close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

محمدرضا مقتدر، مؤلف کتاب باغ‎های ایرانی

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
اندیشه
خواندن در ۲۵ دقیقه
محمدرضا مقتدر، مؤلف کتاب باغ‎های ایرانی
 فریار جواهریان
فریار جواهریان
دکتر علی اکبر صارمی
دکتر علی اکبر صارمی
مهندس ایرج کلانتری
مهندس ایرج کلانتری
لیلی مقتدر، داریوش شایگان و منوچهر انور
لیلی مقتدر، داریوش شایگان و منوچهر انور
منوچهر انور
منوچهر انور
محمدرضا مقتدر، مؤلف کتاب باغ‎های ایرانی

 

دویست و یکمین شب از شبهای مجله بخارا به مهندس محمدرضا مقتدر اختصاص داشت که عصر یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.

علی دهباشی در آغاز این نشست یادآور شد که برگزاری شب مهندس محمدرضا مقتدر، آرشتیکت ایرانی، شاید چندان با دیگر شب‎های مجله بخارا همخوانی نداشته باشد اما مجله بخارا در حقیقت به دلیل تألیف و انتشار کتاب باغ‎های ایرانی توسط مهندس مقتدر به برگزاری چنین شبی روی آورده است. و سپس دهباشی از منوچهر انور به عنوان اولین سخنران دعوت کرد و منوچهر انور در این باره چنین گفت:

باز آقای دهباشی طبق معمول ما را غافلگیر کردند و باز دوباره ما را دستبند زدند. وقتی ایشان به من گفتند بیا اینجا حرف بزن. من گفتم که دیدم آقای شایگان یک چیزی در رثای، در سوگ مهندس مقتدر نوشته‎اند و امکان این که من بتوانم به یک درصد آن هم برسم ، به حرف‎های که ایشان زدند، وجود ندارد. بنابراین من نمی‎توانم بیایم نطق کنم اگر بیایم بایستی یک حرفی بزنم که به درد بخورد و آقای شایگان حرف‎های به درد بخور را زدند به دلیل این که ایشان یک عمر درآمیختگی کامل با مهندس مقتدر داشتند. من در ایران با مهندس آشنایی داشتم،  دوستی نداشتم ولی در فرانسه، به خصوص این اواخر،  یک نوع نزدیکی خاصی بین ما ایجاد شده بود که من شیفته این وجود نازنین شده بودم. کلمات را به عنوان کلیشه مصرف نمی کنم. می خواهم از اجتناب کنم از حرف‎های کلیشه‎ای و نواری. آقای دکتر شایگان چیزی نوشته بودند که کلیشه و نوار نبود و یک نفس بود، یعنی حرفی بود که از دلشان آمده بیرون و بهتر از این من نمی توانم تصور کنم. وقتی داشتم می‎آمدم اینجا از دخترم خواستم  متنی را که دکتر شایگان در مراسم تدفین مهندس مقتدر خوانده بودند برایم بیاورد. دخترم گفت متن سختی است و حتی دو سه باری با هم تمرین کردیم.  من نباید راجع به مهندس حرف بزنم بلکه اصل حرفی است که دکتر شایگان زده اند خواهید دید الحق و الانصاف حق مطلب را ادا کرده اند. حرف دیگر من این است که نطق احتیاجی نیست مثلاٌ بیست دقیقه باشد. همیشه آرزو داشتم که روزی به من بگویند نطقی بکن و من فقط یک جمله بگویم. اگر آن یک جمله معانی مورد نظر  آدمی است که از دلش برآمده  را شامل بشود چه دلیل وجود دارد جمله  دومی هم بگوید؟!  اما حرف های دکتر شایگان  نیاز داشته دو صفحه ای باشد.  بنابراین اجازه می خواهم نوشته ی ایشان را بخوانم و بعد هم دم فرومی‎بندم.

«یادی از دوستی عزیز و بی­همتا»                                    داریوش شایگان

چه دردناک است از فقدان دوستی سخن گفتن که صمیمانه دوستش می­داشتی، فضایل انسانی­اش را می­ستودی، و تمام اوقات خوش زندگی­ات عجین با حضور پرثمر او بود. دوستی که همزاد تو بود و با اینکه طی شصت­واندی سال با او محشور بودی، کوچک­ترین رفتار ناپسندی در او نیافتی.

محمدرضا مقتدر، ابتدا هنرمندی حساس، و معماری سرشار از ذوق هنری بود که هنوز هم که هنوز است ردّ و نشان هنرش در بناهایی در گوشه­گوشۀ ایران هویداست، صاحب­نظران این رشته حتماً دربارۀ آثار ماندگارش قلمفرسایی خواهند کرد. آنچه من می­خواهم در این یادنامۀ کوتاه متذکر شوم، فضایل اخلاقی و منش جوانمردی اوست که از هر لحاظ استثنایی بود. اگر بخواهیم شرافت، سعۀ صدر، و مناعت طبع را یکجا در انسانی متبلور کنیم، آنگاه می­توان به جرأت گفت که مقتدر تجسم زنده و تمام­عیار کلیۀ این صفات ممتاز بود، بی­کم و کاست. تواضع و فروتنی­اش زبان­زد خاص و عام بود، نه کسی را می­رنجاند، نه به کسی حسد می­ورزید، نه بیهوده لب به شکایت می­گشود، و در برابر عیوب دیگران غمض عین، شیوۀ بی­همتایش بود. تبسم شفافش، آینۀ صیقل­یافته­ای را می­ماند که صفای دل را بی هیچ کدورت متجلی می­ساخت. در معیت او، خود را انسانی بهتر و والاتر می­یافتی.

