close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»

۹ فروردین ۱۳۹۴
محمد عبدی
خواندن در ۷ دقیقه
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»
مرجان ساتراپی:«بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما»

مرجان ساتراپی دنیای غریبی دارد، پر از جوش و خروش و آثار متفاوت؛ نقاشی می کشد(و تمام آثارش در نمایشگاه آخرش در پاریس در همان روز اول فروش می رود)، انیمیشن می سازد( پرسپولیس با جایزه هیات داوران در جشنواره کن)، فیلم روشنفکرانه می سازد(مرغ و خورش آلو)، فیلم کوچک تجربی می سازد( دسته خوتا) و حالا بی سر وصدا یک فیلم ترسناک به زبان انگلیسی به نام «صداها» ساخته درباره یک قاتل روانی، که برای اولین بار در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد و این روزها بر پرده سینماهای بریتانیاست.

با او گفت و گو کرده ام.

 

شاید کسی فکر نمی کرد یک روز مرجان ساتراپی با دنیایی شبیه کتاب مصور و فیلم پرسپولیس که در آن حتی تلخ ترین اتفاق ها با زبان سرخوشانه و حتی کودکانه روایت می شد، روزی فیلم ترسناک درباره یک بیمار روانی بسازد...

حقیت اش را بگویم خودم هم فکر نمی کردم! این فیلمنامه را که خواندم نگاهی که به یک قاتل دارد و نوعی دلسوزی که برای او می کند برایم جالب بود. بعد فکرکردم که چطور باید این فیلم را ساخت؟ برایم جالب بود که ببینم چطور می شود و برای همین ساختمش. درباره سینما به طور کلی من چیزهای مختلفی را دوست دارم. این طور نیست که فقط یک ژانر بخصوص را دوست داشته باشم.

 

اگر به مجموعه فیلم های شما نگاه کنیم با هم خیلی متفاوتند. شما در ژانرهای کاملاً متفاوتی کار کرده اید. این تغییر از کجا می آید؟ از علاقه به تجربه های تازه؟

اگر یک نوع فیلم کار کنم، بیشتر از همه خودم حوصله ام سر می رود. این طور نیست که بخواهم بگویم بیائید ببینید که من این را هم بلدم بسازم و آن را هم. بیشتر رابطه ای شخصی است که با خودم دارم. اگر قبل از این که بمیرم سیزده تا فیلم درست کنم که هر کدام با آن یکی فرق داشته باشد، خودم خوشحال خواهم بود که توانسته ام انواع و اقسام فیلم های مختلف درست کنم. بیشتر خوشحالی این که چطور یک فیلم جدید را باید درست کرد برایم جذاب است. وقتی یک فیلم در یک ژانر درست می کنید راه و چاه و کدهایش دست تان می آید، اما در یک ژانر دیگر چیزی که بیشتر از همه خوشحالم می کند این است که ببینم این فیلم تازه را چطور باید درست کرد. این که نمی دانم چطور باید درست اش کنم. سوال هایی که از خودم می کنم، از همه چیز جالب تر است برایم. یعنی دوست دارم کارهای تازه ای بکنم که حوصله ام سر نرود و چیزهای تازه ای یاد بگیرم. البته این راجع به خود من صدق می کند. یک آدم هایی هستند که یک سوژه دارند و آنقدر درباره اش کار می کنند تا به یک الماس درخشان بدل شود و این خیلی هم خوب است اما شخصیت من متفاوت است.

 

به نظر می رسد در فیلم های قبلی به ویژه فیلم دسته خوتا، چندان به مخاطب عام فکر نکردید، اما در این فیلم تازه، به فکر مخاطب عام هستید، با بازیگر معروف کار کرده اید و....

باور کنید این طور نبوده که برای این فیلم هنرپیشه معروف خواسته باشم. این را باید اضافه کنم که برخی از هنرپیشه های معروف بازیگران خوبی هستند. رایان رینولدز خودش فیلمنامه را خوانده بود و وقتی شنید که من می خواهم این فیلم را کار کنم، زنگ زد و گفت که می خواهم بازی کنم. آنقدر نقطه نظرهایش درباره فیلم با من یکی بود که گاه چیزهایی که می گفت دقیقاً چیزهایی بود که من فکر کرده بودم.

 

پس این نقدی را که می گویند می خواستید به هالیوود نزدیک بشوید قبول ندارید؟

به هر حال هالیوود یک سینمای خیلی بزرگی درست کرده که در دنیا بسیار تاثیر گذاشته. هالیوود فقط فیلم های بد درست نمی کند. شما خودتان مورخ سینما هستید و از من خیلی بهتر می دانید که فیلم های خیلی خوبی در هالیوود ساخته شده. بنابراین اگر پیشنهادی از هالیوود سراغ شما بیاید، شما با خودتان خواهید گفت که اولاً این امکان را خواهم داشت که فیلم به زبان انگلیسی بسازم و دوم این که با یک سیستم بزرگ تری کار کنم و ببینم که کارگردان با یک سیستم بزگ تر چه می کند. سینمای فرانسه را در نظر بگیرید: کدهای خاص خودش را دارد و راجع به سوژه های خاصی حرف می زند. برای مثال یک چنین فیلمی را امکان ندارد فرانسوی ها بسازند. کار کردن در هالیوود مثل این است که یک زمین بازی داشتید و ناگهان یک زمین بازی بزرگ تر دارید که نیاز به کار بیشتری دارد. اما این که مفهوم اش این باشد که من حالا فقط می خواهم بروم و در هالیوود کار کنم، این خبرها هم نیست. این تجربه خیلی خوبی بود و شاید یک بار دیگر هم چنین تجربه ای بکنم. مهم این است که آدم فیلم هایی بسازد که دوست دارد، که با تمام وجود و احساس و عقل اش فیلم را بسازد؛ حالا هالیوود است یا بالیوود یا هر چیز دیگر فرقی نمی کند واقعاً.

