close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

شاهگوش در شبکه‌ نمایش خانگی؛ هووی تازه برای ضرغامی

۲۱ آذر ۱۳۹۲
محمدعلی متین
خواندن در ۷ دقیقه
شاهگوش در شبکه‌ نمایش خانگی؛ هووی تازه برای ضرغامی
شاهگوش در شبکه‌ نمایش خانگی؛ هووی تازه برای ضرغامی

«هوو»های صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران یکی یکی زیاد می‌شوند. نه فقط «هوو»های صدا و سیما، بلکه «هوو»های تمرکز رسانه‌ای. شاید «هوو» عنوان تخصصی درستی برای بیان وضعیت موجود رسانه‌ای در ایران نباشد و درست‌تر این باشد که از عنوان «رقیبان رسانه‌ای» استفاده کنیم، اما رفتار صدا و سیما نشان می‌دهد که به خرده رسانه‌ها بیشتر به چشم «هوو» نگاه می‌کند تا رقیب. چون در مقابل رقیب، رفتاری از یک رسانه انتظار می‌رود که از صدا و سیما دیده نمی‌شود. آنچه دیده می‌شود، فقط انکار است و وقتی انکار نیست، کوچک شمردن و تحقیر.

«هوو» یا «رقیب» یا هر چه هست، صدا و سیما یکی یکی سنگرهایش را از دست می‌دهد. اگر پیش از این مخاطبان خبری‌ و اعتمادشان را از دست داده بود و به لطف برنامه‌های ورزشی، بعضی فیلم‌ها و برخی سریال‌ها بخشی از مخاطبان را با خود همراه می‌کرد، اما حالا با ورود رقیبان جدید، چندان امیدی به حفظ این گروه از مخاطبان هم ندارد، حتا با وجود تأسیس چندین و چند شبکه‌ی دیگر که به شبکه‌های دیجیتال معروف شده‌اند و مثلاً قرار بوده جای کانال‌های کابلی را را بگیرند، اما هیچ ندارند جز تکرار و تکرار همان برنامه‌هایی که در شبکه‌های رسمی‌تر دیده نمی‌شوند!

متولیان رسانه‌ای سرگرم جنگِ سخت با شبکه‌های ماهواره‌ای، دیش‌ها و رسیورها بودند و به جای پرتاب ماهواره از پایین به بالا، مشغول پرتاب ماهواره از بالا به پایین! اما کم‌کم رسانه‌ای از درون جوشید و بسیاری از چهره‌های اسم و رسم‌دار را با خود همراه کرد: «شبکه‌ی فیلم‌های خانگی».

سریال سازان نامدار

این شبکه حالا نقطه‌ی امید کسانی است که سال‌ها از نگاه سطحی، تنگ‌نظرانه‌ و حتا سرکوبگرانه‌ی رسانه‌ی متمرکز (صدا و سیما) گلو پاره کرده‌اند. چنان که کارگردانی معروف مثل داود میرباقری را که حتا ساخت سریال‌های مذهبی در همان رسانه‌ی متمرکز را هم در پیشینه‌ی خود دارد، به سوی خود جلب کرده است و یا حالا داریوش فرهنگ با همه‌ی محافظه‌کاری‌اش، هوشمندانه تهدید می‌کند: «اگر صدا و سیما بودجه‌ی ساخت "سلطان و شبان ۲" را تامین نکند، مثل میرباقری سریالش را به شبکه‌ی فیلم‌های خانگی می‌برم.»

میرباقری پیش از این سریال‌های بزرگی چون «امام علی (ع)»و «مختارنامه» را از تلویزیون دولتی ایران روی آنتن فرستاده است، حالا اما برای پخش سریال انتقادیِ اجتماعی‌اش به شبکه‌ی فیلم‌های خانگی پناه برده است. سریال «شاهگوش» او مدتی ست در مرکز توجه رسانه‌های خرد و شهروندانی قرار گرفته که آن‌ها هم دریافته‌اند از چهارچوب تلویزیون دیگر انتظار پدیده، رخداد تازه و البته بیان واقعیت‌های جامعه نیست.

شاهگوش در شبکه‌ نمایش خانگی؛ هووی تازه برای ضرغامی

شبکه‌ی خانگی دیگر فقط بستری برای بازپخش فیلم‌های سینمایی و برخی فیلم‌های تلویزیونی نیست، جای پدیدار شدن اتفاق‌های معنادار تازه است. شاهگوش یکی از این نمونه‌ها ست.

