close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

یادنامه حسین قندی؛ سایه روشن و خمرهای سرخ

۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
بلاگ میهمان
خواندن در ۷ دقیقه
یادنامه حسین قندی؛ سایه روشن و خمرهای سرخ

سید ابراهیم نبوی، روزنامه نگار و طنزنویس

هیچ وقت باور نمی کردم که روزنامه نگاری یک حرفه و یک دانش باشد، همیشه گمان می کردم که یک شم و استعداد است. شاید به این دلیل بود که من علیرغم اینکه از 1366 همیشه در فضای روزنامه نگاری فعال بودم و غالبا در شورای سردبیری بودم، ولی چون غالبا کارم نوشتن مقاله و طنز بود، اهمیت روزنامه نگاری حرفه ای را درنیافته بودم. به همین دلیل وقتی در روزنامه جامعه با حسین قندی آشنا شدم ندانستم این بچه های درس خوانده مطبوعات برای چه دائم کلمه « استاد، استاد» درباره قندی از دهان شان نمی افتد.

در روزنامه جامعه شمس الواعظین رئیس بود، بخصوص برای من که نویسنده بودم و معمولا حال و حوصله ورود به مقولاتی مثل تیتر و صفحه اول و خبر یک و گزارش ویژه و روزنامه نگاری واقعا حرفه ای را نداشتم. دفتر روزنامه «جامعه» در میدان جوانان ممکن است در خاطره خیلی ها مثل مدرسه و خانه دوران کودکی شان به اندازه یک قصر در خیال باشد، ولی در واقعیت فقط یک ساختمان دو طبقه 150 متری بود که سالن پذیرایی بزرگش شده بود مرکز تحریریه، اتاقی محل سردبیری بود و شمس الواعظین و جلایی پور و خیلی های دیگر در آنجا کار می کردند. اتاق پشتی پایتخت قندی بود.

حسین قندی را اولین بار آنجا دیدم. او را و شهامی پور را که قبلا با او در هفته نامه « حوادث» کار کرده بودم. قندی برایم تصویر یک حرفه ای روزنامه نگاری را داشت. مثل شهامی‌پور که از کادر حرفه ای کیهان آمده بود و روزنامه های بسیاری را سامان داده بود و مثل فریدون صدیقی که او هم از کیهان بیرون آمده بود و در بسیاری از نشریات حرفه ای و بخصوص سینمایی و اجتماعی کار کرده بود. قندی هم لبخند می زد و مثل همه آدمهای اصلی روزنامه نگاری چهره ای جذاب و البته جدی داشت. از آنهایی که می شود با آنها شوخی کنی ولی همیشه باید مواظب باشی.

یک سردبیر حاصل جمع انعطاف برای خلاقیت و جدیت برای تصمیم گیری قطعی است. همان که قندی داشت. من با وجود اینکه همیشه فکر می کردم کارم به عنوان یک طنزنویس که هر روز می نوشتم به هیچ سردبیری مربوط نیست، اما همیشه از او می ترسیدم. این ترس ناشی از ابهتی بود که سایه و اثر هاله آدمهای قدرتمند ایجاد می کند. فرق یک سردبیر سیاسی با یک سردبیر حرفه ای این است که تو همیشه می توانی به شمس الواعظین زوربگویی، و فکر کنی جرات نمی کند نوشته من را چاپ نکند، ولی می دانی که آدمی مثل حسین قندی همیشه می تواند فرمانده بزرگ باشد. همیشه می دانستم به عنوان آدمی که با آدم و عالم در ستون طنز می تواند شوخی کند، با همه می شود سربه سر گذاشت، ولی نه با قندی، سالها تصمیم گیری و مسئولیت پذیری در آدمها قدرتی را نهادینه می کند. قدرتی که ابهت می دهد و توانایی می سازد.

اولین بار سرمقاله ای از او را خواندم که درباره روزهای وحشت خمرهای سرخ در پنوم پنه نوشته بود. روزهایی که خمرهای سرخ یخچال و تلویزیون و رادیو را به عنوان آثار تمدن سرمایه داری در خیابان می سوزاندند و در خیابان ایستاده بودند و دست های مردمان عابر را لمس می کردند. هر کس دستهایش زبر بود معلوم بود که برنج می کارد و مثل همه کامبوجی ها از ساقه برنج خلق شده و هر کسی که دستهایش زبر نبود، یکی از فاسد های کثیفی بود که با خون دهقانان تغذیه می کرد. می شد او را گذاشت کنار دیوار و به رگبارش بست. مقاله را که خواندم می توانستم وحشتی را احساس کنم که با کلمات منتقل شده بود، همان کلماتی که ژورنالیزم به کمک می گرفت تا بر مردمان تاثیر بگذارد. خیلی روزها به آن مقاله فکر کردم، لابد قندی همین احساس را در خیابان های انقلاب دیده بود. از وقتی آن مقاله را خواندم، به شکلی دیگر به او نگاه می کردم. مثل همه خدایان کلمات. مثل همه آنهایی که فرماندهی ارتش حروف و کلمات را به قول کازانتزاکیس می توانند به عهده بگیرند. همان حسی که از دیدن کیومرث صابری داشتم و یا از خواندن نوشته های بهنود و بعد تر از آن در نوشته های محمد قوچانی جوان.