در سال­های آخر زندگی­اش که سخت بیمار بود و به انواع و اقسام گرفتاری­های جسمانی مبتلا، هیچگاه شکوِه نکرد و نگذاشت نزدیکان و دوستانش دمی از دردی که تحمل می­کرد آزرده شوند و همۀ رنج­های جانکاهش را با شکیبایی زاهدانۀ رواقیون به جان خرید. محمدرضا مقتدر، علاوه بر این صفات برجسته، از طنزی بی­نظیر نیز بهره­مند بود. هرگاه بحثی به بن­بست می­رسید، یا جنگ مغلوبه می­شد و بیم آن می­رفت که طرفین مجادله دچار خشم شوند و عنان اختیار از کف دهند، با مزاحی پر از ظرافت و با تدبیری پر از کیاست وارد معرکه می­شد و جو متلاطم را ناگهان آرام می­ساخت و به طرفه­العینی آرامش را جایگزین تشنج می­کرد، اضطراب را مبدل به آسایش، و تندخویی را به محفل انس و رضا.

روزهای آخر زندگی­اش مدام نگرانش بودم، از تهران مکرراً با او تماس می­گرفتم، می­دانستم که سخت بیمار است و شاید مرگ هم در کمین. هر بار تسلی­ام می­داد و چنان رفتار می­کرد که گویی هیچ خطر جدی­ای تهدیدش نمی­کند.

امروز که دوست نازنینم را از دست داده­ام، هرگاه به فکرش می­افتم، بلافاصله دو صفت والای انسانی به ذهنم متبادر می­شود، ابتدا گذشت و بزرگواری­اش در قبال همۀ موجودات، و بعد خویشتنداری و شفقت فطری­اش که بی­هیچ ادعا و تکلف تمام درشتی­های زندگی را هموار می­کرد.

می­خواهم این یادنامۀ ناچیز را با سخنان «اشتفان تسوایک» دربارۀ شاعر بزرگ آلمانی «ریلکه» به اتمام برسانم، زیرا مقتدر مصداق گویای همان رفتار است:

«پس از هر مصاحبت کم­وبیش طولانی با او، انسان برای ساعت­ها، و چه بسا روزها، از هر نوع ابتذال مصون می­ماند.»

سپس فیلمی مستند از محمدرضا مقتدر ساختۀ فرهاد داریوش به نمایش درآمد.

سپس نوبت به ایرج کلانتری رسید تا از دوست و همکار خود سخن بگوید :

« بعد از سخنرانی آقای انور و فیلمی که پخش شد ، حرفی باقی نمانده است که من بگویم ؛ فقط اشاره مختصری می کنم به سابقه آشنایی خودم با محمدرضا مقتدر . سال 1338 طبق عادتی که مهندس سیحون به ما داده بود ، دائم برای سفر به شهرهای حاشیه کویر می رفتیم ، من برای اولین بار آقای مقتدر را در یکی از این سفرها دیدم و همانطور که دیدید و شنیدید ایشان شخصیت بسیار جذابی داشت بنابراین ما جسارت این را پیدا کردیم که در کنار صندلی ایشان بنشینیم و باب گفتگو را باز کنیم ؛ من به اختصار خاطراتمان و نحوه تآثیرگذاری مقتدر بر خودم را برایتان می گویم ، اولاً اینکه او بسیار انسان مؤدبی بود ، خیلی آرام صحبت می کرد و در عین حال بسیار طنز جالبی داشت که آدم را برای شنیدن حرفها و قصه هایش تا آخر کنجکاو نگه می داشت ، در برنامه سفر من می دیدم که مهندس مقتدر بسیار متفاوت با عادت سایر معماران از سایت ها عکاسی و بازدید می کند ، ما به دنبال این بود که نقطه اصلی هر ساختمان را پیدا کنیم و از آن عکس برداری کنیم ، ولی مقتدر را می دیدیم که روی پشت بام ایستاده و از یک زاویه خاصی از آن منظر شهری و معماری عکس برداری می کند ، بنابراین کم کم کنجکاو شدم که ایشان را تعقیب کنم و منم از همان گوشه ها و زوایایی که ایشان عکس می گیرد ، عکس بگیرم ؛ نتیجه بسیار جالبی در این کار دیدم و نتیجه گرفتم که عکاسی معماری واقعا در حرفه عکاسی یک شاخه جداست و چقدر مقتدر به این شاخه مسلط بود . علاوه براین او فرایند لابراتوار را خوب می دانست یعنی به عنوان مثال می دانست که اگرعکس سیاه سفیدی از منظر یک بنای کاهگلی می گیرد ، برای اینکه بافت کاهگل خوب دیده شود باید روی چه کاغذی چاپ شود ؛ واقعا به عنوان یک معلّم عکاسی ، مقدمات عکاسی را در حرفه معماری ایشان به ما یاد داد .

