close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

فرهنگ "کافی‌شاپ به مثابه اتاقِ انتظار سکس"

۹ خرداد ۱۳۹۳
نیما قاسمی
خواندن در ۶ دقیقه
فرهنگ "کافی‌شاپ به مثابه اتاقِ انتظار سکس"
فرهنگ "کافی‌شاپ به مثابه اتاقِ انتظار سکس"

یکی از باورهای رایج در ایران این است که مردان فقط سکس می‌خواهند، مهم نیست کجا، چه طور و با چه کسی. مهم‌ترین مسأله برای یک مرد این است که آیا به زن دست می یابد یا نه؟ از این منظر، تفاوت یک زن زیبا با زنی نازیبا، این نیست که مرد، اولی، و نه دومی، را به همخوابگی می‌پذیرد. تفاوت آنها این است که مرد از همخوابگی با اولی بیشتر لذت می‌برد بی آنکه دومی را رد کند. یک مرد چه بسا زیر گوش دوستش بگوید: در تختخواب ردّش نمی‌کنم یعنی زیبا نیست، ولی به هر حال به درد اتاقِ خوابم می‌خورد. گویی این جملۀ بی ادبانه که جایگزین " او زیبا نیست" شده، قضاوت همیشگی یک مرد دربارۀ یک زنِ نوعی را بیان می‌کند.

از سوی دیگر، کمتر مردی‌ وجود دارد که از نظر جنسی برای یک زن جذاب باشد. به استثنای برخی از مردان، آن هم در شرایطی خاص، مردان معمولاً برای زنان جذابیت جنسی ندارند. در موارد افراطی با هنجاری اخلاقی- عرفی روبرو می شویم که زمانی در متون روانشناسی جنسی از آن با عنوان "افسانه" یاد می کردند: « یک زن باشخصیت و محترم هیچ‌گاه تن به رابطۀ جنسی نمی‌دهد مگر به نیت بچه‌دار شدن!» کتاب "نحوۀ کاربرد قدرت خودهیپنوتیزم" فهرستی از این افسانه‌ها را برشمرده و "واقعیت" را هم بیان کرده است.[1] این کتاب هفت سال پس از انتشار در کشورهای انگلیسی‌زبان، توسط دکتر رضا جمالیان به فارسی ترجمه و منتشر شد. جملۀ فوق تقریباً بی‌کم و کاست حرف یکی از شخصیت های فیلم مشهور شکوه علفزار (Splendor in the Grass) است؛ آنجا که مادری به دخترش (نقش اول زن داستان) آموزش می‌دهد که نسبت زن با معاشقه چیست. به سختی می توان تشخیص داد که این جمله‌ صرفاً ماهیت تجویزی (prescriptive) دارد، یا توصیفی (descriptive) است. به عبارت دیگر، معلوم نیست باید و نباید را مستقل از واقعیت بیان می‌کند، یا می‌گوید که یک زن سالم چنین است. وقتی مرز میان گزاره‌های توصیفی و تجویزی عمدا مخدوش می‌شود به این معناست که یک نظام اخلاقی (ethics) می‌خواهد خود را تا حد یک نظام متافیزیکی ارتقا دهد، یا خود را موید به یک نظام  متافیزیکی بنمایاند و بگوید این امر نه فقط درست بلکه بهنجار نیز هست. اما گاهی آنچه واقعیت به نظر می رسد، جز حبابی نیست که با یک تلنگر از میان می رود. قضاوت‌های جنسی مشهوری که به آنها اشاره کردم، از همین جنسند. 

شکوه علفزار فیلمی‌ست علیه نظم سختگیرانۀ یک جامعۀ صنعتیِ سنّتی‌. عنوان فیلم از قطعۀ مشهوری از اشعار شاعر رمانتیک انگلیسی ویلیام وردزورث (William Wordsworth) اقتباس شده؛ آنجا که شاعر رمانتیک ما از شکوه طبیعت وحشی در کنار لذتِ هم‌آغوشی زن و مردی برهنه سخن می‌گوید. این فیلم درست در همان زمانی به نمایش درآمد که کتاب‌های روانشناسی بالینی سعی می‌کردند قفل روابط جنسی به گِل‌نشسته را با تفکیک افسانه از واقعیت باز کنند. آمریکا در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی تحولی را در روابط جنسی تجربه کرد که بعدها "انقلاب جنسی"  نامیده شد. چیزی در روابط و مناسبات عینی تغییر کرده بود که باعث می شد افسانه‌های گذشته، نه همچون واقعیتی مسلّم، نه همچون اخلاق و مذهب، نه همچون نتایج بی واسطۀ یک نظام متافیزیک محکم، بلکه همچون "افسانه"هایی جلوه کنند که برملا شده اند. احتمالا آمریکاییان امروز به اندازۀ آن دوران از فیلمی با مضمون مشابه استقبال نخواهند کرد زیرا کشف فلسفی سازندگان آن فیلم، در کنار واقع‌بینی روانشناسان آن دوره، امروز دیگر "کشف" محسوب نمی‌شود؛ بلکه واقعیتی ساده است که « هر یتیمِ ناکرده منطق‌ درستی » هم قادر به تصدیق‌ آن است.

