close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

۱۰ آبان ۱۳۹۲
لیلی نیکونظر
خواندن در ۹ دقیقه
استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد
استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

خرده­روایت­های زیر را از شش سفر به استانبول در سه سال اخیر روایت می­­کنم. فراموش نکنید نوشته­ای که می­خوانید از زاویه نگاه یک «توریست» است.

خرده روایت اول:
خیابان استقلال

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد


«میم»، روزنامه نگار ایرانی می­گفت، بعد از این همه سال رفت و آمد به استانبول و تردد در خیابان استقلال، تازه همین اواخر، تا انتهای خیابان را پیاده رفته و هرگز پیش از این بار آخر، خیابان استقلال را از ابتدا تا انتها تجربه نمی­کرده. تازه همین بار آخر، پس از سال­ها رفت و آمد از ایران به ترکیه، دلش خواسته خیابان را تا به انتها کشف کند، و برود آنجا که بافت خیابان به ناگهان تغییر می­کند، سیمای نوساخته مدرن نورانی، در سرازیری می­افتد و بوتیک و بار و کلاب، به ناگهان به ویترین سازهای شرقی و غربی، به مغازه­های یادگاری­های ترکیه­ای تغییر شکل می­دهد؛ آنجا که توریست­ها پس از گشت مفصلی تا نیمه­های خیابان و در حال و هوای ترکیه -در خیابان استقلال- مدرن­شده، دوباره در انتهای خیابان کمی به حال و هوای شرقی- و لابد اصالت استانبولی- باز می­گردند و در آستانه مغازه­هایی که کاسه­- بشقاب­های رنگارنگ و چراغ­های جادوی هزار رنگ و پارچه­های پرنقش و نگار می­فروشند، این پا و آن پا می­کنند. «میم» بارها و بارها به استانبول سفر کرده و تنها این بار آخر خیابان استقلال را تا انتها رفته، برج گالاتا را دیده و پس از عبور از کوچه­های سنگفرشی سازفروش­ها، دوباره به سطح هموار شهر رسیده. هموار؟ شاید، به پل و ماهیگیرها و ماهی­فروش­ها، به یک جلوه دیگر شهر که هیچ­گاه نمی­دانسته منتهای خیابان استقلال است. «میم» هر بار، در حرکت و جمعیت و پویایی نیمه ابتدایی استقلال گم شده و این اتفاق هر بار تکرار می­شده است. جلوه مدرن شهر، غلبه مدرنیته آمیخته با شور و سبک کسب لذت مدیترانه­ای، هر بار انتهای تنگ و پیچ و واپیچ و سنگفرشی انتهای خیابان را بلعیده و هر بار «میم» توریست را در میانه­های خیابان، جایی در حوالی استارباکس دوم، متوقف می­کرده است.

