close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

فریاد یک درد

۴ مهر ۱۳۹۲
مسابقه
خواندن در ۶ دقیقه
 فریاد یک درد
فریاد یک درد

در یکی‌ از روزهای سرد زمستانی در تهران، فرح مقابل اوین در حال قدم زدن بود

آقا هنوز نوبت من نشده؟ فرح از نگهبان زندان پرسید

دم به دقیقه مزاحم نشو. نگهبان با عصبانیت پاسخ داد

فرح نگران دخترش بود ، هیچ خبری از او نداشت قریب به هفت ماه. فقط می‌دونست که دخترش این جاست، حتی مطمئن نبود که زنده باشه

بیشتر از این اینجا وانستید برید فردا بیاین وقت اداری تموم شده. نگهبان فریاد زد

آی بابا یعنی‌ چی‌؟ ما از شیش صبح تو این سرما منتظریم، یکی‌ باید پاسخگو باشه. جمعیت همزمان اعتراض کردند

فرح شکوه کنان: این چندمین بار هست که اینجا میام اما کسی بهم کمک نمیکنه. دخترم کجاست؟ اون فقط نوزده سالشه, فردا تولدشه. اسمش لیلاست. دانشجوی دانشگاه تهرانه. الان باید سر کلاسش باشه، ولی‌ اینجا تو زندانه چون فقط پرسید رای من کوو؟ این انصاف نیست حالا هم که میگین برو فردا بیا

بنظر می‌رسید که اون با خودش حرف میزد چون نگهبان اعتنائی بهش نکرد

داخل اوین؛ بازجو فریاد زد: رایتو می‌خوای؟ از نتیجه انتخاب راضی‌ نبودی، نه؟

من فقط حقمو می‌خوام، لیلا با ناراحتی‌ گفت

.بازجو ناگهان برآشفت و گفت: الان حقتو بهت میدم

من هیچ کار خطایی مرتکب نشدم. لیلا به سرعت جواب داد

بازجو با خشم متذکر شد :هیچ خطایی مرتکب نشدی؟! چه طور جرات کردی بیا‌ی تو خیابان و تظاهرات کنی‌؟ کی‌ بهت اجازه همچین کاری رو داده بود؟

در همین حین شروع به ضرب شتم دختر بی‌ پناه کرد بعد از چند دقیقه بازجو اتاق بازجو رو بی‌ هیچ حرفی‌ ترک کرد

بعد از گذشته نیم ساعت با دستیارش وارد شد و گفت: تکون بخور تن لش، اینجا خونه ننت نیست. مگه حقتو نمی‌خواستی؟ بیا بگیرش. در حالی‌ که با دست به پائین تنش اشاره می‌کرد

لیلا التماس کنان گفت: نه، نه آقا، خواهش می‌کنم ، نه لطفا التماس می‌کنم

بازجو در پاسخ نعره زنان گفت: خفه شو، هرزه. فقط اون دهن گشادتو ببند

من بیش از این طاقت ندارم، شما رو به خدا دست از شکنجه و آزارم بردارید. لیلا مستأدانه تقاضا میکرد

بازجو از شدت خشم فریاد زد: حقت همینه، وقتی‌ فرستادمت پیش همکلاسی‌های احمقتر از خودت می‌فهمی که داری کجا زندگی‌ میکنی‌

لیلا فقط از شدت درد ناله میکرد و دیگر نا و توانی‌ برای حرف زدن نداشت

دیگر هیچ صدایی جز صدای فغان و مویه لیلا به گوش نمی‌رسید. بوی‌ تعفن خون و ادرار همه جا به مشام می‌رسید

ساعت هشت صبح بود، خیل عظیم جمعیت سرگردان مقابل اوین تجمع کرده بودند. فرح این بار هم تنها نبود. تعداد زیادی از مردم روبروی اوین منتظر بودند تا شاید خبری از وضعیت خانواده، اقوام یا آشنایان خود به دست آورند

داخل اوین زندانیها دست به اعتصاب زده بودند. آنها تقاضای داشتن وکیل کرده بودند. می‌خواستند یا زودتر آزاد شوند یا اینکه به وضعیت‌شان رسیدگی شود. تنها به این خاطر که معتقد بودند "احمدی نژاد" رئیس جمهور منتخبشان نیست آنجا بودند.آنها گمان میکردن در یک کشور آزاد زندگی‌ می‌کنند و حق انتخاب دارن، هر چند که این فقط یک خیال باطل بود. چطور ممکن بود ملتی که حق انتخاب کردن نوع پوشش برای خود را ندارند قادر باشند رئیس جمهور برای کشورشان انتخاب کنند

در باز شد و بازجو ظاهر شد. او از دستیارش خواست تا لیلا را بیاورد

دستیار می‌گوید: دختره حالش امروز هیچ خوب نیست، دیروز بد جوری آسیب دیده، می‌شه حداقل امروز رو ولش کنیم به حال خودش؟

کارت رو بکن بدون هیچ اظهار نظری. بازجو به تندی در جوابش میگه

دستیار بعد از گذشت ده دقیقه اطلاع رسانی می‌کند: من به درمانگاه رفتم سراغ لیلا اما دکتر گفت که شرایطش اصلا خوب نیست و جراحت بسیاری دارد بر اثر شکنجه و ضرب و شتم. امکان تکون دادنش نیست، باید همینجا بستری باشه

بازجو هوار کشید: هیچ اهمیتی نداره، فورا وردار بیارش اینجا به دستور من. به اون دکتر نفهم هم اعتنائی نکن

ولی‌ قربان،.... اون دخترک... منظورم اینکه.. خوب انسان جایزالخطاست دیگه... دستیار من من کنان گفت

