close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش شصتم )

۲۹ مهر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۷ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش شصتم )

سه‌شنبه 15/4/89

كف خوابي اجباری به دليل درد پا و كمر كماكان ادامه دارد. گمان مي‌كنم كه بايد مدت‌ها فكر خوابیدن روي تخت را از سر بيرون كنم. با درد و الم چند روز اخیر صبح از جا بلند شدم و طبق معمول چند هفته‌ي اخير پس از خواندن نماز، با دو كتاب "با قران در زندان، در خانواده" هديه اعظم طالقاني و جلد اول "سازمان مجاهدين خلق؛ پیدایی تا فرجام" قرض گرفته شده از كتابخانه مركزي زندان، به هواخوري كارخانجات رفتم.

با اينكه دوستان معتقدند كه چند روزي بايد از فكر ورزش و نرمش بيرون بيايم، به برنامه‌ي روزنامه‌ام- اما به صورت محدودتر و حساب شده‌تر- پرداختم. بعد هم نوبت رفتن نزد دكتر متخصص بود. حضور محدود متخصصان در حد يك روز در هفته در بهداری زندان و تعداد بالاي بيماران در عمل فرصتي براي معاينه و درمان درست و حسابي باقي نمي‌گذارد. ديروز دكتر متخصص مغز و اعصاب توانست در حد سلام و عليك و اين واكنش در برابر زنداني سياسي بودن من روی برگه كه سیا "ري" است يا "سي" عمل كند. پس از شوخی، مقدماتی از سابقه‌ي ديسك و كمردرد پرسد و در نهايت خواست كه در حالت نشسته روي صندلي ابتداي پاي راستم را بالا ببرم و بعد پاي چپ تا از طریق ميزان درد و پيچيدن آن در كمر به تشخيص بيماري بپردازد. با اندک بالا بردن پاي راست، درد در ناحيه ی ران و سمت راست كمرم به شدت بروز كرد.

جالب اينكه درد كمر نسبت به بالا بردن پاي چپ هم که گویی کف و پنجه اش هم مشکل دارد، واكنش نشان داد- دردی سخت پيچيد در قسمت راست كمرم. تا امروز متوجه ی چنين مساله‌اي نشده بودم. هر چند مي‌ديدم كه نمي‌توانم چهارزانو بنشينم يا پاي چپم را چون پاي راست در زمان پوشيدن شلوار بالا بگيرم. به هر حال پزشک متخصص يك نسخه چند قلمي نوشت و تذكر داد اگر جواب نداد و درد خوب نشد هفته‌ي ديگر به او مراجعه كنم.

در هنگام خروج پرسيدم که باید به ماليدن پماد ميتيل ساليسيلات ادامه دهم كه پاسخش "نه" بود؛ "چون برای درمان درد تو فايده‌اي ندارد!". اين اشاره به آن معنا خواهد بود كه درد از عضلات نشات نمي‌گيرد تا با پماد درمان شود. پرسيدم فكر مي‌كنيد كه سياتيك و... باشد گفت "بله". در زمان معاینه دائم سوال مي‌كرد كه چيزي سنگين بلند كرده‌ام، كار غيرمعمولي انجام داده‌ام كه به كمرم فشار وارد آيد يا... جواب تمام آنها منفي بود. اگر تشخيص او درست باشد كارم زار است، اما حيف كه در وقت محدود او و تعجيل مسؤول بهداري برا فرستاند بیماران دیگر، نتوانستم رژيم درماني خاصي را جويا شوم يا از آثار منفی یا مثبت ادامه‌ي نرمش، ورزش یا راه رفتن عادی بپرسم.