خرده روایت دوم:
دو نیمه اروپایی-آسیایی

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

برای بار ششم، پا می­گذاشتم در شهر. تاکسی به سرعت مسیر فرودگاه آتاتورک را به مقصد میدان تقسیم حرکت می­کرد. تاکسی­چی ترک، برای ایرانی خارج از ایران، نوستالژی محض است، تجربه گروتسک ماشین­سواری در تهران است، آمیزه­ای از تنش و خنده، ترکیب تصور احتمال بالای مرگ در یک تصادف رانندگی در اتوبانی در استانبول و ریشخند کردن ناگهانی چنین تصوری است. راننده غرولندکنان ترک، درست شبیه همتای ایرانی­اش بی­حوصله و بی­اعصاب است اما،  شهرتش در طولانی کردن عمدی مسیرها منحصربه­فرد و جهانی است. تاکسی از اتوبان ساحلی، از کنار بقایای هفت قلعه­ قدیمی­­ای که روی کانال­ها و مسیرهایی که از آنها زندانیان و یاغیان را به دریای مرمره می­انداختند بناشده، اوپس اوپس کنان و با صدای بلند موسیقی پاپ ترکی می­گذشت و من به این فکر می­کردم که این بار باید جنبه­های نامکشوفی از استانبول را دریابم. لیستی­ از مکان­ها، کافه­ها، رستوران­ها و کوچه­های مغفول مانده استانبول در سفرهای قبلی­ام لازم بود تا دوباره و دوباره وارد بازی مسیر کاباتاش- تقسیم نشوم. با اینجال همچنان مطمئن بودم جذبه شدید دو سوم ابتدایی خیابان استقلال و اصرار همسفران برای بازدید از مکان­های توریستی مهم استانبول، دوباره و دوباره من را در مسیر تجربه­ مشخصی از استانبول هدایت می­کند، مسیر تجربه مشخص حس خوشایند و مایل به تکرار امتزاج حس­های شرقی و غربی، فانتزی ساده شده اینکه این اختلاط به یک چیز «اگزوتیک» جذاب ختم می­شود. ترکیب رواداری و تساهل و نظم و مهندسی، طوری که با شدت و حرارت حس­های شرقی در نیفتد. تجربه پس­کوچه­های خیابان استقلال، تجربه چنین آمیختگی جذابی است؛ کافه­های کوچک با موسیقی زنده، دخترها و پسرهای جوان کنار هم نشسته، طوری که با موسیقی پاپ ترکی دم می­گیرند، دست­هایشان را در هوا می­چرخانند و سرشان را به نشانه حال و حسرت تکان تکان می­دهند. تاکسی به سرعت در نیمه اروپایی عبور می­کرد، مسیر را طولانی می­کرد، تاکسی متر، راحت 50 تله را رد کرده بود، راننده بارها ویراژ داده و خطر کرده بود و آن طرف آب، نیمه وسیع آسیایی شهر، لخت و کرخت و کشف نشده افتاده بود.

خرده روایت سوم:
یک تهران متعالی

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

«ما می­توانستیم الان همینطوری باشیم.» مهم نیست این گزاره از زبان چه کسی شنیده شده. لااقل برای این گزارش چندان اهمیتی ندارد، وقتی این جمله، موتیف مدام تکرار شونده گفت و گوی بسیاری از شهروندان ایرانی است که در آرزوی شب یا شب­های گم شدن در موج مواج جمعیت خیابان استقلال، با یکی از تورهای ارزان استانبول تماس می­گیرند، در یکی از هتل­های نه چندان راحت اما کمابیش استاندارد چهار ستاره میدان تقسیم جاگیر می­شوند و در تور یک روزه شهری، اغلب دست­هایشان را از خرید پاساژهای متوسط و زیرمتوسط استانبول پر می­کنند. تورهای ارزان استانبول، بخشی از وقت توریست­های ایرانی را به بازدید از مراکز نه چندان جذابی همچون بوتیک­های چرم ترکیه­ای اختصاص می­دهند که احتمالا از صاحبان آنها رقم چرب و نرمی هم پورسانت گرفته­اند، با این حال همین زاویه محدود هدایت شده نگاه شهروند ایرانی هم آنها را اغلب اوقات در وضعیت حسرت رها می­کند.

به طور مثال، «نون»!  روزنامه­نگار خوبی است. اما پیش از این هویت­اش در رفت و آمد مدام به استانبول تعریف می­شود. او سال­هاست که با هر چند میلیون تومانی که کنار می­گذارد، چهار روز و پنج شبی را در استانبول می­گذراند. استانبولی یاد گرفته و سال­هاست که پی فرصتی است در استانبول تورلیدر شود. برای آدم­هایی مثل «نون»، طعم غذاهای ترکیه­ای نزدیک به ذائقه ایرانی، خونگرمی و شوخ­طبعی ترک­ها که برای روحیه ایرانی قابل­فهم و دریافت است، حتی ساعت ترافیک دیوانه­کننده و ماراتن بوق­های مدام و سرسام­آور استانبول جذاب است، تو بگو یک­جور تهران متعالی!

برای بسیاری، استانبول، اتوپیای ایرانی است. جایی که می­توانست ایران باشد. یا جایی که ایران هم می­توانست شبیه آن باشد. جایی که به شکل فزاینده­ای مسجد ساخته شود اما میخانه­ها به راه باشند و محجبه و غیرمحجبه در کنار هم زیست آرام مسالمت آمیزی داشته باشند.

