close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

دغدغه شهروندی و آیت الله در بیمارستان

۲۸ فروردین ۱۳۹۲
بلاگ میهمان
خواندن در ۳ دقیقه
دغدغه شهروندی و آیت الله در بیمارستان
دغدغه شهروندی و آیت الله در بیمارستان

دغدغه شهروندی و آیت الله در بیمارستان

یک روز پاییزی، چند سال پیش، چادر مشکی ای را با ناشی گری به سر کشیدم، یک دسته گلایول خریدم و در حالی که تظاهر می‌کردم کس دیگری هستم، وارد بیمارستانی در شهر تهران شدم. آیت الله منتظری در آن بیمارستان بستری بود و از آن جایی که مقامات امنیتی خبرنگاران را از گفتگو با او در خانه اش در قم منع کرده بودند، من از این فرصت استفاده می کردم تا دزدانه به او دسترسی پیدا کنم. به لطف گل های سر به فلک کشیده گلایول و گفتن این که خواهر زاده آیت الله هستم از سد حراست بیمارستان رد شدم و فرزندش را در راهروی بیمارستان یافتم.  وارد اتاق که شدیم، او آنجا بود، با آن ریش سفید، نشسته روی تخت در حالی که لباس صورتی بیمارستان به تن داشت و لبخندی بر لب.
بیشتر عمر حرفه ایم را در انتظار این فرصت سپری کرده بودم، فرصتی که با یکی از تاثیر گذارترین شخصیت های تاریخ معاصر ایران، یکی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی و سپس یکی از بزرگترین منتقدینش مصاحبه کنم. به عقیده من این حق من بود که به عنوان یک شهروند و یک خبرنگار بتوانم با او مصاحبه کنم. همان طوری که حق او بود که اعتقاداتش را آزادانه بیان کند. ولی آن روز بخصوص، ترسی شدید آزارم می داد. ترس از این که به یک باره کسی بیاید داخل اتاق و بفهمد که مصاحبه ای در حال انجام است و هم من و هم این روحانی سالخورده دچار عواقبش شویم. 

من از مناطق جنگی و خیلی جاهای خطرناک دیگر گزارش تهیه کرده ام، ولی هرگز ترسی را که آن روز در حالی که روی یک صندلی در اتاقی در آن بیمارستان تجربه کردم را نداشته ام. به جای این که از او درباره دموکراسی، حقوق اقلیت های دینی و نقش او در انقلاب بپرسم، پشت سر هم گزهایی  که او به شکل خستگی ناپذیری مرتب تعارف می کرد را بلعیدم و با آیت الله درباره دستور زبان عربی  گپ زدم. 

از آن زمان تا به حال بارها به آن روز خاص فکر کرده ام، درباره نمونه ای از این که چطور حتی با وجود آگاهی از حقوقمان ممکن است از عمل به آنها واهمه داشته باشیم. وقتی  کارهای ما، حتی اگرحق ما باشند، بتوانند به طور جدی خودمان یا دیگران را در موقعیتی دشوار قرار دهند، احساس ترسی که تجربه می کنیم می تواند فلج کننده باشد. من پاسخی برای این مشکل ندارم، ولی برخی اوقات پذیرش وجود آن به آدم کمک می کند. ترس پدیده ای واقعی است و هیچکس را به خاطر این که نگران خود یا دیگران هست را نمی توان بزدل دانست. 

در سال های بعد از آن، من به این نتیجه رسیدم که مجبور نیستم روزنامه نگاری بی پروا باشم - بدون اجازه مقامات به مراسم اعدام بروم و یا با مخالفین جنجالی مصاحبه کنم - تا نقشی در تحول جامعه بازی کنم. من می توانستم درباره این که مردم چطور مراسم عاشورا را برگزار می کنند و یا در پارک ها رفتار می کنند هم بنویسم. این داستان های نه خیلی جدی هم می توانستند حقایقی جدی را درباره مردم جوان و زندگی روزانه روایت کند. 

حال که به پشت سر نگاه می کنم، اگر بگویم از این که سوالاتی را که در دفتر یادداشتم آماده کرده بودم از آیت الله منتظری نپرسیدم افسوس نمی خورم، دروغ گفته ام. ولی چنان تحت تاثیر مهربانی باوقار او قرار گرفته بودم که من روزنامه نگارم عقب نشت و شاید بیشتر، به عنوان یک شهروند، دغدغه ام این بود که شهروندی دیگر، که برایش احترام بسیاری هم قائل بودم، را به دردسر نیاندازم. به شکلی، آن احساس خودش بخشی از ماجرایی است که قرار است روایت شود.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر