close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

گذر از سد سانسور، به سان آب آرام عمیق

۱۱ مهر ۱۳۹۳
اندیشه
خواندن در ۶ دقیقه
گذر از سد سانسور، به سان آب آرام عمیق
گذر از سد سانسور، به سان آب آرام عمیق

سپیده سرافراز

هی تو! چرا اینجا وایسادی؟ یالا برو تو اون کلاس، قراره همه نماز جماعت بخونیم!

اما من نماز جماعت نمی خونم.

بیخود کردی، برای چی؟ هنوز نمازو یاد نگرفتی؟

چرا خانم بلدم، می خواید براتون بخونم! اما تنهایی می خونم، من جماعت نمی خونم.

برای چی؟

آخه من مسلمون نیستم و نماز جماعت نمی خونم!

اخمهاش رفت توی هم، اما مثل اینکه دزدی گرفته باشد حالتی از کنجکاوی هم در چهره اش نمایان شد.

چی هستی؟ مسیحی، زردشتی، کلمیمی؟

راستش خانم، راستش هیچ کدوم.

یعنی چی؟ منو مسخره کردی؟

من اقلیتم اما اینایی که گفتین نیستم.

چی هستی؟

بهایی.

چی؟ خجالت نمی کشی در نهایت پررویی این کلمه رو می گی؟ فردا می گی مامانت بیاد تکلیفتو روشن کنیم.

 

این از اولین تصاویری ست که به عنوان یک بهایی به خاطر دارم. 8 یا نه ساله بودم و جنگ ایران  و عراق، ابری خاکستری بر تمام خاطرات کودکی ام افکنده بود. می دانستم و از حکایت‌ها و حرف‌های پدر و مادر و فامیل و دوستانمان احساس کرده بودم که شنیدن نام بهایی برای بیرون از خانه مان، چندان خوشایند نیست. چهره‌ها درهم و عبوس می شوند و صمیمیت پیشین جای خود را به شک و تردید و بداندیشی و دوری می دهد.

وقتی چانه زنی هایش برای اثبات باطل بودن عقیده مان به نتیجه نرسید، رو به مادرم کرد و گفت:

من که نمی گم بهایی نباش! باش، تو دلت باش اما عنوان نکن، اینجا مملکت اسلامیه. بچه های مردم منحرف می شن، خانواده ها اعتراض می کنن. خود بچه تون تنها می شه. بگو مسلمونم و خودتو خلاص کن. این بچه گناه داره وسط سالی بی مدرسه بمونه.

اما این "بچه، وسط سالی " بی مدرسه ماند زیرا که این نام، این باور متفاوت، این دگرگونه اندیشی، این "بیان" خود، برای سیاستگذاران، برای اکثریت تمامیت خواه، هراس آور بود. اصلا اقلیت بودن همیشه هزینه داشته، چه در فکر، چه در باور، چه در جسم، چه در مغز و جنس و چه در نژاد. بزرگترین هزینه اش این است که معمولا سیاست های اکثریت سعی در حذف هویت، نام، خاطرۀ تاریخی، زندگی اجتماعی و آسایش روانی اقلیت دارند. اگر بتوانند، حذف فیزیکی می کنند، اگر نتوانند یا بنا به شرایطی صلاح نباشد، در پی زدودن نام و خاطرۀ این گروهها برمی آیند.

اما داستان به همین جا ختم نمی شود. دوباره کلاس چهارم دبیرستان. 18 ساله هستم و مانند همۀ دانش آموزان سال آخر، درس خواندن های روزانه و شبانه و نگرانی های آینده و درس و ... . اما درس خواندن من از نوعی دیگر است. می دانم که نه دانشگاهی در کار است و نه مدرکی.

  • تو به خدا سرت به سنگ خورده عقلتو از دست دادی دختر! آخه برای چی پس درس می خونی؟
  • خوب درس می خونم برای خودِ درس خوندن. البته ما رو دانشگاه راه نمی دن اما خودمون یه دانشگاه داریم که خب مدرک نمی دن.
  • حالا مگه رو شناسنامتون نوشته بهایی؟ هان! یا رنگش با ماها فرق داره؟
  • نه  اما فرم ستون مذهب داره برای کنکور . ما هم جزوش نیستیم.
  • ای بابا خوب بزن مسلمون. این مگه کاری داره؟ حالا نمی خوای بزنی مسلمون، بزن مسیحی، یهودی یا زردشتی!
  • نه موضوع این نیست من که همه رو قبول دارم اما چرا باید با اون چیزی که اعتقاد دارم اجازه نداشته باشم درس بخونم!
  • ببخشید ولی دیگه این مشکل خودته، فقط یه تعصبه. کسی به دل تو کاری نداره. در دلت بهایی باش، یک کلمه ننویس بهایی! نگو که تو همۀ عمرت یه دروغ هم نگفتی!

 

این دلسوزی های دوستان نزدیکم هم سویۀ دیگری از این ماجرا بود . انگار سانسور و خودسانسوری به رگ و پی مردم این مرز و بوم رخنه کرده بود. ترس از عیان کردن درون و افکار در حوزۀ عمومی و مخفی نگه داشتن باورها در پستوی خانه، جزئی از عادت های ما ایرانیان شده است. انگیزه ها گوناگون بود، از تعصب و نفرت و نادانی و ترس از دست دادن جایگاه و شغل  یا حب ارتقای آن تا دلسوزی و صمیمیت و ترحم و همدلی؛ اما راه حل نهایی یکی بود: خودت را سانسور کن و به هدفت برس.

