close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و چهارم )

۱۹ آذر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۴ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و چهارم )

 

 

    يكشنبه 3/5/89

   ورزش و نرمش صبحگاهي با كاهش درد كمر و پاها جايگاه ويژه‌اي در زندگی جدیدم پيدا كرده است، به خصوص حالا كه ميز پينگ پنگ جمع شده و يك ساعت از وقت مشغولیت ما ، به ويژه من، كاسته شده است. این يك ساعتي بوده است كه در بين دوستان تقسیم می شد و اغلب دوستان کم و بیش منتفع از آن. تقريبا چهار پنجم زندانيان سیاسی و امنیتی در این بازی نقش ايفا مي‌كرده‌اند، به جز آناني كه خواب صبحگاهي را ترجيح مي‌داده‌اند يا به صورت موردی به بهداري، آموزشگاه و... اعزام مي‌شده‌اند. همزماني وقت صبح پينگ‌پنگ با زدن نوبتي تلفن- هر نفر 5/8 دقيقه از مجموع دو ساعت وقت صبح- با توجه به نزديكي دو مكان بازي و تلفن این فرصت را به ما مي‌داد تا نوعي كار هماهنگ داشته باشیم، كاري كه در عمل در مورد تلفن و محل بازی بدمينتون كه در محوطه ی هواخوري قرار دارد، سخت و تا حدي ناممكن است. اين كار بيش از نيم ساعت از وقت بدمينتون مي‌كاهد و در كنارش افزايش تقاضا براي بازي- در شرايط از كار افتادن ميز پينگ‌پنگ.

   به هر حال بازي در محوطه ی باز ، در شرايط ورزيدن نسيم كه گاه حتي چنان شدت مي‌گيرد كه توپ را در هوا با خود به سمت و سويي دیگر مي‌برد، در اين تابستان گرم اینجا لطف ديگري دارد و گاه انسان فراموش مي‌كند كه در زندان است! سر برآوردن گل‌هاي رز جديد، بیرون آمدن ختمي‌ها از درون غنچه‌هاي فراوان، در كنار بوته هاي گل انار پرگل و گل‌هاي كاغذي، محيط را دلپذيرتر مي‌سازد و از سختي زندان مي‌كاهد- سختي‌اي كه اگر نامش زندان نبود و تحت فشار مي‌توانست يك پيک نیک دوستانه باشد با هدف ورزش و تفريح و مطالعه و نگارش مطالب مورد نظر، از هر نوعی كه انسان به آن علاقه دارد.

    این مطالب حتي می تواند چون آن نامه ی سرگشاده خطاب به رئيس قوه قضائيه باشد كه امروز منتشر شد و چون بوته‌هاي نيلوفري كه اين سو و آن سو بر روي نرده‌ها شكل شان داده‌ام و اكنون محوطه را گل باران كرده‌اند، ‌بر روي سايت‌هاي خبري و راديو و تلويزيون‌هاي فارسي زبان برون پايه و حتي رسانه‌هاي خارجي بنشیند و بشكفد! اخبار اوليه، با گذشت زمان، این خبر دامن گسترد و با توجه ی ویژه رسانه‌ ها به آن بازتاب فراوان یافت، به گونه‌اي كه راديو ...- كه امكان شنيدن مداومش را داريم- از آخر شب به عنوان اولين خبر از آن استفاده كرد و اين كار را تا ساعت پنج صبح ادامه داد،  تا زماني كه خبر رئيس سابق سيا درخصوص روي ميز قرار گرفتن گزینه ی حمله نظامي به ايران، منتشر شد و يك پله جايگاه آن را نزول داد.

   امروز هر چه كرديم تا كاركنان تاسيسات به درخواست  و دستور گرامی  بيايند خبري از آن ها نشد. از اين رو، چون آن داستان كتاب دبستان- بلدرچين و برزگر- اميد از كمك ديگران بريدم و با امكانات موجود يخچال جدید را راه‌اندازي كردم. اكنون در انتظار تحويل تلويزيون هستم كه هر روز وعده ی فردا  را مي‌دهند، اما آن فردای موعود فرانمي‌رسد!