به حسينيه كه برگشتم، منصور كه گزارشم را شنيد صدايش را بلندتر كرد كه "نگفتم، ديسك داري! دیسک روي رگ سياتيكت فشار وارد مي‌آورد. بی خود اینجا نایستد، برو استراحت كن. حركت نكن. من چند ماه فقط درازكش خوابيده بودم و..." اگر وضعم اين گونه كه او مي‌گويد باشد تازه معني زندان را خواهم فهميد! بدون ورزش و نرمش کردن، به خصوص نرفتن به هواخوري و محوطه جهاد تازه اینجا به زنداني واقعي تبديل خواهد شد، حتي اگر بتوانم داخل آسايشگاه راه بروم- كه اصانلو مي‌گويد نرو، یا به بازي پينگ پنگ بپردازم- كه منصور مي‌گويد نكن.

در اولين قدم براي تطبيق خودم به وضعيت جديد نزد دكتر خيرانديش مسؤول و رابط فرهنگي رفتم و از او خواستم كه اين امكان را فراهم آورد كه در كتابخانه ی جديد بند عمومی- سلول محل نگهداري كتاب‌هاي انتقالي از حسينيه- ميز و صندلي‌اي تعبيه شود تا دست کم بتوانم آنجا بخوانم و بنويسم. او هم با دست به یک مبل زوار در رفته‌ كه كار در سلول مي‌كند - براي جلوگیری از عدم زندانيان- اشاره كرد و گفت: "اين را كنار بزن، داخل برو و روي همين بنشين و كارت را بكن. محيط هم كه خنك است."

ساعتي بعد به توصيه‌اش عمل كردم كه نتيجه‌اش شد بخشي از نوشته‌هاي ديروز و يادداشت‌هاي روز سه‌شنبه! به هر حال همان گونه كه مي‌گويند "در بيابان، لنگ كفش كهنه هم غنيمت است"، اين مكان هم مي‌تواند جای خلوتي باشد براي خواندن و نوشتن و در ساعات و روزهاي خاص يادداشت‌هاي روزانه را نگاشتن. به هر حال كاچي بهتر از هيچي است و اين مكان مي‌تواند در برخي اوقات و ساعات بهتر از محيط حسينيه باشد. آن زمان كه سال ها پیش به "او" مي‌گفتم که"كاچي بهتر از هيچي است!"، به حرف هایم باور نداشت و نمي‌پذيرفت با شرايط موجود در حد كاچي كنار بيائيم، تا رسيديم به هيچي و حتي زير هيچي. زير صفر و...

شب هم به زير هشت مراجعه كردم و از افسر نگهبان يك صندلي قرض گرفتم براي خواندن نماز به صورت نشسته و مطالعه تا فردا كه بتوانم این وضعيت را تثبيت کنم يا بعد مجوز خريد میز و صندلی برسد.

گرامي مي‌گفت كه مجوزها فعلا بايگاني شده است تا وضعيت فروشگاه زندان سروسامان بگيرد. به گفته‌ي او قيمت‌ها در فروشگاه بسيار بالا است و تا 50درصد- وسايل برقي- از قيمت بازار بيشتر است. به این دلیل حاج كاظم فروشگاه را تعطيل كرده است ا به وضعيت فروشگاه رسيدگي كنند. گويا پريروز كه ميوه آورده بودند، چنان گوش بری کردند که قيمت‌ آن ها صداي همه را درآورد و مساله به شكايت بردن به رئيس زندان كشيد. گرامي تاکید داشت كه "بعد از رفتن دادستان، ما به فروشگاه سرزديم. حاج كاظم دستور تعطيلي فروشگاه‌ها را تا زمان بررسي دقيق قيمت‌ها صادر كرده است."

چند روز پیش كه در فروشگاه بودم تا ترتيب خريد ميوه‌ها را كه سابقه‌ي نديدن و نخوردن اغلب آنها به بيش از يك سال مي‌رسد، برای زندانیان مستقر در حسینیه بدهم به چشم خودم دیدم كه اغلب زندانيان عادی وقتي قيمت‌ها را مي‌پرسند از خير خريد میوه مي‌گذرند و زيادش به خريدی اندك، در حد چشيدن، بسنده مي‌كنند. با اين وجود، ما- زندانیان سیاسی- چون نديد بديدها از هر قلم- زردآلو، آلبالو، هلو، شليل- در كنار گوجه‌فرنگي و خيار چند كيلويي خريد کرديم! جالب این که برخي از دوستان وقتي كيفيت بالا و مرغوبیت ميوه ها را ديدند، بدون توجه به قيمت آنها اصرار داشتند كه بايد بيشتر مي‌خريديم!