بازجو نعره زنان گفت: فقط به وظیفه ت عمل کن. ما که نمی‌تونیم نسبت به این جوونهای تهی مغز بی‌ اهمیت باشیم و بذاریم هر کاری خواستن بکننن. ما قادر نیستیم که از فرمان رهبر سرپیچی کنیم. باید از دولت حمایت کنیم و پیرو اوامر اونها باشیم.میتونی‌ تابع فرامین باشی‌ یا نه؟! برو به جهنم اگه که نمی‌خوای سرباز گمنام آقا امام زمان باشی‌. برگرد به همون کار کوفتی سابقت و یه راننده ساده و پا دو باش بدبخت، با یه لقمه بخور و نمیر، بدون هیچ امکانات و مزایا و ثواب اوخروی. از جلو چشم گم شو نمک به حروم

ببخشید آقا، معذرت می‌خوام. لطفا منو عفو کنید. همین حالا میارمش اینجا خدمتتون. دستیار با دست پاچگی گفت و سریعاً دور شد

هی‌ تو، بجمب پاشو. وقت رفتن، آقا می‌خواد ببینتد. دستیار داد زد

من توان حرکت کردن ندارم، سرم گیج میره، خواهش می‌کنم اجازه بدین یه خورده بیشتر بخوابم. آقا التماس می‌کنم بهتون.... حالم اصلا خوب نیست. لیلا ناله کنان ضجه میزد و به حال بد بختی خود اشک می‌ریخت

کدوم جهنمی موندی پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! صدای فریاد بازجو از راهرو به گوش می‌رسید . حالا دیگه به درمانگاه رسیده بود

لیلا ملتمسانه میگفت: آقا من دیگه جوابم رو گرفتم. من اشتباه بزرگی‌ مرتکب شدم. نباید به خیابان می‌آمدم و در مورد چیزی سوال یا اعتراضی می‌کردم. غلط کردم. به خدا دیگه تکرار نمیکنم....

بازجو با نیشخند جواب داد: دیگه خیلی‌ دیر شده. میدونی‌ چیه؟! داشتم فکر می‌کردم جواب سوالاتت رو درست و حسابی‌ ندادم هنوز، ببخشید خوشکل خانم. اصلا بیا بریم اتاق بغلی یه خورده اختلاط کنیم با هم.

ناگهان لحن سخن بازجو عوض شد و فریاد زد: چنان کاری کنم که از کرده خودت پشیمون بشی‌ عفریته

دو مرد در حالیکه زیر بغل لیلا را گرفته بودند او را به اتاق باز جوئی منتقل کردند و در را پشت سر بستند. حالا دیگه بازجو و لیلا با هم در آن اتاق جهنمی تنها بودند.

بازجو به آهستگی زیر گوش لیلا زمزمه کرد: خوب، حق کاملا با تو بود. تو فقط از نتیجه انتخابات راضی‌ نبودی، اینم که جرم نیست. به ناگه به لیلا حمله ور شد و شروع به دریدن لباس‌های او کرد.

دخترک بی‌ چاره هر چه تلاش میکرد نمیتونست از چنگال بازجو رها شود. او تنها و بی‌ دفاع بود و هیچ قدرتی‌ برای مقابل یا فرار از دستان حیوانی که فقط شبیه به انسان بود را نداشت.

برو از تو اتاق بیارش بیرون، بفرسش پیش رفقاش. فقط حواست جمع باشه. ببین اگه فرصتی دست داد و تونستی جناز‌ش رو بسوزن، کسی‌ نباید از این عملیات چیزی بدونه. بازجو به دستیارش دستور داد.

اون مرده؟! کجا باید ببرمش آقا؟ دستیار با ترس پرسید.

بازجو در حالیکه سعی داشت به آهستگی صحبت کنه اما با خشم گفت: تو امروز چه مرگت شده؟ ببرش به همون قبرستون مخفی‌ همیشگی‌. اونجا هیچ وقت هیچ کس نمی‌تونه پیداش کنه، مثل بقیه همکلاسیهاش که دست کسی‌ بهشون نرسید، کی‌ می‌خواد بفهمه چه بالایی سرشون اومده

شکر الله، سبحان الله، من دارم میرم نماز شکر بخونم، باید به خودمون افتخار کنیم. اجرما اون دنیا با سید الشهدا خواهد بود

.بیرون اوین؛ بیشتر از این اینجا وانستید برید فردا بیاین وقت اداری تموم شده. نگهبان فریاد زد

این شده قصه هر روز ما، لعنت به ما با این انقلابی که کردیم، انقلابی که حتی به بچه‌های خودش هم رحم نمیکنه. .

 خدایا از این همه بی‌عدالتی به کجا پناه ببرم؟ خدا یا فقط خودت به ما رحم کن. کمکم کن تا یه بار دیگه دخترم رو ببینم. نمیتونم بیشتر از این طاقت بیارم. یعنی‌ اون الان کجاست؟ لیلای زیبای من کجاست؟ خدایا کمکم کن بتونم پیداش کنم.

فرح هق هق گریه رو سر داد ولی‌  نمیدونست که غیر ممکن تا بتونه بار دیگه جیگر گوشش رو ببینه
 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

hmd
۵ مهر ۱۳۹۲

شوخی می کنی؟

بلاگ

آواز آسمانی زنان زمینی و شهروند خبرنگاری

۴ مهر ۱۳۹۲
بهترین های شهروند خبرنگاری
خواندن در ۴ دقیقه
آواز آسمانی زنان زمینی و شهروند خبرنگاری