سابقه آشنایی ما طولانی تر شد و در فرایند اخذ مجوز مهندسی مشاور ، سازمان در آن زمان برایمان یک شرط گذاشته بود و آن این بود که از بین متقاضیان مهندسین مشاور یک لیستی شامل پنج شرکت را معرفی کردند و به ما توصیه کردند که یکی از این ها را انتخاب کنید و از این طریق بروید در امارات دفتر باز کنید ، ما از بین این مشاوران مقتدر – آندرف را که بهترین گزینه بود انتخاب کردیم و از به این ترتیب تجربه همکاری با مقتدر را نیز پیدا کردم .

نمیدانم از حوصله و صبر محمدرضا مقتدر چگونه برایتان بگویم ؟! که چگونه این بروکراسی پیچیده و گرفتاری ها را با خونسردی هر چه تمام تحمل می کرد و ما را هم به صبر و حوصله تشویق می کرد ؛ خاطره ای به عنوان مصداقی از حوصله و آرامش ایشان برایتان می گویم ؛ از سال 60 تا 66 گرفتاری های انحلال مهندس مشاور و رفت و آمدهای دادسرا و قضایای از قبیل پیش آمده بود  ، روزی با او صحبت می کردم و از او پرسیدم که چگونه این ها را تحمل می کنی ؟ ایشان گفت من صبح که به این نیت از خواب بیدار می شوم که باید روزی هشت ساعت کار کنم ، پس میروم داخل دادسرا ، آنقدر روی صندلی می نشینم  تا آخر مرا قبول و به مشکلم رسیدگی کنند .

دلم می خواهد نظر خودم را در مورد نوع معماری مقتدر بنا به بضاعت محدود خودم برایتان بگویم ؛  تمام سرآمدان معماری مدرن این تجربه را داشته اند که به فرم های معماری بومی توجه بکنند ، به عنوان مثال فرانسوی ها ، به خصوص در تجربیاتشان از استعمار شمال آفریقا و مراکش ؛ در این کشور ها می بینید که معماری بسیار مدرن ولی کاملا حاوی هویت بومی آن منطقه است و نمونه های دیگری اگر بخواهیم مثال بزنیم : لکربوزیه در کار شاندیگار و خیلی کارهای دیگر از معماری بومی الهام گرفته است و با ضایقه خودش به یک کار مدرن تبدیل کرده است یا جیمز استرلینگ در آفریقا که کارهای او نیز از این منظر جذاب و متفاوتند ، می خواهم بگویم که سرآمد های نسل مدرن که گرایش های معماری آن دوره را رقم می زدند از این شیوه پیروی می کردند و محصول آن سیستم و روش افرادی مانند محمدرضا مقتدر هستند ؛ من این گروه از معماران را دسته بندی می کنم ، گروهی این کار را خیلی تقلیدی و با استفاده از عناصر تزئینی می کردند و گروه دیگر این هویت و روحیه را با ظرافت خاص و کار متفاوت به شما منتقل می کردند که برایتان تداعی کننده آن اقلیم و هویت باشد ، مثلاَ اثری را ببینیم و بگوییم این اثر ایرانی است و حال اینکه شاید هنوز متوجه نشده ایم چه ترکیبی از عناصر این معماری ایرانیست .

در هر صورت این داستان افراط و تفریط هم اکنون هم دغدغه جامعه معماری ماست ، عده ای برای احراز این هویت به صورت افراطی به سمت تقلید می روند و عده ای هم این توانایی را دارند که برداشت خودشان را با اشارات و خلاقیت نشان دهند .

مسئله دیگری که به نظر من مهم است این است که محمدرضا مقتدر این هویت را با هیچ انگیزه ناسیونالیستی تعقیب نمی کرد ، وقتی می گفت می خواهم ایرانی کار کنم و ایرانی باشم ، یعنی یک عشقی به ارزش های هنری جامعه و فرهنگ بومی سرزمین خودش داشت که می خواست این را به نوعی در کارش متبلور کند و این کار بسیار سختی است ؛ اینجا ما کارهای گزینشی دفتر مهندسین مشاور مدام را دیدیم ، ولی مقتدر خانه های بسیار زیبایی و متنوعی ساخته است ؛ ما یک سری از خانه ها را در فیلم مستند دیدیم ولی خیلی از خانه های ایشان مثلا در خیابان فردوسی در وضع نامعلومی بسر می برند . من می توانم بگویم هر یک از تجربیاتی که مقتدر در این زمینه داشت مبتنی بر یک الگوی خاص بود ، حالا اسمش را بگذاریم برداشت هایی که از معماری بومی ارگانیک کرد یا برداشت هایی که از معماری مجلل جامعه ایرانی داشت ؛ بهرحال او کاملا با شیوه ها ، ابزارها و تکنیک های مدرن از عهده این کار برآمده است .

