close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استراليايی؛ بايد انتخاب کنی

۲۷ آبان ۱۳۹۴
همایون خیری
خواندن در ۴ دقیقه
در قاب عکس استراليايی؛ بايد انتخاب کنی

در زندگی مهاجرتی ناگزيريد چندين نقش فردی و اجتماعی بازی کنيد. از جنبه فردی بخشی از زندگی‌تان در کشور ديگری گذشته و می‌بايست تا حدود قابل توجهی کشور جدید را طوری بشناسيد که انگار در آن بزرگ شده‌اید- که کار سختی‌ست- و همزمان باید به آينده‌ای فکر کنید که از لحظه ورودتان شروع به ساختنش کرده‌ايد. يعنی اينجايی که هستيد اثری از خانواده و فاميل‌تان نيست که بلاخره به اسم اين که فرزند چه کسی بوده‌ايد و از کدام فاميل آمده‌ايد بخشی از روابط اجتماعی و آينده‌تان شکل گرفته باشد. خودتان هستيد و خودتان. تا وقتی مجرديد قرار نيست نقشی غير از نقش خودتان را بازی کنيد اما بمحض تشکيل خانواده می‌بايست برای بچه‌تان نقش عمو و عمه و دايی و خاله و مادربزرگ و پدربزرگ را بازی کنيد. در مراسم مدرسه بچه‌تان که بايد با پدربزرگ و مادربزرگش شرکت کند خودتان نقش آفرينی می‌کنید. در مراسم پايان سال تحصيلی‌اش بايد به جای همه فاميل نقش بازی کنيد. و خلاصه اين شماييد و اين خودتان. منتها مهاجرت دستاوردهای بی نظيری هم دارد. بعنوان مثال تکليف زندگی‌تان دست خودتان است و اگر بخواهید کاری انجام بدهيد لازم نيست خانواده و فاميل و در و همسايه و کسبه محل در مورد آن نظر بدهند. همينقدر که از قانون تخطی نکنيد باقی ماجرا قابل انجام است. سنت‌های ديرپای ملی ميهنی دينی را هم می‌گذاريد کنار و هر جوری که برای‌تان خوشایندتر است از آن مجموعه سنت‌ها استفاده می‌کنيد. می‌توانيد به جای سبزه سفره هفت سين برويد مغازه سبزی فروشی و مقداری جوانه خوردنی بخريد و روبان ببنديد بگذاريد سر سفره و بعد هم سبزه‌تان را بريزيد توی مخلوط گوجه و خيار و بعنوان سالاد بخوريد. شغل‌تان را هم به دلخواه خودتان عوض می‌کنيد

در قاب عکس استراليايی؛ بايد انتخاب کنی
و بدون اين که فکر کنيد پيش‌ترها خود شما هم مثل ديگران می‌گفتيد "فلانی رو يادته؟ الان داره توی رستوران ظرف می‌شوره" اگر لازم بود می‌رويد توی رستوران کار می‌کنید و متوجه می‌شويد آسمان به زمین نمی‌آيد و شما رياست کل جهان را بعهده نداشتيد که با دو فقره ظرف شستن از رياست خلع بشويد. تازه ياد می‌گيريد که کار شرافتمندانه يعنی چه و يادتان می‌افتد که همان وقتی که در کشور خودتان زندگی می‌کرديد هم يک عده‌ای همسن و سال شما در آشپزخانه‌ها ظرف می‌شستند. ياد می‌گيريد دفعه بعد که رفتيد کشورتان با پيشخدمت رستوران مؤدبانه حرف بزنيد چون کار کردن در رستوران کار خلاف شئوناتی نيست. خلاصه مهاجرت پر است از چالش‌های شخصی و قابل توجه. رفته بودم بيمارستان برای انجام دادن يک آزمايش پزشکی. يک ربعی منتظر شدم و بعد يک خانم پرستار با چهره گرد آسیايی اسمم رو صدا زد و گفت دنبالش بروم توی اتاق معاينه. تا رسيدم به اتاق گفت

زن: از سوزن می‌ترسی؟

من: نه.

