close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره یادداشت های روزانه زندان( بخش سیزدهم)

۱۲ تیر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۱ دقیقه
هتل تک ستاره یادداشت های روزانه زندان( بخش سیزدهم)

پنجشنبه 30/2/89

   اتاقي كه به آن انتقال يافته‌ام، در عمل محل سكونت دو زنداني است كه يكي يازده سال و نيم از دوران حبس خود را گذرانده است و دومي چهار سال و اندي. جرم آقاي ساعد در واقع مالي است و کلاهبرداری. او به عنوان مفسد اقتصادي شناخته شده است. در ابتدا حكم اعدام عليه وي صادر شده بود كه در مراحل بعد به پانزده سال و نيم تقليل يافته است. مساله ی خاص او اين است كه با گذشت نيمي از حبس هم مشمول آزادي مشروط نخواهد شد و باید کل حکم در موردش اجرا شود الا این که عفو به او بخورد.

 ساعد می گوید که  در زمان بازداشت و بازجويي در اداره ی آگاهي با شكنجه‌هاي بسیار شدیدی مواجه بوده است، از جمله ده روز دراز خوابانده شدن بر روي تخت فلزي،  بدون آن که اجازه داشته باشد  به توالت و دستشويي برود.  به گفته ی وی  در کنار آن فشارهاي روحي هم در دوران بازجویی اعمال می شده است که در بردارنده ی  اعلام مکرر خبر اعدام اطرافيانش بوده است. او ادعا می کند که از جمله این شکنجه های روحی، با دستبند به دست يا پاي اجساد سردخانه بسته می شده است. او حال که به بند عمومی انتقال یافته است به دلیل مشکلات پزشکی تحرك چنداني ندارد، چون بايد در روز چهار قرص مسكن قوي بخورد و با این وضعیت به زندگي خود ادامه دهد. شرایط  او به گونه ای است که از انجام ورزش همگانی اجباری معاف شده است و  زمانی هم که صبح ها به حیاط می آید، در ته صف سالن می ایستد تا نوبت آمار و شمارش او برسد، بعد به سالن باز می گردد.

  محمدرضا حسين‌زاده دیگر هم اتاقی جدیدم در يك درگيري ناخواسته، پسر همسايه اش را به قتل رسانده است. با وجود این که جرمش قتل غیرعمد است به این علت که نمی تواند رضایت بستگان مقتول را به دست آورد سه چهار سالي است كه زير حكم قرار دارد. بستگانش به هر دری می زنند تا او را از مرگ نجات دهند.   آن ها در تلاشند که مبلغ درخواستی را تامین کنند، اما چون رقم بالاست و خانواده ی مقتول، ويژه مادر او، حاضر به رضايت دادن و گرفتن ديه ی پیشنهادی نيستند به ناچار دوران جوانی را پشت میله های زندان      می گذراند و زندگی خانوادگی اش نیز در حال از هم پاشیدن است.

  محمد رضا پيش از اين راننده شركت واحد بوده و با اصانلو و مددي و دیگر اعضاي سنديكاي شركت واحد همكاري داشته است. او  چند سال پیش در این ارتباط 24 ساعت هم در بازداشتگاه نگهداری شده است كه به دليل جواني و نداشتن سواد چندان – سيكل-  به عنوان عنصر غیر فعال شناخته شده و آزاد گردیده است. شاید دست سرنوشت با او بازی بدی کرده باشد، چون اگر آن سال دادگاهی شده  و بابت فعالیت های صنفی- سیاسی محکوم شده بود و در زندان به سر می برد و با جوان همسایه دست به یقه نمی شد. برای آن اتهام نه تنها حکم اعدام برایش نمی بریدند، بلکه در زندان  به عنوان یک زندانی سیاسی حال و روز بهتری داشت و پس از چند سال نیز دوره ی محکومیتش به پایان می رسید و آزاد می شد!

   در اتاق‌هاي سالن5 حدود 75 نفر اقامت دارند كه با احتساب زندانیانی که در حسینه ی این طبقه نگهداری می شوند  کل جمعيت سالن 5 حدود 220 نفر است.  با یک حساب سرانگشتی می توان گفت که  جمعيتي حدود 500نفر در بند2  زندان رجایی شهر نگهداري مي‌شوند كه تعداد بالايي از محکومان جرم شان قتل است.