 

فکر می کنید فیلم به شکلی درباره فرهنگ آمریکاست؟

بله مسلماً. درباره فرهنگ آمریکاست که همه چیز در ظاهر خوب به نظر می رسد و همه مهربان هستند اما پشت اش پیجیده است. همه در ظاهر خودشان را خوب نشان می دهند اما پشت قضیه چیز دیگری هم هست. اما به هر حال درباره یک آدم است، آدمی است که به شکل موازی در پشت اش فرهنگ آمریکا وجود دارد. 

 

می شود گفت "صداها" درباره سینماست. فیلم قبلی هم به شکلی درباره سینما بود. قصد داشتید عامدانه فیلمی بسازید درباره سینما؟

اتفاقاً یک پروژه جدید دارم که به طور کامل درباره سینماست. شاید به این دلیل که من واقعاً عاشق سینما هستم. هنوز که هنوز است فکر می کنم بزرگ ترین لذت زندگی من وقتی است که می روم سینما. تماشا کردن فیلم با دی وی دی و کامپیوتر را دوست ندارم. باید بروم پول بلیت ام را بدهم و در تاریکی بنشینم و فیلم تماشا کنم. یک رابطه عاشقانه با سینما دارم و می توانم بگویم عاشق سینما هستم.

 

می شود گفت صداها نوعی هجو فیلم های روانی ترسناک است اما خودش جدی می شود و خشن و از هجو بیرون می آید...

ببینید من فکر می کنم هرچقدر هم که فیلم موضوع اش فانتزی باشد، باید اساس اش واقعی باشد. من مجبور شدم با خیلی از روان شناس ها حرف بزنم چون به هر حال اساس فیلمی که دارید می سازید باید درست باشد. باید توضیح بدهی که این آدم از کجا می آید و بچگی اش چطور بوده و همه این نوع اطلاعات لازم است. زندگی واقعی هم همین شکل است یعنی همه همیشه بداخلاق نیستند یا همیشه خوش اخلاق. این تغییر می کند و اتفاقات مختلف در زندگی می افتد. در واقع می خواستم فیلم یک ژانر ثابت نداشته باشد؛ کمدی باشد، اما نه فقط کمدی، یک فیلم ترسناک باشد، اما نه فقط ترسناک، به همین ترتیب یک فیلم درام. فکر می کنم فیلم در عین حال همه این نوع فیلم ها هست. می خواستم نزدیک به زندگی باشد، یعنی همه این ها.

 

سکانس موزیکال آخر از کجا می آید؟

قرار بود یک جشنی باشد در پایان... نمی خواستم این طور باشد که قاتل در آخر مثل تمام فیلم ها تاوانش را پرداخت کند. فکر کردم اگر قرار است در پایان بروند به بهشت بگذار همه این ها با هم بروند بهشت. در مغز من بهشت چه شکلی است؟ کسی بهشت نبوده که به ما بگوید. بهشت به نظر من این شکلی است که ساخته ام. فکر کردم بعد از این کشت و کشتار و خون و خونریزی مردم با لبخند از سینما بیرون بیایند.

 

این قضیه حیوانات فیلم از کجا می آیند؟ چرا شخصیت گربه خبیث است در فیلم؟

من خودم گربه دارم... گربه ها بدجنس نیستند اما یک خرده خودکفا و مغرورند. مثلاً نابیناها سگ دارند، گربه که ندارند. سگ در فیلم شخصیتی مثل جمهوری خواه های آمریکایی دارد، می خواهد به پلیس زنگ بزند و این نوع کارها. اما گربه چیزهای خنده دار می گوید. باید بگویم عاشق این گربه هستم.

 

با توجه به پاسخی که به پرسش اول دادید پس باید منتظر فیلم های غافلگیر کننده بیشتری از شما باشیم؟

حقیقت اش را بگویم این طور نیست که بخواهم مخفیانه کار کنم و صدایش را در نیاورم، ولی آنقدر خرافاتی هستم که اگر بگویم پروژه بعدی ام چیست، بعد درست نمی شود! برای همین به هیچ کس نمی گویم. به هر حال باید بگویم که روی دو پروژه دارم کار می کنم که یکی آمریکایی است و یکی فرانسوی که ببینم پول برای کدام زودتر فراهم می شود. می دانید که وقتی تصمیم می گیری فیلمی را بسازی تا درست بشود هفت خوان رستم است و فقط بستگی به من ندارد.

 

 

 

 

  

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

اجرای ساعت زمین در پایتخت/ آرامش یک ساعته برج میلاد و 50...

۹ فروردین ۱۳۹۴
خواندن در ۲ دقیقه
اجرای ساعت زمین در پایتخت/ آرامش یک ساعته برج میلاد و 50 المان شاخص تهران