close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

روایت یک شهروند ترکیه از سفر به ایران – قسمت دوم

۲۱ بهمن ۱۳۹۳
شما در ایران وایر
خواندن در ۵ دقیقه
روایت یک شهروند ترکیه از سفر به ایران – قسمت دوم
روایت یک شهروند ترکیه از سفر به ایران – قسمت دوم
روایت یک شهروند ترکیه از سفر به ایران – قسمت دوم

اولین شگفتی برایم در همان هواپیما پدیدار شد؛ هرچند بعدتر دوستان ایرانی‌ام گفتند که این یک تصویر تکراری است اما من یکی را که حسابی مرا غافلگیر کرد. تا وارد خاک ایران شدیم، خانم‌های داخل هواپیما سریع به تکاپو افتادند و لباس‌های بلندی به تن کردند و روی سرشان شال انداختند. با خودم فکر کردم لابد این فقط برای هواپیماست و احتمالا پوشش کامل را موقع رسیدن به فرودگاه به تن می‌کنند چون به نظرم این پوشش نسبتی با چادر سیاه و روبنده که فقط دو چشم و دست از آن بیرون است، نداشت. 
شگفتی وقتی کامل شد که دیدم خانم‌ها با همین پوشش نصفه و نیمه اسلامی در فرودگاه تردد می‌کنند و اتفاقا خیلی هم خوش لباس و شیک هستند. هنوز در شوک این تصویر بودم که رفتار بسیار خوب پلیس فرودگاه هم مرا بیشتر از قبل غافلگیر کرد. اول اسمم را خیلی درست و راحت تلفظ کرد و بعد با لبخند خوشامد گفت. پس آن پلیس‌های شلاق به دست ریشو کجایند؟ نکند من وارد یک کشور دیگر شده‌ام؟ 
هرچه که بود تا این جا خوب پیش رفته بود و از استرس و نگرانی من کلی کم شده بود. دوست نادیده‌ام هم با گل به استقبال آمده بود و حسابی خوشحالم کرد. اما انگار قرار بود این سفر سرشار از غافلگیری باشد. یک زن ایرانی، تنها دنبالم آمده، در حالی که انتظار داشتم طبق قوانین و شرع، همسرش هم همراهش باشد. وای خدای من، او قرار است رانندگی کند و مرا تا خانه‌شان برساند. این ماشین شاسی‌بلند شیک مال اوست؟ مگر در ایران هم از ماشین‌ها وجود دارد؟ زن‌ها هم مگر رانندگی می‌کنند؟ اینها سوالاتی بود که سریع از ذهنم می‌گذشت اما جرات نداشتم آن را با دوستم درمیان بگذارم، فکر می‌کردم ناراحت خواهد شد و با خود خواهد گفت تو چطور همسایه‌ای هستی که این قدر از حال و روز ما بی‌خبری؟ 
تا مسیر رسیدن به خانه، زن‌های زیادی را دیدم که پشت فرمان ماشین‌ها بودند و دختران و پسران جوانی که شیک و خوش لباس به نظر می‌رسید عازم مهمانی و یا جشنی باشند. بعدترها فهمیدم که ماشین‌سواری و یا خیابان‌گردی با ماشین، یکی از تفریحات رایج جوان‌های ایرانی است. مقصد ما جایی در شمال تهران بود که دوستم می‌گفت بالای شهر است و ترکیب بالاشهر برای من بسیار جالب بود. چون ما هم در ترکی به شهر می‌گوییم «شهیر» و من هم که خیلی مشتاق یادگرفتن کلمات و اصطلاحات تازه‌ام، «بالاشهیر» را خیلی زود یاد گرفتم. گویا اینجا محل سکونت طبقه مرفه تهران است. دوست ایرانی خبرنگارم بعدا برایم توضیح داد که این تنها بخش کوچکی از تهران بزرگ است و فقر و محرومیت هم در پایتخت بسیار رایج است. به او گفتم این را در کشور خودم و سایر کشورهای دیگری که به آنها مسافرت کرده‌ام دیده‌ام و به نظرم فقط تعداد کمی از مردم این شانس را دارند که فقیر نباشند و بتوانند از یک زندگی خوب و بی‌دغدغه بهره‌مند شوند. تعداد زیادی هم مثل من در بین فقرا و ثروتمندان قرار دارند که برای فقیر نبودنشان باید «الله» را شکر کنند و برای ثروتمند شدن باید امیدوار باشند. بگذریم، این بحث‌ها موضوع داستان ما نیست. از تهران می‌گفتم و ماشین‌ها و آدم‌های شیک. 
راستی به نظرم چهره‌های ما ترک‌ها و شما ایرانی‌ها بسیار به هم شبیه است. کلمات بسیار مشترکی در زبان‌هایمان داریم و فرهنگ و آداب و رسوم مشترک هم فراوان داریم. غذاهای‌مان هم که به هم نزدیک است و در وقاع فکر می‌کنم دو ملت با این همه شباهت، حیف است که بیشتر از این‌ها با هم دوست نباشند. 
اقامت من در تهران بسیار کوتاه بود و به بازدید از یک بازار سنتی و چند کاخ محدود شد. تهران هم مثل استانبول بسیار شلوغ و پرترافیک است و من و میزبان‌هایم همگی از ترافیک بیزار بودیم. اما همین اقامت کوتاه برآورد خوبی بود و توانستم با اطلاعاتی که به دست می‌آورم، ذهنیتم را نسبت به ایران و ایرانی‌ها اصلاح کنم. 
یکی این که زن‌های ایران مجبورند حجاب داشته باشند و مثل ترکیه، آزادی در انتخاب نوع پوشش وجود ندارد. به همین خاطر چیزی که بر تن زن‌های ایرانی می‌بینی چیزی متفاوت از باحجاب‌های ترکیه است؛ یک چیز جدیدی نیست، نه حجاب است و نه پوشش آزاد! تعطیلی جمعه‌ها هم برایم جالب بود که اگر اشتباه نکنم به خاطر نماز جمعه است و این که شما برخلاف خیلی از نقاط دنیا، شنبه و یکشنبه تعطیل نیستید. 
کاخ نیاوران را بسیار دوست داشتم؛ یک زیبایی پرشکوه بود. از حکومت قبلی ایران، رضا شاه را به خوبی می‌شناسم و می‌دانم که همپایه آتاتورک، قصد داشت در ایران اصلاحاتی انجام دهد و کشور را به سوی مدرنیته ببرد اما موفق نشد. به دوستم گفتم مرا به یکی از کاخ‌های رضا شاه ببرد و وقتی به نیاوران رفتیم، تازه هر دو فهمیدیم که این کاخ مربوط به پادشاهی قبل از رضا شاه و بازسازی شده توسط پسر اوست. تعجب کردم که چرا ایرانی‌ها تاریخشان را خوب نمی‌شناسند اما به روی دوستم نیاوردم. 
مقصد بعدی ما یزد بود و وسیله سفر هم قطار. دوستم اصرار داشت استراحت کنم و من تلاش می‌کردم هرچه بیشتر تهران را ببینم اما بالاخره فرصت تمام شد و موعد سفر به یزد رسید. در قسمت بعد برایتان از یزد می‌گویم و امیدوارم تا این جا حرف‌هایم برایتان کسل کننده نشده باشد.   