ایران می­توانست چنین جایی باشد؟

خرده روایت چهارم:
پایان اردوغان؟

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

یامان آکدنیز، استاد حقوق، در حاشیه پنلی در دانشگاه آکسفورد که از قوانین محدود کننده و مواد حقوقی قانونمند کردن شبکه­های اجتماعی حرف می­زد، برای اولین بار در ذهن من کلیتی به نام کشور ترکیه را جایگزین تصویر رمانتیک باران­زده میدان تقسیم و پرواز دسته جمعی خاکستری کبوترها بر فراز میدان کرد. تابستان بود و حوالی اوج ماجرای گزی پارک. استانبول و میدان تقسیم، سویه دیگری از واقعیت امروزی ترکیه را به رسانه­ها ارسال می­کرد و تصویر تقسیم غرق در دود و گاز اشک­آور می­توانست برای عده زیادی از شهروندان ایرانی عشق استانبول، تکان­دهنده و ناباورانه باشد. استاد دانشگاه حقوق و فعال جامعه مدنی در جواب گزاره خوشبینانه ما که «این پایان اردوغان نیست؟» جواب داد «شما جامعه ترکیه را نمی شناسید»؛ و بعد ادامه داد «اگر همین امروز، در گیر و دار همین آشوب انتخاباتی برگزار شود، اردوغان دوباره رای می­آورد!» برای ما که فراتر از میدان تقسیم نمی­رویم، چنین گزاره­ای هوشیاری­دهنده و بیداری بخش است. ترکیه میدان تقسیم نیست.

سلین، فعال حقوق زنان و جامعه مدنی، در مقایسه گروه­های حقوق زنان ترکیه و ایران، می­گفت جدال فعالان مسلمان حقوق زنان و سکولارها، در ترکیه هم جدال عینی و لمس شده­ای است. می­گفت تنها تفاوت این است که جامعه مدافع حقوق زنان ترکیه تجربه بیشتری در برقراری آشتی و مسالمت دارد و بلد است در مواقع استراتژیک، چطور با زبان طرف مقابل وارد گفت و گو شود. می­گفت اینجا هم نگاه غیرمحجبه­ها به محجبه­ها در غالب اوقات نگاهی از بالا و تحقیرآمیز است. روسری، دال تعیین­کننده مهمی در خط­کشی طبقه و موقعیت اجتماعی است و جامعه ترکیه هم هنوز تا مرحله «پذیرش» راه طولانی­ای در پیش دارد.

خرده روایت پنجم:
     We love Ahmadinejad

این جمله را اولین بار از زبان مامور کنترل پاسپورت و به محض ورود چند ماه پیش­ام به فرودگاه نابسامان استانبول شنیدم. پاسخ من به ادای طنزآمیز چنین جمله­ای از طرف مامور، خشم بود و به خود پیچیدن. آن روز هنوز احمدی­نژاد رییس جمهور ایران بود.

دومین بار این را از زبان دستفروشی شنیدم که حوالی  کاخ دلمه­باغچه عطر می­فروخت. با غش غش خنده، به یک حالت عمدی سربه­سر گذاشتن، چنین جمله­ای را ادا کرد و بعد توی جمعیت گم شد. احمدی­نژاد دیگر رییس­جمهور ایران نبود اما دستفروش حوالی دلمه­باغچه شوخی بدجنسانه خشم­برانگیزش را کرده و راهش را گرفته و رفته بود.

آن روز ولی نتیجه­ام با دفعه قبلی کمی فرق داشت و این واکنش در کنار واکنش­های دیگری از این دست برایم تفسیر دیگری یافت.

موارد این شوخی تلخ را ایرانی­های مسافر بسیار به یاد می­آورند. اما چه بسا دلیل ادای چنین جمله­ای، فراتر از فخرفروشی ملت شادتر و سامان­یافته­تری به مردم غمگین­تر و حسرت­زده­تر همسایه باشد.

با در نظرگرفتن تمامی تحولات و نابسامانی­های اخیر ترکیه، اصرار و پافشاری دولت مقتدر اسلام­گرا بر اجرای اصول اعتقادی و الگوی مطلوب کشورداری مدرن-اسلامی، شاید چنین نتیجه­گیری­ای چندان غیرمعمول نباشد که اضطراب تبدیل شدن به سرنوشت مشابهی شبیه ایران زیر پوست شهر استانبول و ادای چنین جمله­ای سویه طنزآمیز پنهان کردن چنین وحشتی است.