   فرصت ايجاد شده كمك كرد تا بيشتر دست به كتاب شوم- آن هم در شرايطي كه توانستم كتاب نفيس "رباعيات ابوسعيد ابوالخير" را با شرط و شروط از كتابخانه قرض بگیرم و به حسینیه بیاورم. اين كتاب و رباعياتش مرا مي‌برد به حدود چهل سال پيش، زماني كه نوار اشعار ابوسعید را با دكلمه ای زيبا و خوانندگي به  گمانم پري زنگنه، تهیه کرده بودم. نواري كه موج انقلاب آن را چون بسیاری چیزها نابود كرد و تحريم موسيقي و اطاعت محض ما از علمای مذهبی باعث شد كه در اقدامی عجولانه و عوامانه چون نوارهاي ديگر، در اختيار مادر خدابیامرزم قرار گيرد تا از رادیو روی آن ها ترتیل و تفسیر قرآن ضبط کند! این از جمله نوارهاي قدیمی است كه در سال‌های اخیر هرچه گشته‌ام كمتر آن را يافته‌ام و چاره ای نداشته ام جز آه حسرت از نهاد برآوردن، بابت كاري كه كردم و كارهاي ابلهانه ی دیگري كه در اين ثلث قرن انجام داده‌ايم!

   خط زيباي محمد سلحشور جلوه‌ ديگري به  کتاب"رباعيات ابوسعيد ابوالخير" داده است، به ویژه آن گاه كه با خط نقاشي زيبايي در ديباچه ی اشعار و رباعيات مي‌نويسد:

" ما هيچ و جهان هيچ و غم و شادي هيچ                 خوش نيست براي هيچ ناخوش بودن".

لذت کار اين استاد زماني فزوني یافت كه دريافتم آنچه  را در  سال‌هاي گذشته در سر داشتم و با دوستان تكرار مي‌كردم كه "عشق آمدني است، نه آموختي و خواستني!"، ابوسعید به گونه هایی دیگر و با زیبایی بیشتر بیان کرده است. این يكي از  آن ابيات  است:

اي بي‌خبر از سوخته و سوختني                       عشق آمدني بود، نه آموختني

عصر دوشنبه 3/5/89  ساعت 17:15 حسينيه سالن8 بند3 زندان رجايي شهر

 

دوشنبه 4/5/89

روز را با دریافت احضاريه آغاز كردم. طبق روال هر روز پس از بيدار باش و سرشماري صبحگاهی، آمارگیری درون حسينيه در مورد زندانيان سياسي و آمار گرفتن از ديگر زندانيان درون راهروهاي بند3، در حياط گشوده شد تا زندانيان به محل كار خود بروند- كارگاه‌هاي خياطي، نجاري و آهنگري و... در كنارش را هم به هواخوري، از جمع 14 نفره ی ما تعداد اندكي اهل ورزش و نرمش هستند و حداكثر  4 نفر؛ من ، اصانلو، بداقي و طبرزدي. در اين ميان حشمت و منصور هم يك خط در ميان مي‌آيند و آن هم با تاخير. البته اصانلو وقتي بيايد و خستگي واليبال روز قبل را براي تعطيل كردن ورزش صبحگاهي نداشته باشد، حسابي مي‌دود و نرمش سنگین مي‌كند.

   من تازه پیاده روی سه چهار كيلومتري صبحگاهي را تمام كرده بودم و كار را با وسايل بدنسازي انتقال يافته به محوطه براي تحويل به خريداران ان ها آغاز كه بلندگو نام من را صدا زد.

   ابتدا گمان كردم که مي‌خواهند ايراد بگيرند كه "چرا با وسايل آماده شده براي مشتريان، ور مي‌رويد و كار مي‌كنيد!". ديروز وقتي پس از بازي بدمينتون من به مطالعه مشغول بودم و اصانلو سر وقت اين دستگاه ها رفته بود، جواني كه مسؤول اين بخش است به او تذكر داد كه نبايد به اين دستگاه‌ها دست بزنيد. هم زمان با توضیح دادن اصانلو، فرد مسؤول تذكرش را بيشتر  و  لحنش را تندتركرد. منصور کم کم داشت تحريك مي‌شد كه چيزي به او بگويد که  من ميانه ی دعوا را گرفتم با این توضیح كه "اگر بايد تذكري داده شود، من مستحق آن هستم كه هر روز با اين دستگاه‌ها كار مي‌كنم!" با کمال شگفتی ديدم كه وی كوتاه آمد و لحنش تغيير يافت.

