close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

کافه نادری، پاتوق جان های تشنه عصر تجدد

۱ مهر ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۵ دقیقه
 کافه نادری، پاتوق جان های تشنه عصر تجدد
کافه نادری، پاتوق جان های تشنه عصر تجدد

از: ماهرخ غلامحسین پور 

احساس می کنم چقدرجای کافه هایی همچون «کافه نادری»، «کافه فردوسی» یا «کافه فیروز» مابین قشر روشنفکر و ادیب ساکن تهران خالی است. راستی روشنفکران ادیب ما این روزها کجا همدیگر را می بینند؟ اصلا می بینند؟ و من فکر می کنم چقدر گستره ادبیات ما جایی مثل «کافه نادری» را کم دارد.

اصلا هیچ کافه ای را می شناسید که به قدر و اندازه کافه نادری مابین سطرهای ادبیات و نت های موسیقی این مرز و بوم سرک کشیده باشد؟ کافه نادری را ندیده ام اما خیال می کنم باید شبیه کافه «کافکا» باشد. کافه ای که روزهای آخر اقامتم در پراگ هر وقت دلم می گرفت سوار مترو می شدم و می رفتم ایستگاه «استرامستسکا»، خیابان سیروکا، شماره 12 و می نشستم درست همان جایی که ممکن بود کافکا روزی نشسته و سوپ معروفش را خورده باشد. روی همان صندلی های قدیمی یک قرن پیش شاید و مردم از جاهای دور می آمدند و هنوز هم برای هم کافکا می خواندند. سیگار می کشیدند و قهوه می نوشیدند.

من هیچ وقت اقبال دیدن کافه ایی را که «خاچیک مادیکیانس» روسی در سال 1306 در خیابان نادری آن روزها- همان جمهوری امروز خودمان- راه انداخته نداشتم، اسم کافه نادری جزئی از لیست بلندبالایی است از همه آن چیزهایی که به یاد دیدن دوباره شان زنده ام و نفس می کشم، نمی دانم کافه نادری قبل از آتش سازی سال 1350 چطور بوده، از کل آن مجموعه زیبا که دسرها و غذاهای فرنگی سرو می کرده اند و محل رفت و آمد فروغ و جلال آل احمد و هدایت و بزرگان دیگری بوده، فقط چند عکس سیاه و سفید باقی مانده و دیگر هیچ.

اما کافه نادری را به همراه قنادی و هتل کنارش از نو بازسازی می کنند. اول های راه اندازی «چایخانه نداری» آنجا پاتوق بچه پولدارها می شود، اما گویا هدایت که از فرنگ برگشته و فرهنگ کافه نشینی روشنفکران و ادیبان اروپایی را با خودش همراه آورده، شروع می کند به قرار و مدار گذاشتن در این کافه ی زیبا و به تدریج پای فروغ و نیما و شاملو و جلال و بسیاری دیگر هم آنجا باز می شود.

 کافه نادری، پاتوق جان های تشنه عصر تجدد

کافه نادری جزو محدود کافه هایی است که راه به ادبیات و موسیقی هم باز کرده، به جز اشاره به آنجا در آثار هدایت و اظهار نظرهای نه چندان مهرمندانه ابراهیم گلستان که اهل کافه گردی نبوده، تا به حال رمان «کافه نادری» از «رضا قیصریه» را هم خوانده ام. یعنی خیلی چیزها در مورد کافه نادری می خواندم و می دانستم. انگار که پاتوق شخصی ام باشد. دلم می خواست کسی پیدا می شد و کتاب «خاطرات از کافه نادری تا کافه فیروز» اثر «مهدی اخوان لنگرودی » را هم برایم می فرستاد. دلم می خواست باز هم بدانم از آدم های آن روزها، از شاملو با آن موهای باشکوهش و از هدایت که دست از شاهزادگی کشیده بود، و از فروغ که سرگشته بود و از سیمین و جلال و همه ی  آدم­های مهم و با شکوه آن روزها و همه ی روزهایی که آمدند، از غول های دهه چهل که می نشسته اند روی میزهای بلوطی آن کافه و با هم جدل می کرده اند و لابد «بیف استروگانف» و «شاتو بریان» و «قهوه ترک» می چشیده اند.