به هر صورت من نمی خواهم بحث نظری کنم و در مورد سجایای اخلاقی ایشان هم آقای دکتر شایگان به حقیقت و کمال نوشته اند . »

سخنران بعدی این مراسم دکتر علی اکبر صارمی بود که با عنوان هنر و معماری دهۀ 1340 به سخنرانی پرداخت:

« دهه 1340 علیرغم همة مسائل و مشكلات سياسي و اجتماعي حاكم بر جامعه از نظر فعاليت‌هاي فرهنگي و هنري بسيار پر بار بوده است. هنر نو و مدرن در آن سالها كم‌كم جاي خود را باز كرده و در مواردي دوران اوج خود را سپري مي‌كرد. در حوزة ادبيات و شعر، بايد گفت كه شعر معاصر كه از آغاز قرن يعني تاريخ سروده شدن منظومة افسانة نيما در 1300شمسي متولد شده و آرام آرام رو به رشد نهاده و در دهه‌هاي بيست و سي با ظهور شاعران نام‌آوري چون: احمد شاملو ـ مهدي اخوان ثالث‌، نصرت رحماني، محمد زهري، اسماعيل شاهرودي و بالأخره فروغ فرخزاد و سهراب سپهري و دیگران زبان و راه درست خود را پيدا كرده بود، در دهة چهل به اوج شهرت و تكامل رسيد. برگزاري شب‌هاي شعر در مجامع مختلف، چاپ و انتشار مجموعه‌ها و جنگ‌ها و نشريات متعدد شعري و ادبي در تهران و شهرستانها نشان از اين واقعيت داشت كه شعر نو نيمائي و ديگر شاخه­های آن مانند شعر آزاد و سپيد و غیره مورد اقبال عامه خصوصاً جوانان و محافل دانشجوئي قرار گرفته است. هنوز هم بحث شعر نو و كهنه همچنان ميان شاعران نو پرداز و اديبان انجمن نشين رواج دارد.

داستان نويسي و رمان معاصر نيز كه از اوايل قرن با چاپ كتاب «يكي بود يكي نبود» محمد علي جمالزاده متولد شد و همگام با شعر رو به پيشرفت و تكامل نهاد. با ظهور نويسندگان بزرگي چون: صادق هدايت، صادق چوبك، بزرگ علوي و دیگران مقام و جايگاهي بين قشر كتابخوان پيدا كرد و در دهة سي و چهل همچنان به روند تكاملي خود ادامه داد. بطوريكه بسياري از رمانها و داستانهاي كوتاه مانند «ملكوت» بهرام صادقي و «يكیليا و تنهائي او» تقي مدرسي و «شوهر آهو خانم» علي محمد افغاني و نيز بعضي قصه‌ها و تك نگاريهاي جلال آل احمد در آن سالها به علاقمندان عرضه شد.

در زمينة موسیقی نیز  بموازات موسيقي سنتي و مقامي ايراني كه توسط راديو ـ تلويزيون خصوصاً در قالب سري برنامه‌هاي شادروان داوود پيرنيا تحت عنوان برنامة گلها كه در راديو تهيه و پخش مي‌شد، انواع ديگري از موسيقي جاز ايراني و موسيقي پاپ رواج يافت. از جانب دیگر آهنگ سازانی چون روح اله خالقی، مهدی خالدی، علی تجویدی، پرویز یاحقی و همایون خرّم و ترانه سرایانی چون رهی معیّری، معینی کرمانشاهی، تورج نگهبان و بیژن ترقی و بسیاری دیگر شوری تازه در عالم موسیقی برپا کردند.

تأسيس انجمن فيلارمونيك تهران در خيابان ارفع و نيز تالار فرهنگ جنب دبيرستان دخترانة رضاشاه و سپس راه‌اندازي تالار رودكي (وحدت فعلي) كه براي اجراي اپرا و موسيقي سمفونيك در نظر گرفته شده بود، همگی امکانات تازه­ای را جهت توسعۀ موسیقی کلاسیک فراهم آورده بودند. از جهت دیگر تشکیل اركستر سمفونيك كه برنامه‌هائي به رهبري موسیقیدانانی چون حشمت سنجري و فرهاد مشكوة و یا گروه­های خارجی به اجرا مي‌گذاشت و تربيت نوازندگان و سوليست‌هاي ماهر. همه و همه موجب شكوفائي و باروري هنر موسيقي در ايران شد.

در زمينة هنر نقاشي و مجسـّمه سازي بحث هنر نو و كلاسيك داغ‌تر بود و حتی گهگاه بشكل درگيری جد‌ّ‌ي دنبال مي‌شد. از زمانيكه باشگاه مهرگان وابسته به كانون معلمان و دبيران كشور به رهبري شادروان محمد درخشش در اواخر دهة سي،  نمايشگاهي از آثار نقاشان معاصر(بعد از كمال الملك) را داير كرد، مباحث طرفداران دو مكتب نو و كهنه بالا گرفت. صفحات اكثر مجلّات و نشريات هنري، پر از مقالات و نقدهائي در اين زمينه بود. نمايشگاه در محل باشگاه واقع در يكي از خيابانهاي فرعي خيابان لاله‌زار نو برپا شده بود و داير كنندگان خوش ذوق آن دو تالار را به تفكيك به نقاشي نو و كلاسيك اختصاص داده بودند. در هر دو تالار بحثهائي ميان نقاشان نو مانند: جلیل ضياءپور، صادق بريراني، حسین كاظمي‌، سهراب سپهري و دیگران و نقـّاشان كلاسيك همچون: حسین ­شيخ، محمد ­صادق پور، احمد سهيلي و بقیه جريان داشت و هر كدامشان با حرارت و حد‌ّ‌ت از كارشان دفاع ميكردند. گاه اين بحث‌ها ميان طرفداران و حاميان دو گروه تا خيابانهاي اطراف نمايشگاه نيز كشيده مي‌شد. براستي چه ذوق و شوقي بود و چه جوششي.