در آن اتاق که روبروی آشپزخانه دفتر روزنامه جامعه، پشت گلخانه بود، حسین قندی و شهامی پور می نشستند، آنجا برایم محل رازی بود که همیشه در پاسخ به سئوال بزرگم به آن فکر می کردم. چگونه شد که روزنامه «جامعه» توانست از مجموعه ای از نوشته ها و خبرها و گزارش ها یک جریان را در افکار عمومی بسازد؟ روزنامه ای که در 120 شماره « جامعه» و 45 شماره « توس» به خاطره تبدیل شد و افکار عمومی یک نسل را در یک توفان شش ماهه در هم ریخت. توفانی از آگاهی و فکر.

برای من شمس الواعظین یک چهره بزرگ بود، اما تبدیل روزنامه ای که او و بسیاری از ماها در آن کار می کردیم به یک رسانه تاثیر گذار با یک نام دیگر کامل می شد. حسین قندی. استادی که هیچ روزنامه نگاری در نسل من نمی توانست در مقابل اقتدار نرم او که از جنس کلمات بود سربپیچد. همان استادی که کلاس بزرگ روزنامه نگاری کیهان را که حاصل سالها تجربه و استخوان خرد کردن در دهه چهل و پنجاه بود، به نسل بعدی در اواسط دهه هفتاد و در روزنامه نگاری عصر اصلاحات منتقل کرد.

خوشبختی های بزرگ را همیشه ما ایجاد نمی کنیم، گاهی شانس می آوریم و به آن می رسیم، شانس بزرگ من در یافتن کیومرث صابری بود که دو سال در کنارش بودم، در کنار ایرج دریایی که در همشهری چند ماهی در کنارش بودم، و حسین قندی که در جامعه شانس دیدن و همکاری با او را داشتم. یا فریدون صدیقی بزرگ که در جاهای مختلفی با او همنشین شدم، از اولین انجمن منتقدین سینمایی بعد از انقلاب تا روزهای بعد. حسین قندی یک اتفاق بزرگ در روزنامه نگاری ایران بود. سایه او در همه این چند دهه بالای سر روزنامه نگاری حرفه ای کشور غیرقابل انکار است.

سایه روشن، طلوع سریع، غروب سریع

در سال 1376 ساخت یک مستند تلویزیونی را برای شبکه دوم صدا و سیما آغاز کردم. تهیه کننده برنامه دوستی بود به نام کمال فرید زاده، گروه تولید آن سریال خودش یک داستان عجیب و غریب است. کارگردان و نویسنده برنامه من بودم. مجری برنامه بابک داد بود. دستیار تحقیق برنامه مرحوم ابراهیم بحرالعلومی بود و طراح صحنه برنامه حسین خسروجردی نقاش. شش قسمت اول برنامه عجیب و غریب بود. ما در سال 1376 در شش قسمت اول برنامه درباره رابطه مطبوعات و آزادی سیاسی برنامه ساختیم. برنامه نه فقط ساخته شد بلکه پخش هم شد. یک قسمت مهم برنامه درباره روزنامه نگاری حرفه ای بود.

مینو بدیعی و حسین قندی از روزنامه نگاران حرفه ای بودند که در آن برنامه با آنها گفتگو کردم. گفتگو با حسین قندی یکی از بهترین بخش های آن برنامه بود. گفتگو با حسین قندی درباره رابطه روزنامه نگاری حرفه ای با روزنامه نگاری سیاسی بود. در واقع حسین قندی به این سئوال پاسخ می داد که تفاوت روزنامه نگاری سیاسی و روزنامه نگاری حرفه ای چیست. همان سئوالی که سالهاست گمشده اصلی روزنامه نگاری ایران است. شاید پاسخ های اصلی به این سئوال را حسین قندی به بهترین شکل در پروژه روزنامه جامعه داده بود. و آن پاسخ عملی بود که قندی در واقعیت عملی آن در روزنامه جامعه انجام داده بود. او توانسته بود در بحرانی ترین روزهای جنبش اصلاحات روزنامه ای حرفه ای را بسازد. روزنامه جامعه همچنان روزنامه ای آرمانی و ایده آل برای بسیاری از روزنامه نگاران ایرانی است.

برنامه بعد از 29 شب پخش روزانه به دستور مدیر شبکه دوم متوقف شد. همیشه فکر می کنم آن روزهایی که برنامه سایه روشن ساخته می شد، برایم روزهایی غیرقابل تصور و غیرقابل جایگزین است. حتی تصور تکرار آن هم برایم لذتبخش است. همانگونه که تصور روزهای « جامعه» برایم رویایی است. رویایی که در واقعیت بخشیدنش زنان و مردان بزرگی تلاش کردند.

شنیدم که حسین قندی در این سالهای آخر دچار آلزایمر شده بود. آلزایمر بیماری طبیعی روزگار ماست. نه فقط در ذهن مردمی که زندگی می کنند بلکه در ذهنیت اجتماعی ما. اما بعید می‌دانم که فراموشی های زمانه تاثیر به یادماندنی حسین قندی را بر روزنامه نگاری زمانه ما کمرنگ کند. او میان دو تجربه بزرگ روزنامه نگاری دهه پنجاه و دهه هفتاد پلی زد که تاثیر آن بر فرهنگ روزنامه نگاری ایران فراموش نشدنی است.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

زندانیان سیاسی بند 350 اوین از چه وسایلی می توانند استفاده کنند؟

۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
سوال و جواب حقوقی
خواندن در ۵ دقیقه
زندانیان سیاسی بند 350 اوین از چه وسایلی می توانند استفاده کنند؟