close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

مو و سبیل بابای یوسف

۶ آبان ۱۳۹۳
نیما قاسمی
خواندن در ۴ دقیقه
مو و سبیل بابای یوسف
مو و سبیل بابای یوسف

دکتر نیما قاسمی

بچه: عمو! "ما انسانیم" به انگلیسی چی می‌شه؟

من: می شه  .We are human"هیومن" احتمالاً با هومن همریشَس. اگه می‌خوای یادت نره، اسم هومن رو یادت باشه! اصلاً چرا اینو می‌پرسی ناقلا!؟

فسقلی کلاس دوم ابتدایی‌ست اما قلمبه حرف می‌زند و با هوش است. به این بهانه می‌خواهد که سرِ صحبت را باز کند تا بگوید چرا مادرش، پدرش را رها کرده است. می‌گوید: " ما خوبیم عمو! اونا بدن." "اونا" دایی هایش هستند که شرط گذاشته بودند پدرش باید مویش را کوتاه کند. از بین همۀ آنچه که با زبان کودکانه، بریده‌بریده و آشفته در فاصلۀ بازگشتمان به خانه گفت، جملۀ کلیدی همین بود. کوتاه کردن موی پدر به عنوان علت اصلی جدایی! در ذهنم اپیزودها را کنار هم ردیف کردم و قطعات پازل را چیدم: پدر جوان و زحمت‌کشش، که برای نظافت به خانۀ ما آمده، به کارهای زنانه علاقه دارد. آشپزی می‌کند، خیاطی می‌کند، هر کار زنانه‌ای را به خوبی بلد است. در رفتار و طرز بیانش ظرافت دارد. وقتی مشغول نظافت است، عاشق صحبت کردن با خانمِ خانه است. حدس می زنم که سبیلِ نامتناسب با این روش و منش را بعد از کوتاه کردن موی بلند، پشت لبش گذاشته، یعنی زمانی که از حرف مردم به ستوه آمد، وقتی که با ترجیع بندِ "مردی گفتند، زنی گفتند"،همسرش را از دست داد.

مادرم که با این آقا و پسربچۀ با مزه‌اش، یوسف، به تهران آمده تا من را در نظافت خانه یاری کند، فهرستی از اجناس را برای خرید به من داد. یوسف هم با من آمد چون در خانه حوصله‌اش سر رفته بود. من فقط برایش دو دی‌وی‌دی کارتون خریدم اما مدام می‌گفت: "جبران می‌کنم عمو! جبران می‌کنم عمو!" برای این که از عذاب وجدان خلاصش کنم، به طنز گفتم "اگر می‌خواهی جبران کنی، تا رسیدیم خانه، بگو دست‌فرمان من خیلی خوب بود". یوسف هم به سرعت جبران کرد. هم از دست‌فرمانم تعریف کرد و هم از ماشینم! همه خندیدیم. اما الان که این یادداشت را می‌نویسم اصلاً خنده‌ام نمی‌آید. با خودم می‌گویم هشت سال در دانشگاه فلسفه خوانده ام اما آن قدر به کارم نمی‌آید تا برای خودم و دیگران معنای درستِ "ما انسانیم" را تبیین کنم، حتی به همین زبان فارسی! چون جنگیدن با تنگ‌نظری‌هایی که داریم، بسیار دشوار است.

برای پدر و پسرِ از خانه رانده و از جامعه مانده، در انتهای شب فیلمی گذاشتم تا تماشا کنیم. فیلمی ترسناک در ژانر تسخیرشدگی و جن‌گیری بود اما یوسف نمی‌ترسید. در صحنه‌ای از فیلم که دختربچۀ جن‌زده ناگهان چنگال را در دست پدرش فرو کرد، یوسف خندید! بی‌ اختیار پرسیدم: می‌خوای چی‌کاره بشی یوسف؟ ابتدا گفت: هر چی پدرم بگه. بعد از کمی مکث ادامه داد: اما نمی‌خوام خرحمّال بشم مثل پدرم! پدرش به شوخی یک فحش آبدار نثارش کرد. دهانم بسته شد. در واقع، او هم چنگال را در دست پدرش فرو کرده بود اما نه بر اثر جن‌زدگی بلکه به علت خودآگاهی زودرس. این بچه باید فیلم اجتماعی می‌دید. انگار آن قدر در امر واقعی غرق است که امرسورئال را چندان درک نمی‌کند. فردا صبح ادعا می‌کرد که پدرش ترسیده بوده است.

صبح روز اول آمده بود جلو و خودش را معرفی کرده بود. گفته بود که مبصر کلاس است، فقط او از پسِ کاظمی هشت‌کیلیویی برمی‌آید و شاگرد اول است. پاستیل هاریبو به او تعارف‌ کردم. اما پاستیل گران‌قیمت من را نخورد. گفت "خودم دارم". و رفت از پدرش پاستیل ارزان تر ایرانی گرفت. تلفن همراه قدیمی پدرش را در دست‌ گرفته بود و آهنگ گوش می‌داد. نوحه بود! وقتی آنها را به نزدیک خانه شان می‌رساندم به بهانه‌ای به پدرش گفتم که شاید نوحه برای روحیۀ بچه خوب نباشد. معلوم شد که پدرِ رانده از بدنۀ جامعه تا حدی مذهبی‌ است. می‌گفت امام حسین را به خواب دیده‌ است. شاید پناه بردن به مذهب برای آدمی مثل او که ظاهر مذهبی نداشت، نوعی سازوکار دفاعی در برابر تهاجم همان بدنۀ جامعه بود. اینجا جایی بود که می‌توانست موکداً بگوید که مثل بقیه است و با استقبال دیگران مواجه شود. شاهد مدعا این که با اصرار می‌گفت بهایی‌ها کافرند، دین ندارند! حاشیه‌نشینان جامعه و فرهنگ  وقتی به وضع خود، آگاه نباشند گاهی این رویه را در پیش می‌گیرند: به دیگر حاشیه نشینان حمله می کنند تا اگر یک بار رانده شده‌اند، از این راه دوباره پذیرفته شوند. آخرین تصویری که از این پدر و پسر در ذهنم مانده این است: دست هم را گرفته بودند تا از بزرگراه عبور کنند. هوا سرد بود و پدر می‌گفت هرگز از پل هوایی استفاده نکرده است.

خاطرات این دو روز را که با خود مرور می‌کنم، زیر لب می‌گویم: خاک بر سرِ عمو کنند با آن درسی که خوانده، با آن ماشین و دست‌فرمانش! اگر عمو فقط بلد بود بگوید "ما انسانیم" یعنی چه، شاید یوسف الان مادر داشت. اما یوسف مادر ندارد به خاطر یک مشت حرف جفنگ... یک مشت حرف جفنگ...

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

قرص خبر ۶ آبان‌ماه٬ کسرحقوق از کارمندان بدحجاب

۶ آبان ۱۳۹۳
ایران وایر
خواندن در ۴ دقیقه
قرص خبر ۶ آبان‌ماه٬  کسرحقوق از کارمندان بدحجاب