close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

دکتر محمد حلمی، پزشک مسلمانی که خانواده‌ای یهودی را از چنگ نازی‌ها نجات داد

۲ دی ۱۳۹۹
رونن استینکی
خواندن در ۱۶ دقیقه
دکتر «محمد حلمی» پزشک عربی بود که جان یهودیان را در طول جنگ جهانی دوم نجات داد.
دکتر «محمد حلمی» پزشک عربی بود که جان یهودیان را در طول جنگ جهانی دوم نجات داد.
او در ماجرایی عجیب، زندگی دختری یهودی به نام «آنا» و خانواده‌اش را از چنگ نازی‌ها نجات داد.
او در ماجرایی عجیب، زندگی دختری یهودی به نام «آنا» و خانواده‌اش را از چنگ نازی‌ها نجات داد.
آنا، دختر یهودی
آنا، دختر یهودی
آنا، نفر اول نشسته از سمت چپ، بعد از جنگ جهانی دوم در نیویورک
آنا، نفر اول نشسته از سمت چپ، بعد از جنگ جهانی دوم در نیویورک
دکتر حلمی و نامزدش
دکتر حلمی و نامزدش
دکتر حلمی و نامزدش
دکتر حلمی و نامزدش

بنیاد یادبود هولوکاست در اسرائیل نام حدود ۲۳ هزار نفر را گرد آورده است که در طول جنگ جهانی دوم زندگی یهودیان را نجات دادند. در این فهرست فقط نام یک عرب دیده می‌شود: دکتر «محمد حلمی». او در ماجرایی عجیب، زندگی دختری یهودی به نام «آنا» و خانواده‌اش را از چنگ نازی‌ها نجات داد. نویسنده و روزنامه‌نگار آلمانی، رونن استینکی، با پژوهشی طولانی و واکاوی بی‌شمار سند در آلمان و اسرائیل و آمریکا و همچنین با مصاحبه متعدد، کتابی از این ماجرا تدوین کرد که در سال ۲۰۱۷ چاپ شد. پس از آن «تالیا فینکل» فیلمی از این ماجرا ساخت که عنوان آن «محمد و آنا؛ در دیدرس» بود. ایران‌وایر بخشی از پژوهش دقیق، پرنکته و محصول واکاوی طولانی استینکی را در اینجا ارایه می‌کند.

***

پاییز ۱۹۴۳ بود. ماموران گشتاپو به مطب یک جراح در برلین یورش برده بودند. هنگام ورود آن‌ها زن جوان مسلمانی پشت میز پذیرش در حال مرتب کردن نمونه‌های خون و ادرار بود. پوستی سفید، صورتی گرد و چشمانی سرشار از هوش داشت. موهای مشکی‌اش را در زیر یک روسری حریر به پشت بسته بود. لبخند که می‌زد گونه‌هایش چال می‌افتاد. و البته در هر موقعیتی، حتی هنگام یورش گشتاپو، خنده از لبانش محو نمی‌شد.

مردم این زن بلند قد و زیبا را می‌شناختند. عده‌ای در توصیف او می‌گفتند پر انرژی و نماد سلامت است. توصیفات دیگری هم درباره او گفته می‌شد؛ مثل شرقی، مدیترانه‌ای، زن روسری‌پوش و از این قبیل. در توصیف «آنا»، دستیار مسلمان دکتر «محمد حلمی» کم‌وبیش همین تعریف‌ها در کار بود. البته کسی هم در توصیف آنا گفته بود: یک زن جوان و بدون شک با لبخندی جذاب. عده‌ای این تعریف را کاملا مناسب این زن می‌دیدند.

افسران گشتاپو در مطب فریاد می‌کشیدند و می‌خواستند دکتر سریع به نزد آن‌ها بیاید. زن جوان در حالی که می‌گفت دکتر الساعه می‌آید، به آن‌ها صندلی تعارف کرد.

زن، مثل رئیس‌اش یعنی پزشک مصری، آلمانی را کاملا بدون لهجه صحبت می‌کرد. حتی نام اصلی عربی‌اش، «نادیا»، هم به راحتی برای آلمانی‌ها قابل تلفظ بود. در برابر سوالات مردم هم می‌گفت خواهرزاده دکتر است و مثل او، از مصر به آلمان آمده است.
ماموران گشتاپو کشوها را زیر و رو کردند و با خشونت به تفتیش قفسه‌ها پرداختند. بعد وارد اتاق انتظار شدند. پرده‌های بسته را با سوء ظن باز کردند و به چند بیمار دستور دادند مدارک خود را نشان دهند. از روی احتیاط چند متری عقب ایستادند ولی همچنان قابل مشاهده بودند. در تمام این مدت نادیا بر حسب وظیفه به آن‌ها کمک می‌کرد.

دو سال بود که مسیر همه قطارها به اردوگاه‌های مرگ ختم می‌شد. نازی‌ها از اکتبر ۱۹۴۱ [مهرماه ۱۳۲۰] شروع کرده بودند به اعزام یهودیان آلمانی به سوی قتلگاه. و حالا در پی کسانی بودند که از دور اول دستگیری‌ها جان به در برده بودند. تعداد یهودیانی که هنوز در برلین مخفی بودند حدود ۱۷۰۰ نفر برآورد می‌شد. بسیاری از آنان بی‌خانمان بودند و زیر پل‌ها و در جنگل‌ها می‌خوابیدند. برخی‌شان نیز روز را در متروها می‌گذراندند و شب را در توالت‌ها و اتاق‌های انتظار سر می‌کردند.

این اولین بار نبود که گشتاپو به مطب این پزشک مسلمان می‌آمد. سوال‌شان هم برای اولین بار نبود: پرسش درباره یک دختر یهودی که اثری از او نبود. دختری به نام آنا.

منشی مسلمان داشت می‌گفت «دکتر به محض اینکه کارش تمام شود با کمال میل در خدمت‌تان خواهد بود» که صدای پاهای دکتر او را از ماموران گشتاپو خلاص کرد. دکتر حلمی، مردی سیه‌چرده و بلندقامت، همان‌طور که به طرف ماموران می‌آمد دستش را بالا برد و گفت: «هایل هیتلر، آقایان».

حکایت امید در زمانه نفرت

این ماجرا را می‌توان داستان کسانی دانست که جامه مبدل می‌پوشند. این ماجرایی مربوط به جهانی از یاد رفته است: عرب‌های برلین در دوره وایمار [دوره پس از جنگ جهانی اول تا زمان به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان]. در این دوره شماری عرب نیز در برلین زندگی می‌کردند که تحصیلات بالایی داشتنند و بعضی از آن‌ها نیز همچون محمد حلمی پزشک بودند. این عرب‌ها روابطی خوب با ساکنان یهودی برلین داشتند.

بنابر برخی شواهد تاریخی، چهره‌های برجسته یهودی مانند «آلبرت اینشتین» و «مارتین بوبر» در مراسم افتتاح مسجد برلین در سال ۱۹۲۹ حضور داشتند و بعدها نیز در مراسم مختلفی که با هدف گفت‌وگوی ادیان در این مسجد برگزار می‌شد سخنرانی کردند. مدیریت مسجد در آن زمان در اختیار دکتر «هوگو مارکوس»، نویسنده نومسلمان و قبلا یهودی، بود. او می‌گفت: «عضویت و حضور در این محل به روی همه ادیان، نژادها و طبقات اجتماعی به طور یکسان باز است. و از مسیحیان، یهودیان و آزاداندیشان، درست مثل برادران و خواهران مسلمان، استقبال می شود.»

دانشگاه‌های برلین نیز شاهد حضور شماری از فرزندان خانواده‌های ثروتمند از قاهره و دمشق بود.

روابط میان اعراب و یهودیان در برلین بسیار خوب بود و پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها، این روابط عمیق‌تر هم شد. تفحص در اسناد «آرشیو دولتی برلین» و «آرشیو سیاسی وزارت خارجه آلمان» ماجرای فوق‌العاده مردی عرب را آشکار کرد که در قلب پایتخت هیتلر یک دختر یهودی و خانواده‌اش را مخفی کرد و آنان را نجات داد.

بنیاد «یَد وَشِم» در اسرائیل که به حفظ یاد قربانیان هولوکاست می‌پردازد و اسناد مرتبط به این فاجعه را جمع‌آوری می‌کند، فهرستی شامل حدود ۲۵ هزار نفر را گرد آورده است که در طول جنگ جهانی دوم زندگی یهودیان را نجات دادند. شاید مشهورترین افراد در این فهرست طولانی، یک زوج هلندی‌ باشند که در آمستردام یک پزشک یهودی و خانواده‌اش را از نازی‌ها مخفی کردند.

اما در این فهرست فقط نام یک عرب دیده می‌شود: دکتر محمد حلمی.  چیزی که ماجرای او را از زوج هلندی و خیلی‌های دیگر در این فهرست متمایز می‌کند این است که او یهودی تحت حمایتش را پشت دیوارها پنهان نکرد؛ بلکه او را در دیدرس و مقابل انظار پنهان کرد. دختری یهودی به نام آنا را به دختری مسلمان به نام نادیا تبدیل کرد. البته دکتر حلمی که پیش‌تر نیز بارها در معرض آزار نازی‌ها بود، با چنین کاری زندگی خود را به خطر انداخت. این داستان که در زمانه سرشار از نفرت روی داد، داستانی از از امید است.

یک جامعه فراموش‌شده: جامعه عرب‌ها در جمهوری وایمار

محمد حلمی در سال ۱۹۰۱ در خارطوم به دنیا آمد. این شهر که اکنون پایتخت سودان است در آن زمان جزو مصر به شمار می‌رفت. پدرش در ارتش مصر سرگرد بود و خانواده‌اش پرنفوذ تلقی می‌شد. محمد در قاهره تحصیل کرد و در سال ۱۹۲۲ برای تحصیل در رشته پزشکی عازم برلین شد. تحصیلات او در ۱۹۲۹ به پایان رسید و دکتر محمد کار خود را در «بیمارستان رابرت کُخ» از سال ۱۹۳۱ آغاز کرد.

در مدتی که در برلین زندگی می‌کرد با دانشجویان عرب در این شهر که خونگرم و مهمان‌نواز بودند آشنا شد. این شهروندان خاورمیانه معمولا اتاق‌هایی را در محلات متوسط شهر اجاره می‌کردند و کرایه‌ای که می‌دادند نیز برای خانواده‌های میزبان کمک‌هزینه‌ای عمده بود. محل زندگی اکثر آن‌ها اطراف «کورفورستندام» بود؛ یعنی لوکس‌ترین خیابان برلین با شمار زیادی کافه و کاباره و البته پلیس‌های پروس که با کلاه‌های مخصوص‌شان در آن قدم می‌زدند.

حتی امام مسجد برلین هم هنگامی که در سال ۱۹۲۵ به همراه شاگردش به این شهر آمد، از خانواده‌ای یهودی محلی را اجاره کرد.

یهودی‌های شهر هم البته برای دوستی آغوشی باز داشتند؛ خواه رفاقتی معمولی، خواه رابطه‌ای احساسی و رمانتیک. از جمله می‌توان به خانم «الزه لاسکر شولر»، شاعر یهودی، اشاره کرد.برخی روزها در حالی که لباس «یوسف» به تن داشت در خیابان کورفورستندام قدم می‌زد. یوسف شاهزاده عرب نی‌نوازی بود که در شعرهایش آفریده بود.

شولر پس از بازدیدش از فلسطین در سال ۱۹۳۷ کتابی به نام «سرزمین عبراییان» منتشر کرد که یک حکایت عاشقانه درباره آن منطقه بود. او در این کتاب به عطش یهودیان و مسلمانان برای زندگی آشتی‌جویانه اشاره می‌کند و آنان را با نماد دو برادر ناتنی به نام‌های «جوزف» و «یوسف» به تصویر می‌کشد.

دیگر نویسنده و شاعر هم‌عصر او، «لِف نوسیمباوم»، نیز تباری یهودی داشت. او زاده کی‌یف و بزرگ‌شده باکو بود و پدرش به خرید و فروش نفت اشتغال داشت. نوسیمباوم در سال ۱۹۲۲ نام نویسندگی‌اش را به «محمد اسد بی» تغییر داد و گاه با عمامه و شلوار سندبادی و حلقه‌ای در گوش به «کافه دو وستنز» می‌رفت.

دوستی عمیق مسلمانان با یهودیان و مراوده روشنفکران یهودی با مسلمانان امری استثنایی و منحصر به چند نفر نبود و سنتی ریشه‌دار محسوب می‌شد.