 تداوم نمايشگاه مهرگان دهة سي را در تالار قندريز دهة چهل بايد دنبال كرد.در نقاشي دهة چهل مي‌توان نوعي سعي و كوشش در جهت ايجاد تركيب مناسب نقاشي مدرن غربي با نقاشي گذشتة ايران را مشاهده كرد. در اين سال‌ها نقاشي قهوه‌خانه‌اي ارج و قرب خاصي پيدا كرد و حسین قولّلر آغاسي و محمـّد مدبـّر به عنوان نقاشان صاحب سبك در اين زمينه شناخته شدند. در اینجا بايد از ماركو گريگوريان كه چندی پیش در ارمنستان در گذشت يادي كنیم كه در زنده ساختن مكتب نقاشي قهوه‌خانه و نام مدبـّر و قوللّر آغاسي سهم بسزائي داشت. در تالار قندريز كه روبروي دانشكده هنرهای زیبا در خيابان شاهرضا قرار داشت، كوشش‌هاي نقاشان ايراني را در  تركيب نقاشي مدرن و نقاشي گذشتة ايران مي‌شد مشاهده كرد. در كنار آثار هنرمنداني چون سهراب سپهري و عباس و كامران كاتوزيان كه راه و روش ويژة خود را داشتند، منصور قندريز، ژازة طباطبايي، فرامرز پيلآرام، محمد احصايي، حسين زنده‌رودي و مسعود عرب‌شاهي و ديگران، سعي داشتند در آثار گذشتة ايران سيري بكنند و انديشه و نگاه نو و جديد را با سنت‌هاي ارزشمند نقاشي ايراني و منياتور پيوند زنند.

مجسمه‌هاي پرويز تناولي هم به نوعي دلبستگي او را به اشياء فلزي‌خاص چون قفل و زنجير و ضريح و كوبة در و غيره كه نمادهاي ايراني بودند نشان مي‌داد و حكايت از خلاقيت ويژه‌اي داشت. ضمناً در كنار دانشجويان مجسمه سازي در دانشكده، هنرهای زیبا مشد اسماعيل كه يادش بخير ابتدا به عنوان مدل نقاشي و كارگر در دانشكده استخدام شده بود،‌ و بعد خود تبدیل به مجسمه­سازی ماهر شد و مجسمه‌هاي فلزي او شهرت خاص و عام يافت. او نمونه‌اي از انسانهائي بود كه به تجربه و بخاطر داشتن قريحه، مقامي در هنر پيدا مي‌كنند. در این میان. پرويز كلانتري هم با نقاشی­های كاهگلی­اش جهان جادويي گذشته را زنده ‌كرد.

در زمینۀ هنر سینما ابراهيم گلستان اولين فيلم‌هاي مستند هنرمندانة خود را چون موج و مرجان و خارا و تپه‌هاي مارلیك در آن سال‌ها ساخت. هم چنين «خشت و آينه» به عنوان يكي از  اولين نمونه‌هاي فيلم هنري بلند داستاني در مقابل پديدة فيلمفارسي معمول آن زمان به نام او ثبت شد. فيلم «خانه سياه است» فروغ فرخزاد كه فيلمي مستند از جذام خانه‌اي در مشهد بود، نيز جهان تازه‌اي را در زمينة مستندسازي شاعرانه گشود. سينما سازي هم رونق گرفت و ساختمان بسياري از سينما‌هاي كنوني تهران و ديگر نقاط كشور از بازماندگان آن دوران هستند. در این دهه همچنین فیلم سازان و کارگردانان برجسته­ای چون داریوش مهرجویی، پرویز کیمیاوی، سهراب شهید ثالث، ناصر تقوایی و مسعود کیمیایی خوش درخشیدند و فیلمهای ماندگاری از خود بیادگار گذاشتند.