در حوالی پل گالاتا، در راسته ماهی­فروش­ها و رستوران­های گران غذای دریایی که دام گسترده­ای برای توریست­ها پهن می­کنند، دو زن ترکیه­ای در میز روبه­رو سر صحبت را باز می­کنند.

 ایرانی هستید؟

 بله.

ما هم به زودی باید محجبه شویم.

بعید نیست اگر ماجرای ممنوعیت ابراز عشق در مکان­های عمومی، گزی پارک، ممنوعیت فروش الکل در ساعات پایانی شب و چند رویداد همزمان دیگر در ماه­های اخیر، باعث روند تدریجی دامن زدن به چنین اضطرابی در ذهن سکولارها و تجددخواهان باشد: «اضطراب ایران شدن».

خرده روایت ششم:
شهر بلوط و بوسه و صدف

استانبول؛ تهران شاه 30 سال بعد

استانبول شهر بلوط و بوسه و صدف است. یعنی شهر  دستفروش­هایی که بلوط می­فروشند و چند کلمه­ای به فارسی تکلم می­کنند، دستفروش­هایی که صدف با طبخ منحصربه­فرد استانبولی می­فروشند و مردمی که در مستی خیابان استقلال، در کنار قطار نمادین قرمز رنگ یواش، می­بوسند و می­رقصند. می­شود در محوطه سبز کاخ توپکاپی زیر باران لرزید و قدم زد، به انتها رسید و استانبول در محاصره دریاها را نگاه کرد و از ترکیب گنبدهای کبود و اخرایی شهر با شیروانی­های ایستاده بر فراز پستی بلندی شهر ناآرام، لبریز از کیف و لذت شد. در محوطه مسجد آبی، فرینی دارچینی داغ فصل زمستان را نوشید و خیابان­های درختی اطراف را قدم زد. می­شود ایستگاه کاباتاش از مترو بیرون پرید و یکی از سر بالایی­ها را طی کرد و تا منطقه پولدارنشین نیشان­تاشی قدم زد و سیمای متمول شهر را به خاطر سپرد و دوباره از آنجا به سمت پایین و میدان تقسیم حرکت کرد، در یکی از ­قهوه­فروشی­های دنیاسی قهوه ترک و ترکیش دیلایت –شیرینی­های کوچک ترکیه­ای با طعم پسته یا گردو- خورد و سفر استانبول را با عطر  چوب و باران و بلوط و طعم انجیرهای سیاه به خاطر سپرد اما...

 هر چه باشد، نباید از خاطر برد که یک توریست، در هر جای جهان، همیشه گرفتار وضعیت معلوم توریستی است، وضعیت ناگزیر رفتن به مکان­های معلوم در زمان­های معلوم، گرفتار لذت تربیت شده که تشویق می­شود از چیزهای مشخصی در مکان­های مشخصی در زمان­های مشخص­شده­ای بهره­مند شود، چیزهای مشخصی را بخرد و از چیزهای مشخصی عکس بیاندازد. نگاه توریست جماعت، در غالب اوقات «سطحی» و «منفصل» است. هرگز به متن وقایع و رویدادها هدایت نمی­شود، تکه­ای از هر سوی برجسته شهر را برمی­دارد و با همان تکه­پاره­ها به برداشتی از نحوه زیست یک ملت می­رسد. شهر در ذهن توریست، انتزاعی و غیرواقعی است. برای رسیدن به متن یک شهر، به واقعیت جاری در زندگی مردم یک شهر، برای پیدا کردن تمامی الگوهای تکرار شونده سازنده فرهنگ، باید مسیرهای دیگری درنوردید و شیوه­های دیگری پیدا کرد. ما هر جای جهان برویم، اگر مردم­شناس نباشیم، توریست هستیم؛ برداشتمان، تفسیرمان و نحوه کسب لذتمان توریستی است و جهان برای توریست­ها همیشه جای خوبی است. استانبول هم یکی از همین خوب­هاست؛ برای ما ایرانی­ها، بهترین است.

ثبت نظر

استان تهران

محمد نوری‎زاد در اولین سالگرد ستار بهشتی: بیت رهبری خون ستار بهشتی...

۱۰ آبان ۱۳۹۲
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه