close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

عید و ایده: کتاب جان و پرستو جان!

۱ فروردین ۱۳۹۳
بهاره آریا
خواندن در ۷ دقیقه
عید و ایده: کتاب جان و پرستو جان!
عید و ایده: کتاب جان و پرستو جان!

ایده نوروزی اول: کتاب برای بچه های روستا

شهر را تب و تاب نوروز برداشته است. هرسال این موقع، شهر به جنب و جوش می‌افتد. ترافیک ممتد و تمام‌روز خیابان‌ها، صدای داد دستفروش‌ها، شلوغی مراکز خرید، زیبایی میدان تجریش و دستفروش‌ها و بازارچه‌اش... گوشه و کنار شهر پر است از بازارچه‌های خیریه. برای کمک به خانواده‌های بی‌سرپرست، برای شاد کردن کودکان کار، برای کمک به زنان سرپرست خانوار، برای بچه‌های بی‌سرپرست، بیمارهای سرطانی، خانواده‌های گرفتار... نمی‌شود روزهای نزدیک به نوروز را در تهران گذراند و سری به یکی از این بازارچه‌های خیریه نزد و یا از جنب و جوش خیابان‌ها شاد نشد. شهرداری و صداوسیما که ساز خودشان را می‌زنند. از برپاکردن تکیه‌هایی برای دهه‌ی اول فاطمیه که چندان سابقه ندارد، تا انواع ویژه‌برنامه‌های صوتی و تصویری که بوی عزا می‌دهد و در پیوند با خوشی‌های آخر سال گم می‌شود. من اما از میان برنامه‌های غیردولتی جذابِ دم عید و امور خیریه، دست می‌گذارم روی عنوانی که قلقلکم می‌دهد: نذر کتاب.

کتاب‌های پرنده

کاغذهای سفید چسبانده‌شده روی دیوار، هدایت‌ام می‌کرد به سمت پارکینگ شهر کتاب بخارست. کیسه‌ی کتاب‌هایم را گرفته بودم زیر بغلم و فکر می‌کردم این‌ها نذر من نیست، کتاب‌هایی ست که با دقت انتخاب کرده‌ام برای اهدا به کتابخانه‌های ۱۷ روستای دورافتاده. توی ذهنم تصویر کودکی بود که می‌تواند در روستایی نزدیک به زاهدان، سوار یکی از این داستان‌ها بشود و برود. درِ پارکینگ شهر کتاب چهارتاق باز بود و چراغ‌هایش روشن. روی میز بزرگ وسط پارکینگ پر از کتاب بود. کیسه‌ی کتاب‌ها را گذاشتم جلو دختری چادری که با مهربانی خوشامد می‌گفت. پشت سرش پر بود از کارتن‌های کتاب و ستون کتاب‌های روی هم چیده شده. دخترها و پسرها آن پشت مشغول بسته‌بندی کتاب‌ها و گپ زدن بودند. حال و هوای سرخوشانه‌ای که نمی‌گذاشت نور زرد کم‌جان لامپ‌های آویزان و دیوارهای سیاه و لخت،‌ فضا را دلگیر کند. هر چند دقیقه کسی وارد پارکینگ می‌شد، کتاب می‌گذاشت روی میز و بعد هدایت می‌شد به سمتی که فرم اطلاعات تماس برای پر کردن گذاشته بودند و دفتر یادبودی کنار اسباب پذیرایی با چای و شیرینی خشک. برگزار کننده‌ها از همه می‌پرسیدند که از چه طریقی از برنامه‌ي «نذر کتاب» با خبر شده‌اند. پاسخ‌ها اغلب شبیهِ هم بود: شبکه‌های اجتماعی.

بار دومی بود که برنامه‌ی نذر کتاب در تهران اجرا می‌شد. تجربه‌ی دور اول، برگزارکننده‌ها را برای اطلاع‌رسانی به سمت شبکه‌های اجتماعی کشانده. خیلی‌ها مثل من یا از طریق گوگل‌پلاس خبر شده بودند یا از فیس‌بوک. که می‌توانند با اهدای کتاب در پروژه‌ی رساندن کتاب به روستاهای دورافتاده سهیم بشوند. با واژه‌ی «نذر» اما راحت نبودم. فکر می‌کردم همین یک کلمه پشت عنوان کتاب، سایه‌ی بزرگ باورهای مذهبی را انداخته روی پروژه. «فضه کاشی»، ایده‌پرداز نذرکتاب، را کنار یکی از میزها پیدا کردم. با خوشرویی دعوتم کرد به نشستن روی صندلی‌های گوشه‌ی پارکینگ و گپ زدن: «جامعه‌ی ما یه جامعه‌ی پر از شکافه. ترکیب نذر کتاب شاید بتونه با یک هدف واحد، شکاف بین دو طیف از جامعه رو پر بکنه. همین‌طوری که الان هم می‌بینین، بین کسایی که با ما کار می‌کنن از هر دو طیف مذهبی و غیرمذهبی داوطلب شده‌ان. قبول دارم که "نذر" ممکنه برای یه عده دافعه ایجاد بکنه، ولی از یه طرف دیگه و برای یه عده‌ی دیگه جاذبه هم ایجاد می‌کنه.»