شکوفایی تئاتر نیز در همان سالها شروع گردید و تئاتر سنگلج (25 شهريور) به تصديگري وزارت فرهنگ و هنر ساخته شد و فعاليت خود را با روي صحنه آوردن آثار غلامحسين ساعدي، اسماعيل خلج، اكبر رادي و بهرام بيضايي و ديگران، تئاتر هنرمندانة جديد ايران را بعد از دوران نوشين و لرتا و گروه تئاتر فردوسي و سعدي به علاقمندان عرضه كرد. در اين تئاتر بود كه نمايشنامه‏های «بلبل سرگشته» با هنرمندي علي نصيريان و «پهلوان اكبر ميميرد» نوشتة عباس جوانمرد و با هنرنمائي خود وي به روي صحنه رفت. همچنين گروه آناهيتا به اهتمام مهين و مصطفي اسكويي و بعدها كارگاه نمايش به همت بيژن صفاري و آربي اوانسيان تجربه‌هاي جديدي را ارائه دادند. از طرفي نوشته‌هاي هنرمنداني چون عباس نعلبنديان و حميد سمندريان حركت موج نوي تئاتر ايران را سريع‌تر كرد. در همين سالها بود كه بيژن مفيد تئاتر شهر قصه را كه نمايشنامه‌اش را خود بر اساس يك قصة فولكلرويك ايراني نوشته بود، در تئاتر سنگلج برروي صحنه آورد این نمایش بخاطر طنز زيبائي كه داشت و اجراي هنرمندانه بازيگران آن و نقدي كه از حاكميت سياسي ميكرد در جامعة آنروز ايران مورد توجه قرار گرفت و شهرت پيدا كرد و حتي عباراتي از آن به عنوان ضرب‌المثل ورد زبان مردم شد. همچنین در اواخر دهۀ 40 ساختمان تئاتر شهر ساخته شد که کامل­ترین سالن نمایش در ایران بود.

هنر ايران در دهة 40‌خورشیدي معجون غريبي بود از آن چه كه در جهان مي‌گذشت، به همراه نوعي استفاده از هنر ايران و هنر بومي.  به علاوه تفكر تئوريك چپ که حاكم بر ذهنيت تقريباً تمامي روشنفكران و هنرمندان ايران بود. تركيب اين سه مقوله را به نسبت‌‌هاي مختلف در تمامي هنرها مي‌توان مورد مطالعه و پژوهش قرار داد. از يك طرف در شعر نو بهترين و موزون‌ترين وجه تركيب شعر كلاسيك ايران با شعر جديد قابل مشاهده است. براي مثال در شعر شاملو انعكاس و طنين نثر آهنگين سده‌هاي چهارم و پنجم هجري به وضوح بگوش ميرسد و در شعر اخوان شعر فاخر و حماسي سبك خراساني در قالبي نو و جديد عرضه شده است. بايد اذعان كرد كه شاعران نوپرداز كه در اوائل دهة 20 عموماً در حزب توده نشو و نما يافته بودند، در دهة 40 نمايندگان بر جستة روشنفكران چپ در جامعه شناخته مي‌شدند.

به هرحال دهة 40 در زمينة هنرهاي تجسمي، نمايشي، موسيقي و معماري نقطة عطفي در تاريخ هنر ايران بشمار ميرود  و بار فرهنگي دهه‌هاي بعد را بدوش دارد. يكي از علتهاي اين رويداد را مي‌توان ثبات نسبي سياسي و اجتماعي به همراه سرازير شدن دلارهاي نفتي دانست؛ بطوريكه طبقة متوسط شهري شروع به رشد كرده و همين طبقه طالب و مصرف كنندة هنرها شد. در اين ارتباط بيان اين نكته ضروري است كه در جوامع امروزي شهري، تا زمانيكه طبقة متوسط به رشد و بالندگي نرسد، توقع رشد و پيشرفت را در تمام زمينه‌هاي هنري نمي‌توان داشت.  اگر دوره‌هائي شاعران و نقاشان و معماران و موسيقيدانان و بقيه هنرمندان در خدمت دربارها و شاهان بودند در زمان ما اين مردم طبقة متوسط شهرنشين‌اند كه طالب و خريدار هنرند. در دهة چهل نيز اگر هنرها شكوفا شده و رونقي داشتند، بخاطر رشد اين گروه بوده است.[i]

در انتهای این بحث به معماری دهه چهل بصورت خلاصه می­پردازیم که تا حدودی تفاوت هنر معماری را با آثار دیگر هنری به ما می‏شناساند. مهمترین تمایزی که بین معماری و هنرهای گوناگون به وضوح مشاهده می­شود، این است که در قرن بیستم تقریباً تمامی هنرها بنوعی از قید سفارش دهنده و یا کارفرما آزاد شدند ولی معماری همچون راه و روش هزاران سال پیش در قید کارفرما و سود و سرمایه و قدرت او باقی ماند.

در دهۀ چهل در ایران هم سرمایۀ نفت به میزان زیادی در ساخت وساز سرازیر شد و البته آنچه ساخته می­شد، اعم از خانه­سازی، فضاهای فرهنگی، فضاهای آموزشی و غیره بر اساس سبک و سیاق معماری مدرن بود که یک سر آن به معمارانی بر می­گشت که در اروپا و یا آمریکا تحصیل کرده بودند و یا دانش آموخته رشته معماری در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودند که پس از 1320 فعالیت واقعی خود را آغاز کرد.

در زمینۀ سبک و سیاق معماری دهۀ چهل دو روش کلی و یا سبک و یا شیوه را می­توان باز شناخت، اول دنبالۀ همان معماری مدرن سبک جهان و یا international style بود که تقریباً در تمام جهان بعد از جنگ جهانی دوم رایج شده بود، از ژاپن تا هند، تا شمال آمریکا و اروپا و آمریکا. در اینجا جای پرداختن به این جهان شمولی این نوع معماری نیست. ولی واقعیت­های جهانی در آن سالها موید رشد و توسعه معماری مدرن غربی در کل جهان است.