به نظر می رسد به عقیدۀ بسیاری از ایرانیان خواهندگی همیشگی مرد در برابر یک زن، و بی‌میلی یک زن درستکار و سالم (به لحاظ روحی و جسمی) به مرد، نه افسانه بلکه عین واقعیت است. رساله‌های فقهی می گویند که حکم زن و مرد نامحرمی که تا صبح در یک بستر خفته باشند، همان حکم زناست (صد ضربه شلاق)، فارغ از این که یکدیگر را لمس ن/کرده باشند! تو گویی فقها باخود فکر می کنند کدام ‌تشنه لبی وقتی به دریا رسد تشنه بازمی‌گردد؟ دختر جوان تحصیل‌کرده‌ای می گفت کافی‌شاپ‌ها، اتاق انتظار سکس‌اند! در این صورت، دعوت به خانه هم، دعوت به سکس است، فارغ از این که طرفین چه رابطه و نسبتی دارند. چرا به نظر ما فاصلۀ گپ و گفت تا اتاق خواب این قدر کوتاه است؟ آیا می‌توان نتیجه گرفت به نظر کسانی که در کافی‌شاپی نشسته‌اند، و آنهایی که بیرون از کافی‌شاپ چپ چپ به آنها نگاه می‌کنند، تمثیل پنبه و آتش مولوی هنوز اعتبار دارد؟

 دقیقاً چه چیزی در روابط و مناسبات عینی، این "کافی‌شاپ به مثابه‌ی اتاق انتظار سکس" را همچون یک واقعیت برمی‌نهد؟ چون این واقعیت، مثل هر واقعیت دیگری، شرایط تحققِ خود را دارد و تکّه‌ای از مُثُل تغییرناپذیر افلاطونی نیست. بر این گمانم که اکثر ما در حالتی از برانگیختگی جنسی گرفتار شده ایم. دسترسی دو جنس به بدن یکدیگر اکیداً ممنوع است. همخوابگی منوط به ازدواج است و ازدواج مشروط به بسیاری از چیزهای دیگر. از رویای‌ تحقق‌نیافتۀ همخوابگی که بگذریم، باید پرسید کجا یکدیگر را کنار استخر یا لب ساحل دیده‌ایم؟ حجاب اسلامی حتی ساعد دست زن را هم مقوله‌ای جنسی می داند و حکم به پوشاندن آن می‌دهد. تلاش حکومت اسلامی، تفکیک – و به عبارت دقیق‌تر، "آپارتاید" – جنسی ا‌ست. اما چون در عمل این امر ممکن نیست، نتیجه‌اش، چشم‌های از حدقه درآمدۀ مردانی‌ست که در مواجهه با هر امر زنانه‌ای، به به و چه‌چه می‌کنند، و گاهی از این فکر که عاقبت به‌به‌کنان از دنیا می‌روند غمگین می‌شوند![2] شاید در کلانشهرهای ما چیزی شبیه به انقلاب جنسی در حال وقوع باشد اما هنوز برای بسیاری از مردم – حتی در کلانشهرها – همنشین شدن با یک زن در خلوت، فرصتی طلایی‌ست که فقط یک دیوانه یا یک آدم مریض ممکن است از آن استفاده نکند چون « ما که پیغمبر نیستیم! »

اگر بتوانیم از این برانگیختگی جنسی فاصله بگیریم، آن گاه درمی یابیم که فقط یک مرد بی‌تجربه گمان می‌برد که تنها زنی برهنه را در مکانی خلوت کم دارد. برانگیختگی جنسیِ عادی مشروط به عواملی پیچیده‌تر از برهنگی یک زن و اتاقی خالی‌ست. در این شرایط جدید، معلوم می‌شود که "فیزیک" به جمیع معانی‌اش، ما را فریب می‌داده است. برهنگی کافی نیست، مکانی خلوت کافی نیست، چارچوب رابطه‌ی انسانیِ دو نفر، طرز حرف زدن، و عقاید  و آرای آنها هم اهمیت دارند؛ گاهی به رغم مطلوب بودن همۀ این عوامل، باز هم میل جنسی برانگیخته نمی شود.

 دسترسی کمیاب زن و مرد به یکدیگر، عامل بلوغ جنسی دیررس بسیاری از ایرانیان و رونق بازار افسانه‌های جنسی است. جوانان ایرانی موسیقی و سینمای غربی را به خوبی می‌شناسند اما تا چیزی در متنِ روابط و مناسبات روزمره تغییر نکند، حباب‌ افسانه ها نمی‌ترکد. هر تغییر واقعی، از لایه‌ای عمیق‌تر از لوگوس (عقل) و میتوس (اسطوره)، یعنی از خود متن روابط انسانی آغاز می‌شود. تا آنجا که به امور جنسی ربط دارد، می توان گفت تنها فلسفۀ موثر، فلسفه در اتاق خواب است؛ فلسفه در آکادمی اغلب بی‌خاصیت ا‌ست!      

   ------------------------------------------          

 


[1] - Harriman, Jusuf,  How To Use The Power of Self-Hypnosis, London Thorsons, 1985. 

[2] - به یاد دارم که دوستی چشم به یک شوی تلویزیونی دوخته بود و دائم به‌به و چه‌چه می‌کرد. چند لحظه صدایی از او نشنیدم. پرسیدم فلانی! چه شد؟ چرا ساکت شدی؟ با قیافه‌ای اندوهگین گفت: لحظه‌ای به ذهنم خطور کرد که به همین شکل، به‌به‌ گویان و چه‌چه‌کنان از دنیا خواهم رفت! 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

کشورهایی برای دیدن نقاشی‌های خیابانی

۹ خرداد ۱۳۹۳
کشورهایی برای دیدن نقاشی‌های خیابانی