    ابتدا گفت که مي‌گوييم كه از اين دستگاه‌ها يك دو تا را براي استفاده ی شما كنار بگذارند و بر روي زمين نصب و محكم كنند. توضیح دادم كه ما در حیاط بند 350 زندان اوین تعدادی از این دستگاه ها را در اختیار داشتيم و از رئیس بند خود هم همان روز اول خواستيم که چنين كند، اما هنوز دستوري و اقدامي از سوي رئيس زندان رجایی شهر صادر نشده است. او که این حرف ها را شنید در ادامه با احترام توضیح داد كه گمان برده است منصور از زندانيان عادي است و كارش را در کارگاه رها كرده و به بازي با دستگاه‌ها مشغول شده، به این دلیل تذکر داده است! اصانلو هم در واکنش به این حرف گفت كه زنداني سياسي نيست و عضو سندیکای کارکنان شرکت واحد است و.... در نهایت، این ماجرا به خير و خوشي پایان یافت.

   حال من مانده بودم كه نکند با تغيير یافتن شيفت کاری، فرد ديگري را در جايگاه مسؤول ديروز نشانده و باز هم مي‌خواهند- پس از يك دوماه كار کردن من با این دستگاه‌ها- حرفي بزنند و اشكالي بتراشند. خودم را آماده كرده بودم كه چگونه واکنش نشان دهم و در مقابل اعتراض ها چه بگويم  که به قسمت مددكاري بند رسیدم كه دستگاه پيج در آن قرار دارد. دوستان زنداني مسؤول صدا كردن زندانيان در بلندگو گفتند كه "بايد بالا بروي"- زير هشت. بالا که رفتم و به قسمت نگهباني رسیدم، این بار دوستان پاسدار بند خبر دادند كه "بايد به مديريت بروي". وقتی  پرسيدم که پيش چه كسي و كدام مقام، جواب شان اين بود كه از جزئیات مساله خبر ندارند.

   حدس خودم اين بود كه حاج كاظم مرا خواسته است، حدسي كه از جانب دوستان درون حسينيه نیز كه تا اين زمان بيدار شده يا با شنيدن صدا كردن من در ابتداي صبح تعجب زده برخاسته بودند، تاييد مي‌شد. البته اين گمان هم وجود داشت كه عليمحمدي، معاون زندان مرا خواسته باشد. پرسش دوستان اين بود كه چه كاری با تو دارند؟ آنچه را که در موضوع احضار حدس مي‌زدم بيان كردم: "از ديشب تا صبح، سرخط خبر رسانه‌ها، خبر شكايت من بوده است و تهديدم به مراجعه به مراجع قضايي جهاني و مجامع بين‌المللي، آن هم توسط خانم عبادي. حتما  در اين ارتباط است، اما مي‌تواند مرتبط با قولي هم باشد كه حاج كاظم براي دادن وقت ملاقات داده بود". ‌لباس ورزشي را از تن درآوردم و لباسي به رنگ سبز- شلوار ماشي و پیراهن سبز راه راه همراه با نوار سورمه‌اي- به تن كردم و راهي زيرهشت شدم.

  شيفت دفتري بود و پاسدار بندهاي همراه با او كه روابط نسبتا خوبي با من دارند. دفتري راهي شد، خطاب به افسر نگهبان پرسيدم که با شما باید بيايم؟ او با دست به پاسدار بندی اشاره كرد كه با ورقه‌اي در دست آماده حركت بود. سه نفره راهي شديم، من هم مشغول به آماده كردن جواب پرسش‌هاي احتمالي، در خصوص موضوع شكوائیه و نحوه ی ارسال و...

   به سمت راست كه پيچيدم و پله‌ها را سرازير شديم براي رفتن به طبقه ی پايين، هنوز روشن نبود كه  چه مقامي مرا احضار کرده است. در طبقه ی پايين وقتی  وارد کریدور طويل زندان شديم و مامور مراقب به سمت چپ پيچيد تقریبا روشن شد که كجا مي‌رويم. اگر روبه‌رو مي‌رفتيم، اتاق معاون زندان و اگر به راست می پیچیدیم، به سمت حفاظت. اما مامور به سمت چپ چرخید. پس حركت ما به سوي در خروجي زندان بود و دفتر كار رئيس.

   اما هنوز روشن نبود كه اين احضار صبحگاهي با چه هدفی صورت گرفته است؛ شنيدن درخواست‌ها يا بازخواست‌؛ اما اين بار در رده‌اي بالاتر. هفته پيش وقتي از دادگاه بازگشتم و خبر شكايت رسانه‌اي شد، عليمحمدي به دفتر گرامي آمد و از چند و چون آن پرسيد، آیا اكنون رئيس زندان جاي او را مي‌گرفت؟ وارد دفتر كه شديم در ميان عطر گل محمدي و گلاب، حاج كاظم تر و تميز،  سرحال و شسته و رفته ،چون هميشه در كنار منشي دفتر  روی صندلی نشسته بود و چند مراجع هم ايستاده در كنار او.