زن: حساسيت داری؟

من: نه ندارم.

زن: خوب پس بايد اول اين سوزن رو وصل کنم به رگ دستت بعد هم دو تا آمپول بزنم که برای آزمايش آماده بشی. مشکلی نداری؟

من: نه مشکلی ندارم. سال گذشته هم برای اين آزمايش اومده بودم.

زن: کجايی هستی؟

من: ايرانی. تو کجايی هستی؟

زن: فیليپينی هستم.

من: لابد از مانيل.

زن: آره. مانيل رفتی؟

من: نه ولی چند تا از دوستام اهل مانيل هستند از اونجا با مانيل آشنا شدم. ميگم بعد از مانيل کدوم شهر فيليپين بزرگ‌تره؟

زن: نمی‌دونم.

من: مگه فیليپینی نيستی؟

زن: چرا فيليپينی هستم ولی فقط مانيل رو می‌شناسم. با شهرهای ديگه آشنا نيستم.

من: يعنی به جز مانيل جای ديگه‌ای سفر نکردی؟

زن: نه.

مرد: چرا پس؟ چطور توی کشور خودت سفر نرفتی؟

زن: خوب پول نداشتيم. سفر پول لازم داره. ما خانواده فقيری بوديم هيچوقت نتونستيم سفر بريم.

من: تو تا چند سالگی فيليپين زندگی کردی؟

زن: تا سی سالگی.

من: يعنی تا سی سالگی هيچوقت اونقدر پول نداشتی که بتونی بيرون از مانيل رو هم ببينی؟

زن: نه ديگه. اگه ديده بودم که می‌گفتم بهت.

من: پس چطوری اومدی استراليا؟

در قاب عکس استراليايی؛ بايد انتخاب کنی

زن: من توی مانیل پرستاری خوندم بعد هم شروع کردم به کار کردن توی بيمارستان. با شوهرم همونجا آشنا شدم. پول‌هامون رو جمع کرديم که از فيليپين بريم. ديگه از فقر خسته شده بوديم. حقوق‌مون زياد نبود.

من: و مستقیم اومديد استراليا؟

زن: نه رفتيم ايرلند چون مدرک پرستاری هر دوتايی‌مون رو قبول داشتن. يک مدتی ايرلند بوديم و کار کرديم. بعد شوهرم گفت بريم استراليا زندگی کنيم. کار برای پرستارها بيشتر بود. هشت سال پيش راه افتاديم اومديم استراليا.

من: لابد بعد از اومدن به استراليا دیگه مرتب میرید فيليپين؟

زن: فقط يکبار رفتيم. همين سال گذشته رفتيم فيليپين خانواده‌هامون رو ببينيم.

من: خيلی خوش گذشت؟

زن: معمولی بود. دو تا پسرم کوچکن بايد به اونا می‌رسيديم ديگه خيلی نتونستيم بعد از سال‌ها بريم فيليپين رو ببينيم.

من: فکر می‌کنی بچه‌هات پدربزرگ و مادربزرگ‌هاشون رو نمی‌بينن براشون سخت نباشه؟

زن: خوب بايد انتخاب کنی. می‌تونستيم توی فيليپين بمونيم و بچه‌هامون با فاميل بزرگ بشن ولی مثل خود ما از مانيل هم خارج نشن. يا بياييم بيرون از اونجا ولی مدرسه بهتر برن و بتونن پيشرفت کنن. انتخابه.

من: آره درست ميگی.

زن: خوب می‌خوام سوزن رو فرو کنم توی دستت. يک کمی درد می‌گيره ولی زود تموم ميشه.  

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

پاییز خون آلوده

۲۷ آبان ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۲ دقیقه
پاییز خون آلوده