ترسناک هم بود. آخرش عزمش را جزم كرد و از من خواست كه با او بروم آن بالا. من گفتم حالا كه تصميم گرفته نبايد بترسد و با جرات تمام بايد بپرد كه نكند پايش ليز بخورد و به صخره‌ها اصابت كند. رفت پايین را نگاه كرد و بعد مثل بقيه دورخيز كرد كه بپرد. ولی دفعه اول ترسيد و برگشت. اما دفعه دوم پريد. خيلی قشنگ پريد، مثل بقيه. ولي پروازش ابدی شد. آمد بالا ولی نه آنجوری كه بايد. آب خيلی كدر بود و ما نتوانستيم پيدايش كنيم. بعد از ۳ـ۴ ساعت گروه نجات توانست پيدايش كند.

 

 

ثبت نظر

بلاگ

تحمیق یا تنویر افکار عمومی؟

۸ آبان ۱۳۹۴
زمین ما - سام خسروی‌فرد
خواندن در ۶ دقیقه
تحمیق یا تنویر افکار عمومی؟