نمی دانم چاره ی کار چیست. آن روز حسابی دچار عذاب وجدان شدم و درگير يافتن پاسخ اين سوال كه "آيا در اين شرايط خوردن ميوه- آن هم جلوي زندانيان عادي- حرام نيست؟". ظاهرا براي اغلب دوستان جواب اين پرسش منفي بوده است، چون لحظاتي بعد چون نديد بديدها، مانند قوم تاتار به جان ميوه‌ها افتادند و حالا نخور و كي بخور. تازه اين زمان بود كه از خير خوردن هندوانه به عنوان دسر روزانه بر اساس برنامه ی تدوین شده گذشتند و دست از سر كمپوت هم برداشتند!

فكر مي‌كنم با از این شاخه به آن شاخه پریدن فراموش كردم که بگويم علت ملاقاتم با گرامي چه بود؛ كسب مجوز براي خوردن چلوكباب در روز سه‌شنبه (عيد مبعث) در هواخوري كارخانجات! اين چند روز كه ميوه و سبزي از راه رسيده است از يك سو مصادف است با صدور اطلاعيه‌ خانم رهنورد در مورد مشكلات و مضایق زندانيان سياسي از جمله زندانيان رجايي شهر و عدم دسترسي آن ها به ميوه و سبزي و از سوي ديگر اوضاع نامساعد بند 350 اوين. موضوع اول خود به خود دست مايه‌ي خنده و شوخي دوستان شده است و موضوع دوم قدر مكان جديد را دانستن! به نظر اغلب آنها بند 3 بهترين بندي است كه تاكنون در آن به سر برده‌اند، حتي فردي مانند كرمي خيرآبادي كه اكنون يك دوهفته‌اي از 14سال زندان او مي‌گذرد حسابی از وضعیت موجود حسینه تعریف می کند.

بحث ديگر اين روزها، باز موضوع انتقال ماست به اوين و بند 350. هيچ‌كس به درستي نمي‌داند كه سرمنشا اين خبر و شايعه كجاست. تنها در مورد آن حرف زده مي‌شود. چه خود زندانيان چه خانواده‌ها- چه اويني‌ها و چه رجايي‌شهري‌ها! خبرها و شايعاتي كه به هر حال در محافل زنانه و دوره‌هاي هفتگي كه گويا كم‌كم دارد به نوعی پارتي دوستانه تبديل مي‌شود، ابعاد وسعت بيشتري مي‌گيرد- خدا دکتر علی شریعتی را بیامرزد که زمانی اصطلاح "ابوالفضل پارتی" را برای دوره های مذهبی زنانه و سفره گذاشتن و .... به کار می برد.

امروز اين تذكر را مادر يكي از دوستان به رويا داده بود كه پيش فلاني و... صحبت نكنيد. او همه چيز را به مادرش منتقل مي‌كند و مادرش هم در تلفن‌هاي مكررش به اين و آن تمام موارد را بازگو می کند- آن هم حرف‌هايي كه يا جنبه‌ي خصوصي دارد يا دربردارنده ی مسائل امنيتي است ولازم است نکات ویژه ای بايد در خصوص آنها رعايت شود!

خبرها گاه از اين طريق سر زبان‌ها می افتد و مي چرخد و بیشتر اوقات هم دچار چرخه ی يك كلاغ، چهل كلاغ می شود و از اين بام خانه به آن بام خانه مي‌نشيند- حتي بام خانه‌ هایي به جز بستگان زندانيان سياسي! 

ظهر روز چهارشنبه 16/4/89 ساعت: 12:00 هواخوري كارخانجات، بند3 رجايي شهر

ثبت نظر

استان تهران

محمدرضا مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان درگذشت

۲۹ مهر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
محمدرضا مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان درگذشت