  او مرا كه ديد پس از سلام و عليك به يكي از مراجعان گفت كه پنج دقيقه ديگر بازمي‌گردم، با دست اشاره كرد به در  روبرو، دفتر كارش. پس از تعارف‌هاي معمول وارد شديم و در اتاق پشت سر بسته شد- صندلي‌اي به من تعارف كرد و خودش به پشت ميز کارش رفت و نشست. مستقيم رفت سر اصل موضوع: " اين مطلب چيست که روي سايت فرستاده‌اي؟" من هم صريح‌تر و روشن‌تر پاسخ دادم: "شكايت از آقايان محسن اژه‌اي، محمود احمدي‌نژاد و آيت‌الله خامنه‌اي- البته مطلب نيست و من هم روي سايت نفرستاده‌ام". از حالت صورتش متوجه شدم که كنجكاو شده است كه بيشتر بداند. گويا همان ابتداي روز  او را از خواب صبحگاهی بيدار كرده بودند و نامه را برایش فرستاده بودند! پس ماموريتش می توانست در جهت كشف جزئيات بيشتر باشد. به این ترتیب خودش مجبور بود كه به مقامات بالاتر توضيح دهد كه يك زنداني- آن هم زير نظر و با تلفن تحت كنترل- چگونه چنين کاری كرده است؟ پرسشي كه کمی دیرتر مطرح شد. توضيحات تکمیلي را که دادم، در انتهاي جلسه در مقابل اين پرسش قرارش دادم كه "طبق قرار كي به ديدار دوستان زنداني سياسي به حسینیه مي‌آييد؟". مشخص شد که  امروز را نمي‌خواسته است به زندان  بيايد و در عمل مجبور شده است  سركار بیاید.

حال دیگر می شد خوب فهمید که علت آمدن او و احضار من چه بوده است!

  در میانه ی بحث به بيان اين موضوع پرداختم كه اين نامه‌اي رسمی خطاب به آيت‌اله آملي و لاريجاني، رئيس قوه قضائيه بوده است كه جهت جلب توجه بيشتر از طريق رسانه‌ها انتشار يافته است. به كنجكاوي او  در مورد چگونگي انتشار و زمان  دقیق آن نیز اين گونه پاسخ دادم كه "نامه مربوط به روز شنبه است كه يكشنبه انتشار يافته است، در خصوص انتقال آن هم به بيرون زندان  این عمل كار چنداني ندارد،  اما باید به این نکته هم توجه داشته باشید که لازم نيست كه مطلب درون زندان نوشته شده باشد، دوستان، وكلا و... مي‌توانند با داشتن محورهاي مطلب آن را از جانب من بنويسند و منتشر کنند!"

   برای دور شدن از اصل ماجرا و کشیدن بحث به جای دیگر اشاره‌ كردم به نامه خانم سعيدي، همسر مدیر شرکت کشتی رانی مارین سرویس، به رئيس قوه قضائيه وقت آيت‌الله شاهرودي و انتشار آن در روزنامه "اخبار اقتصاد"- نامه‌اي كه از طريق گنجي برايم فرستاده شده بود- و بیان اين نكته كه تا  زمانی که نامه در روزنامه‌ انتشار نيافت، توجهي هم به این ماجرا نشد. پس از آن بود كه روساي قواي مجريه و مقننه دستور پيگيري و رسيدگي دادند- البته بعد همين نامه مستندي شد براي بستن اخبار اقتصاد در زمان توقيف فله‌اي مطبوعات در ارديبهشت79، بعد هم كه وزارت اطلاعات شكايتش را پس گرفت اتهام‌هاي ديگري رديف كردند و توقيف موقت اخبار اقتصاد را سال‌ها بعد به توقيف دائم و لغو پروانه تبديل‌كردند.

   همچنين شرح كشافي دادم از ظلمي كه به من از طريق شكنجه، بازداشت غيرقانوني و نگهداري مجرمانه شده است ، همراه با اين پرسش که "آيا در اين شرايط نبايد تظلم‌خواهي كنم و به رئيس قوه قضائيه نامه بنويسم؟".