شاهگوش جسور

از همان زمان که عکس تابوشکن خواننده‌ی شهیر محبوب «ابی» در بیلبوردهای این سریال به تهران جلوه‌ای متفاوت بخشید و خبر رسید که «محسن تنابنده در نقش اِبی بازی می‌کند» روشن بود که شاهگوش، سریال صدا و سیمای ایران نمی‌تواند باشد. از تصویر تا محتوا «شاهگوش» سریالی نبود که بتواند از چارچوب تنگ، بی‌تحرک، بی‌انگیزه و بی‌حرف و سخنِ صدا و سیمای رسمی حکومت پخش شود.

داود میرباقری در شاهگوش به سراغ الگوی سنتی عشق پسر به دختری با پدری متعصب رفته و دوربین‌هایش را به جاهایی برده که محل توجه مردم است. مردم هر روز با آن درگیر اند و درباره‌اش حرف می‌زنند و می‌دانند که آن‌جا چه می‌گذرد.

داستان با عشق و عاشقی «امیرعلی و گندم» در مقابل تعصب و غیرت مردانه‌ی «رحمان بی‌کله» و پسرش «میلاد» آغاز می‌شود و بعد هم تصادف و مرگ پدر و ناگهان دوربین‌ها سر از کلانتری در می‌آورند و همان جا خیمه می‌زنند. آن هم کلانتری «ملت» که به‌واقع «ملت» هر روز باید پله‌هایش را بالا و پایین بروند و راهروهایش را گز کنند. همین نامگذاری هدفمند و نقادانه در نگاه بسته‌ی صدا و سیما حذف می‌شد و دستگاه سانسور نفس داستان را می‌گرفت.

این تنها نامگذاری هوشمندانه در داستان «شاهگوش» نیست. نام طباخی «رحمانِ شجاعت» معروف به رحمان بی‌کله، «طباخی عدالت» است. آژانس مسافربریِ آقا یونس «آژانس صداقت» است و خواننده‌ی شبیه و عشقِ ابی نامش «شب‌نما»ست.

شاهگوشِ سریال هم جناب سرگرد «اسد خفته» است که شوق خدمتگزاری دارد، اما گاهی در محل خدمت به خواب می‌رود. او حرف‌های دیگران را خوب می‌شنود و نویسندگان به زیرکی دست بر قدرت شنواییِ اسد خفته گذاشته‌اند. حال این قدرت شنیدن برای چه باشد، بحث دیگری ست. برای از بین بردن حریم شخصی و از بین بردن اعتراض‌ها و گلایه‌های شخصی باشد که سربازش حتی نتواند زیر لب اعتراض کند؟ یا برای شنیدن مشکلات و حرف‌های مردم؟ چنان که حرف زنی را از دور می‌شنود و او  را راهنمایی می‌کند که کجای پرونده‌اش نقص دارد!

حمله به هوو

به نظر می‌رسد داود میرباقری با سریال شاهگوش زنگ خطر را برای صدا و سیما به صدا در آورده که بداند در تنوع و تعدد رسانه‌ها، و ارزان و در دسترس بودن تکنولوژی، برخورد سخت و تنگ‌نظرانه با موضوعات و مفاهیم، آن پیکره‌ی بزرگ را از نفس خواهد انداخت که به گمانم اکنون هم چنین شده است. حمله‌ی تحقیرآمیز سایت کافه‌سینما به میرباقری و سریال شاهگوش که در آن به شکلی مذبوحانه نقاره را از سر گشادش زده‌اند و به حمله‌ی غیرمستقیم صداوسیما به میرباقری مشهور شده، شاید به همین خاطر باشد.

شاهگوش در شبکه‌ نمایش خانگی؛ هووی تازه برای ضرغامی

جمله‌ای زبانزد مردم کوچه و بازار بوده و هست که می‌گویند «فلانی گول هیکل گنده‌اش را خورده!» روشن‌ترین مصداق این زبانزد همین صدا و سیمای جمهوری اسلامی است؛ رسانه‌ای بزرگ و حجیم اما تنبل و بی‌فایده که حتا در جدال با رسانه‌ی نوپای شبکه‌ی فیلم‌های خانگی و در جدال با شبکه‌های ماهواره‌ای و در جدال با شبکه‌ی اینترنت، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی عرصه را واگذار می‌کند. زیرا نمونه‌ی طنز دلخواه صدا و سیما نه حتا طنزهای دراز مهران مدیری و طنزهای فشرده‌ی رضا عطاران - که آن‌ها هم عاقبت از همین شبکه‌ی فیلم‌های خانگی سر درآورده‌اند- بلکه «خنده‌بازار»ی ست که در سایه‌ی لودگی محض، نقدهای بسیار سطحی و جزیی را هم به حاشیه می‌راند و معنای طنز را آلوده می‌کند.