در شیوۀ دوم شاهد همان نگاهی هستیم که در نقاشی آن دوران سعی در نوعی تلفیق بین گذشته و حال، مانند تلفیقی از هنر سقاخانه، قهوه­خانه، مینیاتور، با راه و روش نوین در نقاشی جهان، در جریان بود.

در این راه پرنشیب و فراز تلفیق، از کپی­های بی ارزش از معماری گذشته تا ترکیبات تا حدودی دلپذیر را شاهد هستیم.

در آثار زنده یاد محمدرضا مقتدر این دو شیوه را لااقل در دو کار متفاوت میتوان مشاهده کرد. در طراحی ساختمان­های کتابخانۀ پهلوی شیراز در شرکت مهندسی مشاور مدام( محامدی دانا – آندرف- مقتدر) که مدت کوتاهی در اواخر دوران دانشجویی در محضرشان شاهد بحث­هاای بودم که در آتلیۀ آن بزرگان برگزار می­شد و ساعتها ادامه می­یافت. مهندس مقتدر از تیغه­های کنترل نور و حرارات در نمای کتابخانه بحث می­کرد که در آن دوران میتوان آنرا پیشگام توجهات زیست محیطی امروز در معماری دانست. همچنین ایشان از چگونگی توجه به نوردهی و نورپردازی در معماری گذشتۀ ایران بحث میکرد و سعی در انتقال آن در معماری دانشگاه پهلوی بود که برای ما بسیار آموزنده بود. همین دلبستگی و علاقه و آگاهی او از معماری گذشته سبب شد که یکی از خانه­های جذاب آن دوران را در خیابان فردوسی طراحی کند. این خانه ترکیبی بود از آجر و سیمان سفید و ستونهای باریک و چند طاق ظریف، در ضلع شرقی خیابان فردوسی بالاتر از میدان فردوسی. امروز نمی‏دانم این خانه چه سرنوشتی پیدا کرده ولی همان نگاه تلفیقی دهۀ چهل به گذشته و حال را در آن میتوان به عیان دید.

این چنین معماری را می‏توان در آثار دیگر معمارانی که در فرانسه بعد از جنگ دوم تحصیل کرده بودند و بعضی از آنها اساتید ما در دانشگاه هنرهای زیبا بودند دید. مانند ساختمان تئاتر شهر به طراحی علی سردار افخمی و بیژن صفاری و یا در آثار هوشنگ سیحون و یا در ساختمان برج آزادی (شهیاد سابق) حسین امانت که شاگرد آتلیۀ سیحون بود.

متأسفانه تاکنون تحقیق و موشکافی تحلیلی و نقادانه­ای در زمینۀ تک­تک هنرهای آن دوران و مخصوصاً ارتباط بین آنها انجام نگرفته است.

حتی گهگاه هنر آن دوران با نگاهی سیاسی بازمانده از 28 مرداد و تفکرات چپ، تحلیل می­شود. در صورتیکه هنر آن دهه بمراتب عمیق­تر از آنگونه تحلیل­های سطحی و کوتاه مدت است و هنرمندان ما علیرغم تفکرات سیاسی خود، به نوعی خلاقیت هنری دست یافته بودند که بسیار تازه و نوپا و تأثیرگذار بود.

هنگامیکه هم‏اکنون شعرهای آن بزرگان را می‏خوانیم که «بیابان را سراسر مه گرفته است» و یا «زمستان است و سرها در گریبان»، می­بینیم که واقعاً در آن دوران چندان هم بیابان‏ها را مه نگرفته بود و سرما هم سخت سوزان نبود در صورتیکه گوهر شعری آن هنرمندان بمراتب ژرف­تر و خلاقانه­تر از شعارهای فوق بود.

در نهایت بار دیگر بر عهدۀ بخارای عزیز است که همت گماشته و هنر دهۀ چهل، مخصوصاً ارتباط آنها را با همدیگر به امروزیان بشناساند. »

آخرین سخنران این بزرگداشت فریار جواهریان بود که از مهندس مقتدر چنین روایت کرد:

هیچ وقت سعادت این را نداشتم که مهندس مقتدر را، یا منو مقتدر آنطوری که دوستانش او را می نامیدند، از نزدیک بشناسم. رابطه ما در طول سالها از طریق نامه – و چه خط زیبایی داشت – و تلفن و این اواخر از طریق ایمیل بود.

وقتی که نمایشگاه و همایش باغ ایرانی را برگزار می کردم، مقتدر لطف نمود و مقاله ای درجه یک راجع به باغ فرح آباد برای کاتالوگ بمن داد.  می توانستم حدس بزنم که کتاب باغ ایرانی را که همراه مینوش یاوری و مهدی خوانساری نوشته بودند، بیشتر کار او بود،اما سخاوندی او بی نظیر بود. تصمیم گرفتم فیلمی یک ساعته در مورد باغ ایرانی از طریق گفتگو با مقتدر تهیه کنم و به عنوان برنامه پایانی همایش باغ ایرانی نمایش دهیم. این فیلم را فرهاد داریوش کارگردانی نمود و خیلی خوب از آب در آمد: مقتدر مثل بودا نشسته و با ما حرف میزند. خوشحالم که این فیلم بار ها در دانشکده های معماری نشان داده شده است.