آخرین بار یک سال پیش کافه کافکا را دیدم. هنوز هم بعد از 130 سال سالم و زنده و پابرجاست با یک عالمه مشتری پر و پا قرصی که روز می آیند و می روند و هنوز هم یکی از جاذبه های توریستی شهر پراگ است. اما چرا کافه نادری از رونق سابق برخوردار نیست؟ چرا باید خبر تخریب احتمالی آن مکان خاطره انگیز و تاریخی دهان به دهان بگردد؟ درست است که کافه نشینی رسم معهود و مرسومی مابین عوام ایرانی نیست  و شاید به همین دلیل هم قدر کافی ندیده کافه نادری، اما کافه نادری الان دیگر یک کافه نیست یک موزه و یادمان و جای ثبت صداهایی است که تاریخ ادبیات این سرزمین را خشت به خشت روی هم نهاده و بالا برده است. کافه نادری محل یادآوری نوستالژی ها و آرمان های از خاطر رفته و فراموش شده است.  

با خودم فکر می کنم ای کاش شرکت «اقتصاد کوثر» یا  آن سرمایه دار ایرانی که کافه نادری را خریده و می خواهد پاساژشش کند، بداند که یک گنج دارد. گنجی که می تواند میلیون ها میلیون سرمایه به کیسه اش برگرداند؟ کاش بداند این کافه هر جای دنیا که بود یک فرصت طلایی بی نظیر برای به خاطرسپاری یادمان ها و حتی سودآوری مادی و سرمایه گذاری بود.

می گویند این کافه بی همتا در سال 1382 به عنوان بخشی ازمیراث ملی به ثبت رسیده و شاید همین اتفاق هم خشت خشت این جای خاطره انگیز را از تاراج سود و تطاول نجات داده است.

 کافه نادری، پاتوق جان های تشنه عصر تجدد

در اروپا هنوز هم کافه هایی که بازمانده ی دوران روشنفکری و تجددند و در دل تولد و شکل گیری جریان های ادبی، محل تجمع کافه نشینان خوش فکرش بوده و پاتوق جان­های تشنه ای بوده اند که گرد هم می آمده ، می خوانده یا می نوشته اند و بحث و جدل می کرده اند، قدر می بینند و به درایت نگهداری و استفاده می شوند.

کافه نادری تا به حال سوژه ی ترانه ها و موزیک های بسیاری هم بوده، از ترانه های عامیانه و به اصطلاح «بند تمبانی» مثل ترانه ی «کافه نادری» ایمان ثانی بگیر که در پی پنج سیر عرق و صد گرم کالباس و تمنای عشوه یار در این چایخانه ی قدیمی بوده تا ترانه ی زیبای «کافه نادری» از «رضا یزدانی»  در آلبوم «پرنده بی پرنده» که یاد این کافه ای قدیمی را تازه می کند به آواز و می گوید«هنوزم منتظرم توی کافه نادری/ کنج همون میز بلوط/ دو تا صندلی لهستانی» اما به جرئت می توانم بگویم ترانه ی «کافه نادری» اثر غزال شاکری که با عکس هایی از آن روزهای کافه تدوین شده شاید بهترین ترانه ای است که با ذکر حال و روز این کافه انگار خلاصه ای از تاریخ تهران دوران تجدد و نوستالژی هایش را یادآوریمان می کند. کافه ی نادری باید سر پا بماند و تاریخ تهران را در خشت خشت آن سالن ساده  مهربانش بشود از نو خواند. به راستی اگر تهران جاهایی مثل کافه نادری، سالن چهارسو یا پیچ امین الدوله نداشت باز هم تهران بود؟  

 

 

 

 

**دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

چرا ما به زمین بدهکاریم؟

۳۱ شهریور ۱۳۹۴
زمین ما - سام خسروی‌فرد
خواندن در ۵ دقیقه
چرا ما به زمین بدهکاریم؟