طنز تمیز

ولی در سریال شاهگوش مخاطب با نمونه‌ای محکم و استخوان‌دار از یک طنز نمایشی روبرو ست. طنزی که گاه می‌خنداند اما تناقض‌ها و ناسازگاری‌های پیرامون مردم را به درستی به تصویر می‌کشد. داود میرباقری در این سریال مجموعه‌ای از بهترین بازیگران را گرد آورده. طرحش را به دو نویسنده‌ی داستان‌شناس و فیلمنامه‌شناس داده. برای گریم عبدالله اسکندری صاحب‌سبک را به کار گرفته و موسیقی را هم به جای این که مثلاً به یکی از فامیل نوآهنگسازش بسپارد، به فردین خلعتبری سپرده است. این بهترین‌ها و خودِ میرباقری با خیالی آسوده به شبکه‌ی فیلم‌های خانگی آمده‌اند. زیرا با کمرنگ‌تر شدن تیغ سانسور بر سرشان، می‌دانند که می‌شود اثری را خلق کرد که مخاطب آن را در هزار توی شبکه‌های ماهواره‌ای جست‌وجو می‌کند و عاقبت هم چیزی دندان‌گیر نمی‌یابد.

مخاطب وقتی از زبان «گلاب» با بازی مرجانه گلچین خطاب به نیروی انتظامی می‌شنود که «به جای سرک کشیدن به کیف مردم، سر بکشید به دل مردم، ببینید آن جا چه می‌گذرد!» می‌فهمد که این اثر اگر هم با مجوز ساخته شده، اما اصلاً سفارشی و پاستوریزه نیست.

وقتی در گفت‌وگو میان اسد خفته و سرباز آب‌پرور پای جمله‌ای از برتراند راسل به میان می‌آید که «قربان، مشکل دنیا اینه که احمق‌ها کاملاً به خودشون مطمئن اند در حالی که دانایان پر از شک و تردید اند و شما الان ثابت کردید که هر دانایی شکاک نیست، یقین‌منده.» و اسد خفته به تعبیر رضا شکراللهی اشکال ویراستاری از سرباز فلسفه‌خوانده‌اش می‌گیرد که «پسوندِ "مند" به هر چیزی نمی‌چسبه. نه این که نچسبه، شکیل نیست.» حتا مخاطبان خاص یا به قول همین صداوسیما، مخاطبان فرهیخته هم در می‌یابند که با اثری دم‌دستی روبرو نیستند. این گونه به تعبیر هوشنگ مرادی کرمانی اثر را «عوام می‌فهمند و خواص می‌پسندند».

رسانه هیکل‌گنده

شبکه‌ی فیلم‌های خانگی سیطره‌اش کم کم به اندازه‌ی همه‌ی خانه‌های مردم ایران خواهد بود. همان گستره‌ای که صدا و سیما در آن حضور دارد. با این تفاوت که این شبکه‌ی جذب تدریجی‌ و خانه به خانه است و صدا و سیما رسانه‌ی دفعیِ ناگهانی.

اگر صدا و سیما با پخش یک سریال یا گزارش دست به انفجار ناگهانی می‌زند، اما شبکه‌ی فیلم‌های خانگی با سریالی مثل شاهگوش و با انفجارهای کوچک و خانه و به خانه در حال پیشروی است. صدا و سیما آخرین سنگرهایش را هم از دست می‌دهد. پس از خبر، حالا حوزه‌ی فیلم و سریال را. از رسانه‌ی هیکل‌گنده‌ی صدا و سیما چه باقی می‌ماند؟ این پرسشی است که مستاجرانِ حالا موجر شده‌اش باید بیندیشند و پاسخ دهند که با سرمایه‌ی ملی ایرانیان چه کردند؟

ثبت نظر

استان بوشهر

دومین فرود اضطراری هواپیمای بوشهردریک هفته

۲۰ آذر ۱۳۹۲
خواندن در ۱ دقیقه
دومین فرود اضطراری هواپیمای بوشهردریک هفته