close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هیجان ِ وقتی زندگی به تکرار می رسد

۴ آذر ۱۳۹۳
مادران
خواندن در ۳ دقیقه
هیجان ِ وقتی زندگی به تکرار می رسد
هیجان ِ وقتی زندگی به تکرار می رسد

ماهرخ غلامحسین پور

امروز تمام مدت پشت و پسله­ی هر چیزی دنبال یک سوژه بودم. می‌خواستم مطلب وبلاگ مادران این هفته را بنویسم اما می‌خواستم یک چیزی باشد که بار غمش کمتر باشد. دیروز مطلب دلنشین اما غم انگیز شادی را خوانده بودم با عنوان«وقتی این سه روز تمام شد» که درباره فاران حسامی و پسرکش آرتین با قلم زیبای همیشه‌اش نوشته بود و کلی گریه کرده بودم. نوشته‌های شادی را حتی خیلی پیش از این‌ها می‌شناختم، از کیهان بچه‌ها و زمانی که کتاب «ستاره و پدربزرگش» چندین سال کتاب بالینی پسر بزرگم بود و من هر شب می‌خواندمش و عاشق عکس‌هایش و نوشته‌هایش و عکس بستنی خوشمزه‌ای بودم که توی دست‌های ستاره برق می‌زد و آنقدر دست به دست شد تا کهنه و وارفته شد و از دست رفت.

 این بار هم می‌توانستم جمله‌های شادی را درک کنم. چون مادر بودم و لابد شما هم که مادرید، می‌دانید هر فیلم و هر عکسی که می‌بینی یا مطلبی می‌خوانی که به نوعی به بچه ی توی فیلم و عکس و نوشته ستمی شده، یک غم و یک جور حس عمیق همذات پنداری دلت را فشار می‌دهد انگار که آن بچه را هم خودت زاییده باشی.

حالا در پی‌اش بودم یک سوژه شاد‌تر پیدا کنم که نمی‌شد. لامصب ذهنم قفل شده بود. انگار زندگی هم لجش گرفته بود همه چیز افتاده بود به دور تکرار و روزمرگی، نه رایان کار خوشمزه‌ای می‌کرد نه من خیال ایراد یک فصل اندرز و نصحیت به دادمهر داشتم که بعدش بشود قلمی‌اش کرد. رایان معقول و ساده نهارش را خورد و رفت پی بازی‌اش و دادمهر هم نشست پای همورک‌ها و مشق‌هایش.

فکر کردم عجب گیر سه پیچی داده امروز روزمرگی. بعد از ظهر هم رفتیم خرید. یعنی دادمهر گفت مشقش تمام نشده و من و رایان رفتیم تسکوی همسایه و کلی میوه حراج شده و انار و خرمالوی ارزان شده خریدیم. خرید‌ها را چیدم روی صندلی بغل دست راننده، رایان نشست سر جایش رو صندلی عقب و من هم در ماشین را قفل کردم تا بروم چرخ خرید را بگذارم سر جایش و برگردم، سلانه سلانه و خوش خوشان سبد خرید را گذاشتم و ده کرونی وسط ماس ماسک چرخ را برداشتم قلش دادم ته جیبم و عنرعنر زیر نم نم باران راه افتادم سمت ماشین که یکهو صحنه‌ای دیدم عجیب، ذهنم هنگ کرده بود با دیدنش. ماشین توی سرازیری داشت ریز ریز به سمت جلو حرکت می‌کرد، یک آقا بیست متر آن طرف‌تر با حرکت اسلومشن داشت به سمت ماشین می‌دوید و رایان سرپا ایستاده بود پشت فرمان، نگاهش و صورتش را نمی‌دیدم ولی لابد از ترس چشمهاش وق زده بود رو به بیرون. من فقط پشت کله گرد و کوچکش را می‌دیدم که دو دستی فرمان را سفت و سخت چسبیده و ماشین را که مصمم و آرام داشت می‌رفت به سمت جلو.

 می‌دانستم بچه به شدت ترسیده. لابد مثل همیشه رفته نشسته روی صندلی راننده و ترمز دستی را به تقلید از من خوابانده و شروع کرده با فرمان به بازی کردن و ماشین هم توی سرازیری راه افتاده رو به جلو. جای ماشین جلویی خالی بود و ماشین من از محل ماشین جلویی عبور کرد، راه باریکه محل عبور و مرور ماشین‌ها را هم از سر گذراند. من و مرد سمت راستی هنوز هم داشتیم دنبال ماشین لنگ می‌انداختیم. وقتی من رسیدم مردی که می‌دوید هم رسید ما سعی کردیم ماشین را نگه داریم ولی زورمان نرسید و ماشین خیلی آرام خورد به ماشین پارک شده‌ای که بعد از لاین عبور و مرور ، خوش و خرم و خجسته آنجا پارک شده بود و تلقی صدایی داد و من در را باز کردم و بچه ولو شد توی بغلم و زد زیر گریه.

سوژه خودش فراهم شده بود اما‌ ای کاش به جای این سوژه، این فرهنگ در ما مادران ایرانی نهادینه می‌شد که قانون و مقرارت استفاده از وسیله نقلیه را هنگام همراهی کودکمان در خودمان درونی کنیم، از خاطر نبریم که حتی برای یک لحظه هم اگر قرار باشد کودک را تنها در ماشین وابگذاریم، سفت و سخت ببندیمش و به این فکر نکنیم که کل ماجرای رفت و برگشتم دو دقیقه هم طول نخواهد کشید.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

1353mohsen
۶ خرداد ۱۳۹۶

افرین بر شما خانم غلامحسین پور .. مثل غذاهای خانگی نوشته های شما دارای یک حس دوست داشتنیه

سیاست

چرا توافق هسته ای نشد؟-بخش دوم

۴ آذر ۱۳۹۳
ایران وایر
خواندن در ۷ دقیقه
چرا توافق هسته ای نشد؟-بخش دوم