از روند شکل‌گیری ایده هم برایم گفت. که آگهی اهدای کتاب برای کتابخانه‌ی روستایی دور افتاده را در گوگل‌پلاس دیده و بعد به این فکر افتاده که می‌شود برنامه‌ای ترتیب داد که به طور مرتب به روستاهای مختلف کتاب اهدا بشود. با چند نفر از دوست‌هایش ایده‌شان را در شهرکتاب مطرح کرده‌اند و بعد با حمایت آن‌جا، نذر کتاب کلید خورده. روستاهایی در نقاط مختلف ایران شناسایی شده و در دو روز کتاب‌ها جمع و بسته‌بندی می‌شوند و پرواز می‌کنند. به انبوه کتاب‌های روی هم چیده شده اشاره کردم و پرسیدم: «این همه کتاب از طریق شبکه‌های اجتماعی جمع شدن؟»

 «ما اول فقط از طریق فیس‌بوک و گوگل‌پلاس اطلاع‌رسانی کردیم. بعد از آن در چند روزنامه هم خبر چاپ شد و در رادیو هم اعلام شد. استقبال به نسبت دور اول خیلی خوب بوده.»

نیم ساعتی ماندم آن‌جا. آدم‌های مختلفی از شیب ملایم ورودی پارکینگ می‌آمدند تو و کتاب اهدا می‌کردند. از قیافه‌های آشنا تا مردم معمولی. بعضی‌ها خودشان را با آی‌دی گوگل‌پلاس‌شان معرفی می‌کردند و بعضی از آشناهای مشترک می‌گفتند. بیرون که می‌آمدم تصویر توی ذهنم دختری بود که عصرها توی هوای تمیز روستا لم می‌دهد کناری و کتاب می‌خواند. و فکر کردم کاش چند خطی توی کتاب‌ها به یادگار می‌نوشتم.

و شب، گزارش برنامه را که خواندم، لبخندی از امید به جان گرفتن هر چه بیشتر سازمان‌های مردم‌نهاد بر لبم نشست. ۱۴ هزار جلد کتاب از شهروندان، مؤلفان و ناشران تهرانی طی یک روز جمع شده بود برای توزیع  میان ۲۸ روستا و ۷ سازمان غیردولتی. این آمار  نسبت به آمار دوره‌ی نخست این برنامه که در مرداد ماه ۹۲ برگزار شد، یعنی ۸ هزار جلد کتاب برای اهدا به ۱۷ روستا، لبخند که هیچ، سربلندی هم دارد.

ایده نوروزی دوم: پرستو، نوروز و مهاجران ایرانی

نوروز بهترین مناسبت است برای ایده‌های خلاقانه‌ی فرهنگی. ایده‌های جذاب با ظاهری ساده. مثل همین کمپین پرستوجان که ایده‌ی نوروزی گروه کلاس پرنده است. آنها می خواهند پرستو را که نماد نوروز است ترویج کنند. اما پرستو و نوروز چطور به هم مربوط می‌شوند؟

«پرنده‌ی پرستو المانی کاملاً آشنا و ایرانی از بهار و نوروز است که متأسفانه در دهه‌های اخیر نقش آن بسیار کمرنگ شده است. رد پرستو را در بسیاری از آثار فرهنگ روزمره و باورهای عامیانه و در عین حال آثار ادبی و هنری‌مان می توان یافت. در کتاب های قدیمی فارسی سال چهارم، کودکان در اسفند ماه به شعری می‌رسیدند از پروین دولت‌آبادی با این نام «باز می آید پرستو نغمه‌خوان» که نوید بهار را می‌داد. همچنین شهریار می‌گوید: «کی بر این کلبه‌ی طوفان زده سر خواهی زد / ای پرستو که پیام‌آور فروردینی» و یا این قطعه‌ی زیبای مشیری را دریابید: «با همین دیدگان اشک‌آلود/ از همین روزن گشوده به دود / به پرستو به گل به سبزه درود / به شکوفه به صبحدم به نسیم / به بهاری که می‌رسد از راه»