مقتدر نه تنها سی و پنج سال از باغهای ایرانی بازدید نمود و عکسهای درجه یک از آنها گرفت – زیرا عکاس فوق العاده ای بود – بلکه در طول این سفر ها به معماری بومی و سنتی ایران نیز بسیار توجه نمود و می توان گفت که همراه سیحون، او اولین معمار ایرانی بود که چنین علاقه ای داشت. پس از بازدید از اصفهان، مقتدر آن را با فلورانس مقایسه کرد و تا آخر عمرش به دنبال معمای معماری این شهر می گشت. همراهان او در طول این سفر ها اشخاسی چون سیحون، آل احمد و ابراهیم گلستان بودند.  مقتدر همراه سیحون یکی از نخستین معمارا نی بود که به ادغام معماری ایرانی با معماری مدرن رو آورد، راهی که بعد ها نادر اردلان، کامران دیبا و سردار افخمی دنبال کردند.

عباس میلانی مقتدر را یکی از برجستگانی می داند که ایران مدرن را ساخته اند و در کتاب Eminent Persians

مقتدر یکی از چهار معماریست که در آن فهرست قرار گرفته است.  میلانی می نویسد: »بدون شک سبک او ایرانی و سنتی است و در ضمن جهانی و مدرن.»  میلانی از طنز بی نظیر مقتدر صحبت می کند و اینکه چه قصه گوی ماهری بود.

مقتدر پس از پایان دوره متوسطه در دبیرستان البرز به پاریس رفت تانقاشی بیاموزد اما به معماری رو آورد و با بهترین معماران فرانسوی درس خواند مثل Auguste Perret.  پروژه تزش »مدرسه نابینایان» بود که جایزه اول آموزس و پرورش آن سال را در فرانسه گرفت، در صورتیکه استاد راهنمایش از این پروژه اصلا خوشش نمی آمد.

مقتدر در سال 1335 به ایران بازگشت.  اول برای یک شرکت فرانسوی کار می کرد، سپس با آندریف و پاپازیان شرکتی تاسیس نمود که دو سال بیشتر دوام نیاورد و بالاخره در سال 1346 شرکت »مدام» را با دانا و محمدی و چهار کارمند تاسیس نمود. تخصص مقتدر طراهی ساختمانهای آموزشی بود: چندین بنا در دانشگاههای شیراز، اصفهان،تبریز و دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران.  یکی از نوآوریهای ساختمانهای مقتدر این بود که معماری باید حتما با چند اثر هنری اصیل ایرانی تزیین شود: حضور مجسمه های پرویز تناولی، نقاشی های حسین زندهرودی و بهمن محصص، یا کاشی کاریهای عظیم، از ویژگی های معماری مقتدر بود.

در زمان انقلاب شرکت مدام دویست کارمند داشت. اوایل انقلاب مقتدر سعی کرد در ایران بماند اما نشد و به پاریس مهاجرت کرد. اول باMichel Ecochard کار کرد، زیرا با همدیگر طرح جامع شهر تبریز را تهیه نموده بودند.  سپس ترجیح داد به تنهایی کار کند.  کتابی راجع به قنات نوشت و بعد کتاب باغ ایرانی.  گرفتاری های غربت و بیماری هرگز جلوی شوق و ذوق او را برای تحقیق راجع به هنر و معماری ایران نگرفت. از طریق نوشتن، شرکت در سمینارها و بر گذاری نمایشگاه، سعی نمود زیبایی های پنهان فرهنگ ایرانی را به جهان بشناساند.

در سالهای 1385 تا 88 سفرهای متعددی به تبریز می رفتم زیرا دو پروژه موزه در آن شهز داشتم.  اکثرا برایم در هتل های جدید تبریز اطاق می گرفتند اما یک بار گویی جا نبوده و برایم در هتل قدیمی بین المللی تبریزاطاق گرفتند.  ساختمان آجری با وقاری بود، با لابی ای شبیه لابی هتل عباسی.  وقتی داخل اطاقم شدم دیدم چقدر مقیاس همه چیز درست است، چقدر همه چیز سر جایش هست.  جستجو کردم و فهمیدم کار مقتدر است. منزل پری صابری هم کار منو مقتدر است و چقدر حس زیبایی و حال خوشی به آدم می دهد.

امیدوارم که آرشیو عکسها و دست نوشته های مقتدر در مکانی امن و قابل دسترسی نسلهای آینده معماران ایرانی قرار بگیرند.  میدانم که نام او زنده خواهد ماند اما امیدوارم که دستاوردهای او در زمینه معماری و باغسازی و کلا هنر ایرانی برای نسل های بعدی حفظ شود.  سهیلا بسکی برای مقتدر مراسم بزرگداشی در سال 1387 گرفت اما هنوز کافی نیست، دانشجویان معماری هنوز باید آثار مقتدر را کشف کنند.

در پایان این مراسم لیلی مقتدر فرزند محمدرضا مقتدر در جایگاه سخنرانان قرار گرفت تا از سخنرانان، مجله بخارا و حاضران سپاسگزاری کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ثبت نظر

ویدیو روز

گروگانگیری در سفارت ایران

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
خواندن در ۲ دقیقه
گروگانگیری در سفارت ایران