غروب‌ها، هنگامی که درهای مسجد برلین باز بود، شمار مهمانان یهودی در مسجد به اندازه‌ای می‌رسید که خبرچینان گشتاپو در گزارش خود در سال ۱۹۳۴ نوشتند: «عبادتگاه مسلمانان به سرپناه و پاتوق یهودیان کورفورستندام تبدیل شده است». به نوشته خبرچینان، نکته بدتر اینکه این جماعت آن‌قدر احساس آزادی در بین خود می‌کنند که اگر غریبه‌ای بین‌شان نباشد حتی «در مورد ناسیونال سوسیالیسم و شخص پیشوا هم نظراتی موهن بیان می‌دارند». 

ظهور نازی‌ها در مسجد برلین

دو تن از نوادگان دکتر حلمی پنج سال پیش قبول کردند که در قاهره با من صحبت کنند. یکی از آن‌ها یک ژنرال سابق و دیگری افسر سابق ارتش مصر بودند. جزییاتی از زندگی دکتر حلمی را به من گفتند و عکس‌هایی از او را در روپوش پزشکی یا در زمین تنیس نشان دادند. می‌گفتند دکتر حلمی عشق واقعی‌اش را که «امی ارنست» نام داشت در برلین یافت و به خاطر او در آن شهر ماندگار شد.

دکتر حلمی در سال ۱۹۳۷ کارش را در بیمارستان رابرت کخ از دست داد. دلایل چندان واضح نیست اما بنابر شواهد موجود در یک پرونده، یک پزشک این بیمارستان گفته بود: «قابل تحمل نیست که یک مصری زنان آلمانی را درمان کند».

از آن پس زندگی حرفه‌ای دکتر حلمی دچار تلاطم شد و او اجازه داشت فقط به صورت خصوصی بیماران را معاینه کند.

پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۳ بیشتر عرب‌ها از بیم ایدئولوژی نژادپرستانه آن‌ها آلمان را ترک کردند. دکتر حلمی جزو سیصد نفری بود که در برلین ماند. او مطب خصوصی‌اش را می‌گرداند و همچنان با دوست دخترش، امی، زندگی می‌کرد.

«آنا بوروس»، نوجوان یهودی که دکتر حلمی بعدا جان او و خانواده‌اش را نجات داد، اولین بار او را در مطبش ملاقات کرد. آنا یهودی بود و اجازه نداشت به مطب یک پزشک آلمانی و از نژاد «آریایی» برود. آنا در سال ۱۹۳۸، وقتی ۱۳ سال داشت، مثل بقیه یهودیان از مدرسه معمولی اخراج و وادار شد تا به یک مدرسه یهودی برود.

آنا پس از جنگ درباره شرایط آن روزهایش نوشت: «اگر بخواهم همه‌اش را بگویم داستانی بسیار طولانی می‌شود. فهرست کردن تمام تحقیرها و آزارهایی که در مدرسه تحمل کردیم خیلی طولانی است.» این نقل قول از آنا در پرونده‌های آرشیو ملی برلین ضبط شده است.

آزارها هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد تا شامگاه نهم نوامبر ۱۹۳۸، معروف به «شب بلورین»، که نازی‌ها صدها کنیسه را در سراسر آلمان، اتریش و غرب چکسلواکی به آتش کشیدند و هزاران فروشگاه متعلق به یهودیان را غارت کردند. در آن شب صدها یهودی نیز کشته شدند. به دنبال این رویداد وحشتناک و اتفاق‌های بعدی که نهایتا به بسته شدن مدارس یهودی در سال ۱۹۴۰ منجر شد، دکتر حلمی مراقبت از آنا را شروع کرد. او آنا را به عنوان منشی و دستیار استخدام کرد و به او یاد داد چگونه با میکروسکوپ کار کند یا آزمایش خون بگیرد.

