close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استراليايی؛ بايد تغيیرش می‌دادم و دادم

۸ بهمن ۱۳۹۳
همایون خیری
خواندن در ۴ دقیقه
در قاب عکس استراليايی؛ بايد تغيیرش می‌دادم و دادم
در قاب عکس استراليايی؛ بايد تغيیرش می‌دادم و دادم

خيلي سال است فکر می‌کنم اگر اگزيستانسياليست‌ها نبودند مردم در دنيای غرب نمی‌توانستند اين همه از فرديت استفاده‌های اساسی ببرند. يعنی می‌شدند شبيه به ما شرقی‌ها که زندگی فردی‌مان هم جمعی‌ست. تا نيامده بودم استراليا اين حرف‌ها فقط گمانه‌زنی بود. گاهي که سفر می‌رفتم جايی از همين فکر‌ها می‌کردم. ولي حالا دارم به وضوح همين تفکر اگزيستانسياليستي را می‌بينم که چطور به آدم‌ها مجال می‌دهد رشد کنند و هر جا لازم ديدند زندگی‌شان را تغيير بدهند. در واقع سبک زندگی آدم‌ها دست خودشان است چون قراردادهای اجتماعی ميان مردم محصول همين فرديتی‌ست که در افراد وجود دارد و هر کسی خودش می‌داند با زندگی‌اش چه کار کند. يک طرف دیگر داستان هم اين است که هيچکس برای اين که بگويد کاش می‌توانستم عذر و بهانه ندارد. درست همين حرفی که اگزيستانسياليست‌ها می‌زنند که اگر يک آدم معلول نتواند در مسابقه دو قهرمان بشود اشکال از خودش است. مدتی پيش کتابی می‌خواندم که نوشته بود اگر يک روز ديديد تمام زندگی‌تان را گذاشته‌ايد بر سر کاری که دوستش نداريد و دائم می‌گوييد اگر الان کار ديگری داشتم خيلی خوشحال‌تر می‌شدم برويد و بدون معطلی همان را که دوست داريد انجام بدهيد. نمونه اینجور آدم‌ها را زياد ديده‌ام و می‌شود گفت دستکم تا جايی که من در استراليا باخبرم و می‌بينم اين حرف که "وقت تغيیر فرا رسيده" حرف شايعی‌ست در بین مردم. توی دانشگاه يک آگهی داده بودند برای استخدام مدير ساختمانی که من گاهی به آنجا رفت و آمد دارم. يک وقتی اتاقم توی همان ساختمان بود. شغلی که در آگهی بود يک کار اجرایی‌ست که به اموری مثل جابجايی اتاق‌ها و وسايل و تجهيزات ربط دارد. چند وقت بعد يک خانمی شغل را گرفت و مدتی بعد هم يک مراسم کيک و قهوه‌خوری عمومی در همان ساختمان برپا شد. در حاشيه مراسم همان خانم تازه وارد را به جمع معرفی کردند. در فرصتی که پيش آمد رفتم و خودم را معرفی کردم و يک کمی گپ زديم. گفتم لابد هنوز با همه آشنا نيستی

زن: با بعضی‌ها از قبل آشنا بودم ولی چهره‌های تازه هم می‌بينم.

من: پس خيلی هم غريبه نيستی.

زن: نه. با بعضی‌ها مقاله مشترک داشتم و توی يک آزمايشگاه همکار بوديم.

من: مگه کار آزمايشگاهی می‌کردی؟

زن: آره. توی ساختمان 82 بودم.

من: يعنی کار تحقيقاتی می‌کردی؟

زن: آره. 18 سال توی بيوشيمی کار می‌کردم.

من: 18 سال؟ بعد الان اومدی مدير ساختمان شدی؟

زن: آره. دوست داشتم کارم رو عوض کنم. ديدم ديگه دارم بزحمت خودم رو راضی می‌کنم که توی کار تحقيقاتی بمونم. وقتش بود که برم سراغ يک کار ديگه.

من: خوب بعد فکر نکردی اون همه سابقه علمی چی ميشه؟

زن: اون سابقه که توی مقالاتم هست، از بين نميره. الان می‌تونم از کار تازه لذت ببرم.

من: الان اين کار تازه چی داره که اون کار تحقیقاتی نداشت؟

زن: هيجان داره. يک کاری انجام ميدم که تابحال تجربه‌ش نکرده بودم. صبح می‌رفتم توی آزمايشگاه عصر می‌اومدم بيرون. الان صبح میام سر کار مدام از اينطرف ميرم به اونطرف. با آدم‌های مختلف حرف می‌زنم. قبلا فقط با چهار پنج نفر در روز سر و کار داشتم.

من: برات مهم نيست که ديگه مقاله ندی يا کنفرانس نری؟

زن: نه. من که ماشين چاپ نيستم. بقيه آدم‌ها ميان مقاله تازه ميدن. به جای کنفرانس هم ميرم سفر جاهای ديگه رو می‌بينم.

من: جالبه. الان مثلا توی اين چند روزی که مدير ساختمان بودی چه چيز هيجان انگيزی اينجا بوده؟

زن: تو پشت بام اين ساختمان رو ديدی؟

من: نه.

زن: خوب منظره دانشگاه از پشت بام رو هم نديدی.

من: چه چيز جالبی داره منظره دانشگاه از پشت بام؟

زن: تو شب‌ها با تلسکوپ آسمان رو تماشا می‌کنی؟

من: خيلی سال پيش توی ايران ديده بودم.

زن: ايرانی هستی؟ لابد مهاجری.

من: آره.

زن: من هر وقت فرصتش پيش بياد بدون نگرانی از نتيجه تحقيقات و مقاله نوشتن ميرم مدت‌ها با تلسکوپ آسمان رو تماشا می‌کنم. بدون نگرانی از طرح تحقيقاتی نوشتن ميرم سفر. ميرم طبيعتگردی. تو هر روز صبح ميای توی يک اتاق و آزمایشگاه عصر برمی‌گردی خونه. حتی پشت بام اینجا رو هم نديدی.

من: البته من هزار تا کار ديگه هم انجام ميدم ولی پشت بام رو نديدم. درآمدت کمتر ميشه چطور؟

زن: مشکل جدی پيش نمياد. اونقدری که اين تغيير شغل برام هيجان انگيزه درآمد کمترش اهميت نداره.

من: تصميم برای تغيير سخت نبود؟

زن: موندن توی شغلی که ديگه خسته‌م کرده بود سخت‌تر بود. بايد تغيیرش می‌دادم و دادم.

من: جالب بود برام.

زن: هر وقت از کارت خسته شدی تغييرش بده.

من: هاهاهاهاها. البته در مورد من خيلی صدق نمی‌کنه. من هر وقت از تغيير خسته شدم ديگه بايد بشينم يک جا.

زن: هاهاهاهاها. حتما تلسکوپ بخر.

ثبت نظر

استان لرستان

معاون فرهنگی سپاه:فضای مجازی، هالیوود و دانشگاه هاروارد مثلث شوم ترویج سبک...

۸ بهمن ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
معاون فرهنگی سپاه:فضای مجازی، هالیوود و دانشگاه هاروارد مثلث شوم ترویج سبک زندگی غربی است