close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

۲۹ شهریور ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۴ دقیقه
یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها
یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

از: ماهرخ غلامحسین پور 

پس فردا اول مهر است. «اول مهر» ما البته یک جور عجیب دیگری بود. توی دلمان اتفاق بزرگی می افتاد. یک هفته قبل از «اول مهر» که می شد دنیا جور دیگری می شد. «اول مهر» برای ما دهه پنجاهی ها و دهه شصتی ها یک تاریخ یا یک روز نبود، یک میهمان عزیز دورمانده بود که قرار بود وسط برگریزان پاییز سر برسد. برای همین هم هست که این روزها حتی وقتی بچه مان بیست روز قبل از «اول مهر» می رود مدرسه باز هم به روز اول مدرسه اش می گوییم «اول مهر».

خیال نکنید نداری و دارایی تفاوت بزرگی بود. ذهنمان درگیر مدادهای دو طرفه نوک شده مان بود. من از یک هفته قبل از شروع مدرسه کیف و کفش تازه ام را شبها توی بغلم می گرفتم و با خیال روز اول مهر می خوابیدم. کتانی های ساده رنگارنگی که بوی نویی عجیبی می دادند. کتانی هایی که تمام طول سال زیر شرشر باران آن سالها خیس می شدند و شبها کنار آتش کم سوی علاءالدین نفتی خشک می شدند. یک مشت دفتر صد برگ، شصت برگ و چهل برگ و اگر شانس یارمان بود، یک خط کش براقی که تکانش که می دادی شکل هایش راه می رفتند، یک لیوان تاشوی سه رنگ و خودکارهای عطری چند رنگ، و عصرهایش که با «تنسی تکسیدو» یا «بازم مدرسه ام دیر شد» و مرشد و بچه مرشد می گذشت.

یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

آقای حکایتی زیر گنبد کبود از کتاب قصه ها می گفت. قصه باغ بزرگ، قصه گل قشنگ، قصه شیر و پلنگ ، قصه ی موش زرنگ...

یادش به خیر مهر که می شد فاصله ها به قدر مدرسه غیر انتفاعی پنج میلیونی تا هفده میلیونی نبود، تفاوت دنیامان در  پیکان جوانان پدر فلانی و بی ماشینی پدر بهمانی بود. و ما که روز اول مهر مودب و متین و باوقار می نشستیم شاید بختمان یاری می کرد و مبصر می شدیم. مبصر کلاس آدم مهم کلاس بود. ارج و قرب و قیمت داشت. دفتر کلاس دستش بود، حق استفاده از گچ های رنگی فقط در حد اختیارات او بود و لیست «خوب ها و بدها» را روی تخته سیاه می نوشت.

اصلا یادتان به «انریکو»، «دیراسی»، «فرانچی» و خانم «دلگارچی» در بچه های مدرسه والت هست؟ به «میشکا و موشکا» و «وروجک و آقای نجار» ؟

یادتان به آدامس های عکس برگردانی که تفی اش می کردیم و می چسباندیمش روی مچ دستمان؟ و دلمان خوش بود که عکس «اسکروچ» یا رد تصویر «زبل خان» روی دستمان مانده؟ یادتان هست هر کس که پاک کن «آی – کیو- سان» داشت به نوعی متجدد و به روز مانده کلاس بود؟ و هنوز به یک هفته نکشیده یک عالمه روزنامه دیواری درست می کردیم و تمام راهروهای مدرسه را روزنامه های دیواری دست نویسمان پر می کرد؟

یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

اول مهر که می شد فصل گچ های رنگی صبح به صبحی بود که از دفتر تحویل می گرفتیم و اگر بی جهت با آنها روی تخته می نوشتیم اسممان حتما لابلای اسم بدها قاطی می شد؟ صدای نا به هنجار گچ روی تخته ی سیاه سبز مانده و تخته پاکن های نمدی را به خاطر دارید؟ لیست بدها و خوب هایی که روی تخته نوشته می شد و چقدر بدها و خوب ها ساده بودند آن روزها و چقدر ساده می شد از بدها به خوب ها رفت؟

 به آدمس های جویده شده که می چسباندیم کف صندلی معلم بخت برگشته؟ به متن های ساده ای که توی دفتر خاطرات هم می نوشتیم و «نمکدان در نمک شوری ندارد/ دل من طاقت دوری ندارد»ی که بی استثنا شاه بیت شاهکار دلنوشته ی همه مان بود؟ و شبها دلمان خوش بود که اجازه می دادند بیدار بمانیم و «سلطان و شبان» ببینیم؟

به لقمه های نان و پنیر گرم و چای لبدوز و برنامه ی «بچه های انقلاب» که از رادیو پخش می شد؟ و صدای آمرانه مادرکه می گفت باز هم دیرمان شده؟ ... در دل دارم امید/ بر لب دارم پیام/ همشاگردی سلام/ همشاگردی سلام....

میز و نیمکت های گاهی سه نفره ی رنگ و رو رفته ای که بسکه قبلی ها رویش کنده کاری کرده بودند مثل یک زمین سنگلاخ می مانست؟ و یک فرورفتگی برای جای کیف هامان داشت؟ و نان و پنیرهایی که از هم کش می رفتیم و به خوشمزگی مائده آسمانی بود؟

«تصمیم کبرا» و «کوکب خانم» که مادر عباس بود و زن با سلیقه و خوش ذوقی بود و هنوز هم در خاطر من زنده و روشن مانده. تصویر دفتر شصت برگی که رویش یک قایق کوچک و سه پرنده نقاشی شده بود و زیرش نوشته شده بود «دولوکس» و ما با روکش پلاستیک جلدش کرده بودیم و گاهی نوشته های آن را با پاک کن هایی که با آب دهانمان خیس می کردیم چنان می سابیدیم که سوراخ می شد وعکس برگردان هایی که به هم قرض می دادیم و از اول تا آخر دفترهای مشقمان را خط کشی می کردیم؟

یادش به خیر اول مهر دهه پنجاه و شصتی ها

یادتان به «نقاشی و گلدوزی ارژنگ برای همه» هست؟ زنگ تفریح ها با «پر یا پوچ» و «دوز بازی» و «الک دولک» و «عموزنجیرباف»؟ به منچ و «اسم، فامیل» ؟ یادش به خیر «اول مهر» جشنواره شادمانی بود برایمان.

فردا هم «اول مهر» دیگری است. و من فکر می کنم هنوز هم کودکانی در چهارسوی این دنیای بزرگ هستند که به ذوق «اول مهر» تا صبح بیدار بمانند؟

 

 

 

**دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

می‌خواهم برگردم‎

۲۹ شهریور ۱۳۹۴
می‌خواهم برگردم‎