دکتر حلمی باید در مورد خودش هم نهایت احتیاط را به خرج می‌داد. در سال ۱۹۳۹ و بلافاصله پس از آغاز جنگ جهانی دوم، نازی‌ها از شهروندان آلمان می‌خواستند که «دشمنان کشور» را به پلیس معرفی کنند. در اکتبر همان سال شمار زیادی از عرب‌ها در آلمان، اتریش و مناطقی از لهستان دستگیر و به بازداشتگاهی در نزدیکی نورنبرگ فرستاده شدند. بازداشت‌شدگان عمدتا عرب‌هایی با جایگاه اجتماعی بالا بودند. نازی‌ها قصد داشتند از آن‌ها برای مبادله استفاده کنند. هدف از بازداشت مصری‌ها مبادله آن‌ها با شهروندان آلمانی که ماموران بریتانیایی در مصر بازداشت کرده بودند بود.

خود حلمی اولین بار در سوم اکتبر ۱۹۳۹ بازداشت شد. چهار هفته را در بازداشتگاه پلیس به سر برد و بعد او را به بازداشتگاه نورنبرگ فرستادند. او در اوایل دسامبر آزاد شد اما یک ماه بعد، در ژانویه ۱۹۴۰، بار دیگر ذیل فرمان جدیدی مبنی بر دستگیری تمامی مصری‌های ۱۸ تا ۶۰ سال بازداشت شد. او این بار به دلیل وضع جسمی‌اش از زندان آزاد شد.

رویه نازی‌ها پس از آن دچار تغییر شد و به عرب‌ها به چشم متحدان بالقوه خود در صحنه بین‌المللی نگریستند. نازی‌ها حتی یک کمپین طرفدار اعراب هم در آلمان راه‌اندازی کردند. چهره بیرونی مسلمانان باقی‌مانده در برلین از ۱۹۴۱ شروع به تغییر کرد. «موسسه مرکز اسلامی برلین» که نهادهای اسلامی را مدیریت می‌کرد، با تکرار نفرت‌پراکنی علیه یهودیان، برنامه‌هایی هم‌سو با دیدگاه‌های نازی‌ها ترویج و در مسجد برلین تبلیغ می‌کرد.

امام فعلی مسجد برلین، «امیر عزیز»، می‌گوید این تبلیغات با آنچه از مراودات قبل از جنگ بین مسلمانان و یهودیان در یادها مانده بود همخوانی نداشت. پیش از ظهور رایش سوم، روابطی عاشقانه بین برخی یهودیان و مسلمانان برقرار بود و حتی مراسم ازدواج‌های تلفیقی و اعضای دو دین نیز در مسجد برلین برگزار می‌شد. برای نمونه، ازدواج «خواجه عبدالله حمید»، دانشجوی مسلمان هندی، با نامزد یهودی‌اش، «لوبا» که در سال ۱۹۲۸ در مسجد برلین جشن گرفته شد. یهودیانی که به اسلام می‌گرویدند در چشم جامعه همچنان محترم بودند؛ مثلا «لئوپولد وایس» و «السا شایمان-اسپکت»، زوج جوان هنرمند.

دکتر هوگو مارکوس، که پس از گرایش به اسلام نام خود را به حامد مارکوس تغییر داد، با وجودی که مدیریت مسجد برلین را برعهده داشت همچنان به عنوان عضوی از جامعه یهودیان برلین نیز شناخته می‌شد. دکتر مارکوس هیچ تناقضی بین دو دین نمی‌دید و استدلال می‌کرد که این‌ها دو آیین یکتاپرستی مستقیم، بدون ضمیمه «پسر خدا» یا قدرت کلیسا هستند.

به هر روی دکتر مارکوس روانه تبعید شد و «امین الحسینی»، مفتی اورشلیم در سال ۱۹۴۱ به دعوت نازی‌ها به برلین آمد و مدیریت «موسسه مرکز اسلامی» را در این شهر در دست گرفت. او تمام تلاش خود را به کار گرفت تا چهره‌ای خوب از نازی‌ها ارایه کند و مسلمانان برلین را با آنان هم‌سو سازد. برخی از مسلمانان شروع به همکاری با نازی‌ها کردند. عده‌ای از آن‌ها نیز به کمک نازی‌ها برای تبلیغ یهودی‌ستیزی رفتند و کتاب «نبرد من» نوشته هیتلر را به عربی ترجمه کردند. اما در این میان مسلمانانی هم شبیه به دکتر محمد حلمی بودند و به کمک یهودیان شتافتند. 