   در اينجا كار  احضار من در عمل تمام شد. خودم پیشقدم شدم و  اشاره كردم به مشغوليت او و ضرورت رفع زحمت! اما حاج کاظم هم وارد بحث ديگر شد كه" مي‌خواستي مرا ببيني، چكار داشتي؟" گفتم درخواست‌هايي اداری داشتم؛ لپ‌تاپ مي‌خواستم برای نوشتن یادداشت و رمان و ترجمه مطالب تخصصی؛ راديو ضبط یا واكمن برای انگلیسی خواندن و موسیقی گوش دادن و...

  بعد از مذاكره ی فراوان رضايت داد که در اين مرحله مجوز آوردن واكمن نواري به زندان را به من بدهد، همراه با ده نوار موسيقي و يك دو سري نوار آموزش زبان. هر چه كردم كه واكمن نواري را به واكمن سي‌دي تبديل كنم يا حتي "ام‌پي‌3" يا "ام‌پي‌4" قبول نكرد. در زمان خروج  نیز به وعده‌  دیروزش اشاره كردم در خصوص ملاقات با دوستان زندانی در حسينيه، طي دو سه روز آينده. در  اينجا بود كه گفت: "امروز قصد آمدن نداشتم و..."

   از در اتاق او خارج شدم در حالي كه در ذهنم اين ارزيابي را داشتم كه با وجود احضار شدن، نشست نسبتا موفقيت‌آميزي بوده، دستاوردش هم آنچه قول دسترسی به واکن و نوارهای موسیقی و آموزشی  را داده است! وسايلي بود كه دقايقي بود سفارش تهیه اش را به رويا دادم و مژده‌ رسیدنشان را به دوستان، البته  به ترتيب با اين توضيح و درخواست كه"نوارهای قدیمی خودم پيش مهتاب است و ليستش را برای استفاده عمومی بعد اعلام مي‌كنم" و "بچه‌ها چه نوارهاي جدیدي را مي‌خواهيد؟". غروب ليست درخواستی خودم و دوستان را به مهتاب دادم، ليستي كه هر لحظه بر تعداد آن افزوده مي‌شد و از ده عدد بسيار فراتر مي‌رفت- ليستي از نوارهاي بنان و شجريان و ناظري و اصفهاني، قرباني و سالار عقيلي. البته دوستان نوارهاي ديگری را هم طلب کرده بودند كه يا در سي‌.دي بود يا غيرمجاز. از قوامي و قمر گرفته تا داريوش و گوگوش و شادمهر عقيلي!

  بقیه ی روز به مطالعه گذشت و باز تخته نرد و شطرنج و آشپزي- یتيمچه- براي گروه سه نفري طبرزردي، اصانلو و رفيعي. همراه با تلاشي براي باز گرداندن ميز پينگ پنگ به داخل حسینیه يا استقرار  آن در مكان مناسب جديد. اما نتیجه ی نهایی و دستاورد ممکن تنها انتقال يك لنگه ی آن بود به داخل حسينيه به عنوان ميز نهار و مطالعه ی من!

  این تلاش طی روز با مخالفت بداقي و داوودي- يكي در پي خواهش من و دومي تاكيد بر عصبي شدن از ديدن آن!- فايده‌اي نداشت و دوستانه حل نشد و تاكيد بر اين بود كه "دفتري" گفته است که و... من هم رفتم مجوز دفتري را گرفتم تا همه چيز در سكوت و آرامش بگذرد، تا شب  هنگام كه نواي تلویزيون  21 اينچ سامسونگ به صداها و شلوغي حسينيه افزوده شود جالب اينجاست كه گرامي ابتدا با داشتن تلويزيون 21 اينچ مخالفت  می كرد و آن را خلاف مقررات زندان می دانست. داستان های جدي و شوخي من هم در این مدت بر  او كارگر نيفتاده بود، تا اينكه خدا خواست و دنیا بر وفق مراد ما چرخید، چون تلويزيون 15 اينچ نيافته یودند يا متقاضيان دولتي برای آن كاهش يافته بود و دیگر فروشگاه آن را نمی آورد. این شد که شب عيد نيمه شعبان، عيدي ما هم از غیب رسید!

شب ياسی خبر داد كه ظهر عمه رفيعه در بيمارستان فوت كرده است، آن هم شب عيد و شب تولد رويا، حالا آن ها عزادار بودند و من در اینجا ماندگار.

سه‌شنبه صبح 5/4/89هواخوري كارگري بند3، زندان رجايي شهر

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان قزوین

اعدام یک زن در زندان قزوین/جرم: قاچاق

۱۹ آذر ۱۳۹۳
خواندن در ۲ دقیقه
اعدام یک زن در زندان قزوین/جرم: قاچاق