close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

یادداشت های زنی که نمی خواست فمنیست باشد (۱)

۲۹ آبان ۱۳۹۳
بلاگ میهمان
خواندن در ۳ دقیقه
عکس از شیرین نشاط
عکس از شیرین نشاط

لیلا قربانی زاده

چرا من نمی توانم به زبان زنده گان حرف بزنم؟! سرش را آورده نزدیک صورتم و آرام چیزی می گوید. با صدای بلند می گویم نمی توانم بفهم ... نمی شنوم ! گوشی تلفن را بر می دارد و به زبانی که نمی توانم بفهمم اش چیزی می گوید. هنوز درگیر کلمات اطراف سرم هستم، درگیر اینکه چرا دارند دور سرم می چرخند؟ زنی با دامنی مشکی و بلوزی صورتی با گل های بافتنی که با سنجاق وصلشان کرده ست به آن، از درب اتاق می آید تو! می نشیند روبرویم و حالا می شنوم که می گوید سلام !
سرم را کج می کنم، درست مثل کودکی که تازه از قهری طولانی با مادرش برگشته است، قبل از آنکه بگویم : مادر ... می گوید: من میترا هستم مترجم فارسی شما ! دکتر شما از من خواسته اند تا در این جلسه حضور داشته باشم!
نگاهش می کنم و چه مهربان است خطوط اطراف چشم هایش و رنگی ملیح که روی لبهایش ماسیده ست! چشم هایش را می دوزد به صورتم و می گوید سردت است؟ گفتم بله کمی !
و رو می کند به زنی که دکتر است و زبانش را نمی فهمیدم و چیزهایی می گوید که باز نمی فهمم و باز دلم برای مادرم تنگ می شود
حالا برایم یک پتوی نازک و کوچک آورده اند در آن سردابه ای که گیر افتاده ام و نمی خواهم که حرف بزنم که اصلا نمی دانم چه چیزی باید بگویم؟
آخر مگر می شود آن همه قصه را با هم یک جا ... آن همه قصه را که حالا از هر کدام قسمتی با سرعت زیاد می آید مغزم را می گیرد می پیچاند فشار می دهد جیغ می کشم و می گویم نمی توانم! آخر مگر می شود بگویی که برادرت دست هایش می برد توی سینه ات؟! می برد توی سینه ام! من از خواب می پریدم. چشم هایم می سوخت و می گشتم به دنبال مادرم که حتما حالا داشت توی آشپزخانه ظرف می شست. می گشتم و پیدا نمی کردم تمام صبح هایی را که شب هایش نخوابیدم از ترس! ترس از دست هایی ... ترس از انگشت هایی که نوک پستان هایم را می فشرد و من نفسم حبس می شد و تمام موهایم می سوخت و  روی پوستم نمک می پاشیدند.
-پاشو دختر پاشو  ... نزدیک ظهره باید بری مدرسه!
و من چشمهای پف کرده ام را باز می کردم و تند تند آن مقنعه ی لعنتی چروک را روی سرم می انداختم و دکمه های مانتویی نخ نما شده را یکی در میان، بسته و نبسته، بی صبحانه و بی رنگ ، فقط می دویدم به سمت جایی که املاءهای سخت می گفتند که هی مادرهای بچه ها، بچه هایش را می آوردند و کیف های پر از خوراکی ها، کیف های پر از مداد رنگی ها، کیف های پر مداد تراش و پاک کن ها و خط کش ها و من چقدر دلم می خواست یکی از آن خط کش های رنگی مال من بود! می دویدم به جایی که پر از حسرت بود و نوک انگشت شست پایم از کفش هایم بیرون زده بود!
و حالا باید از جایی شروع می کردم. باید قصه را شروع کنم . دستش را میگیرم و می گویم به دکتر بگویید من نمی توانم حرف بزنم.
نفسم بند آمده !
لحظه ای نمی گذرد که با یک لیوان آب روبرویم ایستاده است و می گوید تو تنها نیستی!
و من می گویم می شود همیشه شما مترجم من باشید!
رو می کند به دکتر و می گوید می شود! حتما می شود!
و من شروع می کنم
قصه را شروع می کنم
قصه ی زنی که نمی خواست فمنیست باشد!

ادامه دارد ...

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

جامعه مدنی

عزل مرتضوی، محاکمه نظام قضایی ایران بود

۲۹ آبان ۱۳۹۳
نرگس توسلیان
خواندن در ۸ دقیقه
عزل مرتضوی، محاکمه نظام قضایی ایران بود