پنهان کردن آنا

خانواده آنا در مارس ۱۹۴۲ احضاریه‌ای از طرف گشتاپو دریافت کرد که معنایش تبعید به اردوگاه‌های کار اجباری بود. آنا در آن زمان ۱۷ سال داشت. همین جا بود که دکتر حلمی تصمیمش را گرفت. او ابتدا آنا را در باغ دوست دخترش در اطراف شهر «بوخ» پنهان کرد. با وخیم شدن شرایط، حلمی آنا را به خانه یکی از آشنایانش برد و او را خواهرزاده مسلمان خود معرفی کرد. دکتر حلمی همچنین به مادر و مادر بزرگ آنا نیز کمک کرد مخفی شوند. او برنامه‌ای ترتیب داد که «سیسیلی روندیک»، مادربزرگ آنا، در خانه یکی از کسانی که بیمار قبلی دکتر بود پنهان شود. این فرد که «فریدا سویمن» نام داشت بیش از یک سال مادر بزرگ سالمند را در خانه‌اش پنهان کرد و جیره غذایی خود را با او تقسیم کرد.

حلمی در فکر نقشه‌ای بود تا بتواند امنیت آنا را برای بلندمدت تضمین کند. اولین قدم تهیه مدرکی برای اثبات تغییر کیش آنا از یهودیت به اسلام بود. امروز سندی در دست است که نشان می‌دهد تغییر دین آنا در تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۴۳ در موسسه مرکز اسلامی در برلین ثبت شده است. در واقع این مدرکی بود که «کمال‌الدین جلال»، دوست قدیمی حلمی که مقامی در مسجد برلین داشت، جعل شد. البته کمال‌الدین جلال در آن روزها برای مخاطبان عرب خود به طرفداری از تفکرات نازی‌ها سخنرانی می‌کرد ولی در این مورد خاص حاضر شد به هم‌کلاس خود در دوران دانشگاه کمکی بکند و یک سربرگ و چند مهر را مخفیانه به او رساند.

حلمی یک گام دیگر نیز برداشت: وانمود کرد پدر آنا است. یک گواهی به زبان عربی هم فراهم کرد مبنی بر این‌که آنا با یک مرد مصری ازدواج کرده است. «عبدالعزیز حامد»، مصری ۳۶ ساله‌ای که در یکی از دستگیری‌های حلمی با او آشنا شده بود، قبول کرد تا نقش شوهر را ایفا کند و اسمش در مدارک بیاید. سند فعلی نشان می‌دهد که این دو در ۱۶ ژوئن ۱۹۴۳ در مراسمی در خانه حلمی ازدواج کرده‌اند.

یک بازمانده و یک درس

آنا در مدتی که جنگ ادامه داشت در برلین ماند. در سال ۱۹۴۴ مخفیگاه قبلی او در باغ کشف شد و دکتر حلمی احضاریه‌ای از گشتاپو برای ادای توضیح دریافت کرد. این‌که او چطور از این مخمصه جان سالم به در برد کسی نمی‌داند.

با تلاش‌های دکتر حلمی بود که آنا، پدر و مادرش و همچنین مادربزرگش از هولوکاست نجات یافتند. خانواده آن‌ها بعد از جنگ به آمریکا مهاجرت کرد. با نامه‌نگاری‌های طولانی 

آنا و خانواده‌اش در دو دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نامه‌نگاری‌های متعددی با پارلمان آلمان داشتند و خواستار آن بودند که نام دکتر حلمی و همچنین نام «فریدا سویمن»، زنی که مادربزرگ آنا را مخفی کرده بود، در فهرست نجات‌دهندگان یهودیان آلمان ثبت شود.

حلمی خودش برای چنین کاری درخواست نداده بود اما آنا پس از پیگیری‌های فراوان، سرانجام در دوم ژوئن ۱۹۶۰ در دفتر اسناد رسمی نیویورک ادای سوگند کرد که دکتر محمد حلمی جان او و خانواده‌اش را نجات داده است و باید از «این انسان فوق‌العاده» تقدیر شود. این استشهاد به جامعه یهودیان در برلین و سنای برلین فرستاده شد.

آنا موفق شد در سال ۱۹۶۹ در برلین دکتر حلمی را بار دیگر ببیند. «کارلا»،‌ دختر آنا، نیز در این دیدار حضور داشت.