«پرستو در فرهنگ مردم ایران، بسیار خوش‌یمن و مبارک است و مردم هیچ‌گاه لانه‌ی آن را خراب نمی‌کنند. برای همین پرستو خانه‌اش را در نزدیک سقف منازل با خیال راحت بنا می‌کند. در عین حال پرستو پرنده‌ای جهانی ست که نمودی از انطباق و هماهنگی کامل با محیط اطرافش است. این پرنده در کشورهای بسیاری مانند چین، ژاپن، یونان، بلغارستان و آمریکا نیز نمادی از پایان زمستان و رسول بهار شمرده می‌شود و بسیار خوش‌یمن است.»

کلاس پرنده‌ای‌ها کمپین پرستوجان را برای مخاطب بزرگسال طراحی کرده‌اند و قرار است در آن نقش پرستو در باورهای عامیانه‌ی ایرانی و فرهنگ گذشته‌ی ایران را زنده کنند. در کنار این فعالیت‌های مجازی برای بزرگسالان، ورک‌شاپ‌هایی را هم برای کودکان و نوجوانان طراحی کرده‌اند که در آن‌ها وجوه فرهنگی و محیط زیستی این نماد را آموزش می‌دهند. ایده‌ی خلاقانه‌ی کمپین پرستوجان اما فقط به این دو فعالیت محدود نیست. کلاس‌ پرنده بخشی از این کمپین را اختصاص داد به «نوروز و مهاجران»: بخشی ویژه برای ایرانیانی که خارج از ایران نوروز را جشن می‌گیرند.

«پرستو نماد بازگشت سلامت به خانه است. همچنین پرستو یکی از برجسته‌ترین نمادهای سفر و مهاجرت است. پرستو نماد مهاجرانی است که خودشان را با نظمی جهانی هماهنگ می‌کنند. اگر یک مهاجر هستید می‌توانید برای بخش «مهاجرت» کمپین ما قلم بزنید. شما می‌توانید از زندگی پرستووارتان و احساس‌تان نسبت به مهاجرت بنویسید. با مهاجرت چگونه کنار آمده‌اید؟ داستان شخصی‌تان چیست؟ شاید حالا که به نوروز و مهم‌ترین عید ملی‌تان نزدیک می‌شوید زمان مناسبی باشد که از خودتان بگویید. چگونه نوروز را در مهاجرت جشن می‌گیرید؟ چگونه روزتان را در کشوری دیگر نو می‌کنید؟ آیا دوباره به باز آمدن می‌اندیشید؟ آیا دلتنگ اید؟ آیا اکنون خود را یک ساکن همیشگی سفر و یک پرستوی رها و آزاد می‌دانید؟ ما معتقدیم شما می‌توانید با نوشتن از احساسات و تضادها و تجربیات‌تانَ دیگران را یاری کنید تا پدیده‌ی مهاجرت و شهروند جهانی شدن را بهتر درک کنند.»

این‌ها توضیحاتی ست که در فراخوان کمپین پرستوجان برای مهاجران نوشته شده. در دوره‌ای که ایران پس از حوادث بعد از انتخابات سال ۸۸ موج بزرگی از مهاجرت ایرانیان را از سر گذراند، ایده‌ی نوروز و مهاجران می‌تواند پل ارتباطی نزدیکی باشد با کسانی که در این چند سال از ایران کوچ کرده‌اند و پشت دیوارهای شیشه‌ای شبکه‌های مجازی پلک می‌زنند.

شهر را تب و تاب نوروز برداشته. خیابان‌ها پرترافیک ‌اند و مراکز خرید شلوغ. لابه‌لای ماشین‌ها گل‌فروش‌ها می‌چرخند، حاجی فیروزها می‌رقصند، ماهی‌های قرمز گوشه‌ی پیاده‌روها کنار سبزه‌ها چیده شده‌اند. کنار میدان تجریش بوی سمنوی عمه لیلا زیر بینی می‌پیچد. چشم‌هایم را که می‌بندمَ در آسمان تهران کتاب‌های پرنده را می‌بینم و پرستوهای مهاجر را. سال دارد نو می‌شود...

 

ثبت نظر

روز جهانی شادی

۱ فروردین ۱۳۹۳
بلاگ تصویری جهانی
روز جهانی شادی