توضیح: چند تایی عکس از دوستانم انتخاب کرده بودم که دوست داشتم با شما به اشتراک بگذارم، اما وقتی ازشان اجازه خواستم مخالفت کردند و گفتند انتشار عکس خانم‌ها در اینترنت می‌تواند برایشان دردسر ایجاد کند. این را هم باید به لیست شگفتی‌های ایران اضافه کنم تا بعدا سر فرصت رازش را بفهمم!

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

هوشنگ
۱۹ بهمن ۱۳۹۳

بسيار عجالب

Serra
۲۱ بهمن ۱۳۹۳

Well, I don't understand why Iranwire has translated and published this diaries. It indicates some lack of self-steam that some Iranian suffer from. This diaries just shows how Mr. Jangiz's knowledge about the world is limited. We are living in the age of information technology. It takes only a few second to know about the life-style of a particular country and culture. I am sooo surprised that he travels to a country without a minimum knowledge which he could have gained by googling. And he thinks women in Iran wear burqa!?!?h ... بیشتر

ShahriarHosseini
۲۲ بهمن ۱۳۹۳

امیدوارم روزی این افتخار رو داشته باشم که در یکی از آثار ارزشمند و فاخر استاد بیضایی و به کارگردانی ایشان ایفای نقش کنم.
حضور در آثار استاد آرزوی هر بازیگر تئاتر است.

موفق باشید استاد عزیز
https://www.facebook.com/Hosseini.Shahriar

گزارش

دزموند توتو تبعيض عليه بهائيان در ايران را محكوم كرد

۲۰ بهمن ۱۳۹۳
ایران وایر
خواندن در ۲ دقیقه
دزموند توتو تبعيض عليه بهائيان در ايران را محكوم كرد