دکتر حلمی توانست در دهه ۱۹۶۰ با نامزدش ازدواج کند و مدیر بیمارستان بخ شود. او همچنان در برلین زندگی می‌کرد تا آن‌که در سال ۱۹۸۲ درگذشت.

چند دهه بعد نامه‌ها و دادخواست‌های آنا در «آرشیوهای برلین» کشف و به «ید واشم» ارسال شد. سرانجام در سال  ۲۰۱۳ هنگامی که دکتر حلمی درگذشته بود، نام او در فهرست «نیکوکاران ملل» ثبت شد.

بنیاد ید واشم تا سال ۲۰۱۰ از حدود ۲۳ هزار نفر در سراسر جهان به دلیل کمک‌هایشان در دوران هالوکاست تقدیر کرده بود که ۷۰ درصد از آنان مسلمان بودند. بیشتر آن‌ها شهروندان آلبانی، ‌حوزه بالکان و آسیای مرکزی بودند. دکتر حلمی اولین عرب بود که نامش در فهرست نجات‌دهندگان یهودیان ثبت شد.

در مدالی که از طرف ید واشم در سال ۲۰۱۰ برای اهدا به خانواده حلمی در نظر گرفته شد، این عبارت تلمود حک شده بود که مشابهی قرآنی نیز دارد: «هر کس یک جان را نجات دهد، تمامی جهان را نجات داده‌ است.»

با این حال بستگان حلمی در قاهره حاضر به پذیرفتن این مدال و گواهی‌های همراه آن نشدند. حرف آن‌ها این بود که اگر کشور دیگری بجز اسرائیل از حلمی تقدیر می‌کرد آن‌ها می‌پذیرفتند. آنان همچنین می‌گفتند دکتر حلمی به انسان‌ها، فارغ از دینی که داشتند، کمک می‌کرد اما اسرائیل از او به خاطر کمک به یهودیان تقدیر می‌کند.

اما این اختلاف سرانجام در سال ۲۰۱۷ حل و فصل شد. بانی حل اختلاف هم «تالیا فینکل»، فیلم‌ساز اسرائیلی، بود که قرار بود مستندی در مورد زندگی دکتر حلمی بسازد. با تلاش‌های او،  سرانجام برادرزاده بزرگ دکتر حلمی برای دریافت تقدیرنامه به آلمان رفت.

آنا بوریس در سال ۱۹۸۶ درگذشت. در مراسم خاکسپاری او در نیویورک، اعضای خانواده‌اش دیدگاه‌های او را که چهار سال پیش‌تر ضبط شده بود برای جمع پخش کرد. کارلا، دختر آنا، درباره مراسم سالگردی که در ۲۰۱۴ برگزار شد می‌گوید ۲۵ نفر از بازماندگان آنا دور هم بودیم. گوش تا گوش اتاق نشسته بودیم. دریافتیم اگر دکتر حلمی وجود نداشت، هیچ‌یک از ما آن‌جا نبودیم. این ۲۵ نفر که در این اتاق بودند خیلی ساده می‌توانستند نباشند.»

 

مطالب مرتبط:

اهریمن‌سازی از دیگری؛ پروپاگاندا در گذشته و حال

۴ دهه پروپاگاندا در جمهوری اسلامی ایران

آموزش هولوکاست در یک رسانه ایرانی: چرا که نه؟

پیام اخوان؛ از دادگاه جنایت جنگی یوگسلاوی و پرونده نسل‌کشی در میانمار تا عدالت در ایران

ایران‌وایر و موزه یادبود هولوکاست ایالات متحده، یک همکاری بی‌نظیر

آموزش هولوکاست در یک رسانه ایرانی: چرا که نه؟

مستند «درویش کُرکوت»؛ مسلمان بوسنیایی، قهرمان هولوکاست

 درویش کورکوت؛ ادیب مسلمانی که برای نجات میراث یهودیان زندگی خود را به خطر انداخت

جمهوری اسلامی و دستگاه پروپاگاندا؛ نماز جمعه

پروپاگاندا چیست؟ چیزی که احتمالا فکر می‌کنید نیست

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

یک هفته با خامنه‌ای؛ پوکر با دست‌های خالی؟

۲ دی ۱۳۹۹
آیدا قجر
خواندن در ۹ دقیقه
یک هفته با خامنه‌ای؛ پوکر با دست‌های خالی؟