اما سانسور از چه تغذیه می کند و جان می گیرد و ریشه می دواند؟  از ترس، از انفعال و از پای نشستن و تسلیم شرایط شدن، از عادت کردن و عادی شدن این فضای ابراندودِ بی نور. از این باور که نرم نرم  و پاورچین خودت نیز فراموش می کنی که به عنوان انسان حق داری که باورت را بیان کنی، زبان و قلبت با یک ضرب‌آهنگ بزند و در درون خود احساس آرامش و یگانگی کنی. کم کم از یاد می بری که این تو نیستی که باید به خشک مغزی و تعصب و ساده بودن متهم شوی، بلکه همین هراس ها و  تلقین ها هستند که بر تراکم ابرهای تیره می افزایند و چون پرده ای در برابر آفتاب واقعیت، قد می افرازند.

 

  • مامان چه خبره! این چه وضعیه؟ چرا خونه این قدر ریخته پاشیده شده؟
  • دزد اومده (با خنده)!
  • تو روز روشن! آخه حالا مگه ما چی داریم که دزد ببره؟
  • بابا رو!
  •  چی؟
  • کی؟ برای چی؟
  • امروز خونۀ 500 تا بهایی ریختن و چند نفر هم از استادای دانشگاه رو بردن، بابا روهم همین طور!

 

شاید " مقاومت سازنده"، اصطلاحی که مایکل کارلبرگ، پژوهشگر کانادایی، در توصیف تأسیس دانشگاه مکاتبه ای بهائیان در ایران برگزیده، نمونۀ خوبی از خلاقیت برای گذر از مرز سانسور در ایران باشد. وقتی بهاییان به علت باورهای دینی خود از دسترسی به تحصیلات دانشگاهی محروم شدند، آیندۀ این جامعۀ 350000 نفری تاریک به نظر می رسید. این همان چیزی بود که دولتمردان جمهوری اسلامی می خواستند، به ویژه چون می دانستند که بهاییان بر اساس اعتقادات خود، به خشونت، فعالیت های سیاسی حزبی، شورش و یا تظاهرات ضد دولتی متوسل نخواهند شد. در همان دوران، 200 تن از اعضای برجستۀ جامعۀ بهایی به جوخۀ اعدام سپرده شدند، و هزاران بهائی دیگر زندانی یا از کار اخراج شدند.

راه حل فردی و کوتاه مدتی که اکثریت ایرانیان از طیف های گوناگون، به هموطنان بهایی خود پیشنهاد می کردند، سانسور خود برای رسیدن به یک هدف آنی بود. اما این گزینه راه حلی بلندمدت و کارا نیست؛ اگر بهاییان با حذف هویت دینی خود و سانسور آن در عرصۀ اجتماع، از دانشگاه فارغ التحصیل می شدند، نظام حاکم به هدف خود، یعنی پذیرش ظلمی آشکار توسط بهائیان و تکرار و گسترش این سیاست  به سایر حوزه های اجتماعی، دست می یافت. چنین کاری، در واقع، انفعال و تسلیم شدن به خواستۀ بیدادگران بود. از سوی دیگر، همیشه میان کنش و واکنش سیاستگزاران و گروه هدف ایشان، تعامل وجود دارد، و نوع مقاومت گروه تحت فشار، معمولا واکنش دیگری متناسب با آن را در پی دارد. بهاییان قدرت را در همکاری برای ساختن چیزی یافتند که سیاست های حاکم سعی در محروم کردن آنها از آن داشت. این "دانش‌خانه" که هم خانۀ دانش بود و هم در خانۀ تک تک بهاییان تشکیل می شد، با ارائۀ دو رشته و با امکاناتی ابتدایی فعالیت خود را آغاز کرد و به تدریج بر اساس نیازها، امکانات و توانایی های جامعۀ بهایی ایران، گسترش یافت. این دانشگاه به نماد مقاومت سازنده تبدیل شد زیرا بهائیان نه تنها خود را از دام سیاست های تبعیض آمیز و سانسورِ خویشتن رهانیدند بلکه با بیان خویشتن و درافکندن طرحی نو، بحران را به پیروزی بدل کردند.

 هر چه میل بیشتری به آزادی و حق داشته باشیم، سانسور را بیشتر احساس می کنیم. هرگاه بر حق خود برای بیان افکار و باورهایمان پافشاری کنیم، تارهای عنکبوت سانسور را بیش از پیش بر روح و جان خود احساس می کنیم و بیشتر در پی رهایی از آن برمی آییم. در این صورت، از خلاقیت خود برای تحقق خواسته ها و بیان افکار خویش بهره می گیریم و قوای فردی و قدرت جمعی ما بیشتر ظهور خواهد کرد؛ نه چونان سیلابی در پسِ آبراهی بسته، که سرِ طغیان و خروش دارد، بلکه به‌سان آبِ عمیقِ آرامی که پشت سد، در پی تبدیل قوای نهفتۀ خود به نیرو، نور و گرما است.    

ثبت نظر

جامعه مدنی

آرش هنرور شجاعی ، جرم: خبرنگاری (۶۲)

۱۱ مهر ۱۳۹۳
ایران وایر
خواندن در ۵ دقیقه
  آرش هنرور شجاعی ، جرم: خبرنگاری (۶۲)