   برنامه ی از پیش طراحي شده كه طي چند روز گذشته وقت مسؤولان بند2 را  حسابی گرفته بود در موقع اجرا بی نتیجه ماند و آن ها نتوانستند  آن گونه که می خواستند کارها را پیش ببرند.

   این روزها وضعيت ظاهري بند سر و سامانی یافت؛ محوطه های خاص اما محدود هواخوري بند گل‌كاري شد و انواع گل های رز در حیاط به جلوه گری و عطرافشانی پرداختند. در همه جا تميز كاري اساسی صورت گرفت و گوشه و کنار حیاط از ته سیگار زندانیان پاک سازی شد‌. تلاش آن ها این بود كه با نمايش گذاردن مهارت های زندانيان حافظ قران و قاريان آموزش دیده امكانات مورد نیاز خود را از اسماعيلي رئيس كل زندان‌هاي كشور دريافت کنند. بند 2 در عمل به ویترین زندان رجایی شهر تبدیل شده و از جانب مسئولان زندان تلاش فراوانی می شود تا با چیدمان مناسب و رنگ و لعاب زیبا بند 2 به چشم بازدیدکنندگان بهشت برین جلوه کند تا شاید آن ها نیز  مشت  را نمونه ی خروار ارزیابی کنند!

   ما نیز حدس می زديم كه در جریان این بازدید مي‌توانيم به گونه‌اي مسائل خاص خود را مطرح كنيم. به ويژه آن كه گمان مي‌رفت رئيس كل دادگستري استان تهران، آوايي، هم جزو ديداركنندگان از زندان رجايي شهر باشد. او پيش از اين به خانواده های زندانيان سياسي قول داده بود كه به رجايي شهر که وضعیت نامناسبش زبانزد عام و خاص است سر  خواهد زند و به وضعيت زندانیانی چون احمد، مسعود و... رسیدگی خواهد کرد که با ظلم مضاعف روبرو هستند و تبعیدی به شمار می آیند. به نظر می رسد که شخص آوایی نیز دل خوشی از اوضاع قوه ی قضائیه ندارد. او در ديدار با خانواده‌ها از شرایط موجود کشور ابراز نارضایتی کرده است. وی در جمع های خصوصی درئ دل‌هايي كرده است كه نشان مي‌داد چندان به بازي گرفته نمي‌شود و قدرت لازم برای بهبود وضعیت زندانیان سیاسی در اختيارش نيست.

 ساعت 12 ظهر تمام زندانيان از جمله آن هایی را که  در كلاس‌هاي روخواني شركت‌ دارند، به دارالقران مركزي زندان انتقال یافتند تا در كنار حفاظ و گروه تواشي نمايش خاصی را برای بازدید کنندگان اجرا كنند. هدف اصلی تنها یک چیز بود، جلب رضایت بازدید کنندگان و از قبل آن کسب بودجه و  امكانات رفاهي بیشتر برای زندان و در کنارش تقلیل حکم زندانیان نمونه ی شرکت کننده در دوره های قرآنی.

  اما این بار تمام نقشه ها نقش بر آب شد. آنچه در عمل در بند2  اتفاق افتاد اين بود كه زندانيان باقی مانده در بند را برای در معرض دید قرار نداشتن به هواخوري بند انتقال داده بودند. رئيس سازمان زندان ها وارد سالن6 مي‌شود و تنها چند دقيقه به در و ديوارها و سالن خالی از زندانی نظر می اندازد و باز می گردد!  مشخص است که در چنین شرایطی هيچ‌گاه رو در رویي لازم بين زنداني و رئيس سازمان زندان ها صورت نمي‌گيرد. افراد انتقال يافته به دارالقران نيز تا ساعت 14:30 با تشويق و تشر در اين مكان نگاه داشته مي‌شوند و بدون آنكه بازديدي انجام شود و ملاقاتي صورت گيرد به بند2 بازگردانده می شوند.

   من در زمان خروج به باقي گفتم كه خوب كلكي زديد، ما را در دارالقران مخفي كرديد تا نتوانیم در ديدار با مسئولان مسائل خود را مطرح كنيم؟ واكنش او به گونه‌اي بود كه نشان مي‌داد به هیچ وجه در جريان چنین کاری نيست. او منكر  شد که در اصل چنین  برنامه ای طراحی و اجرا شده باشد! به هر حال نگاه من می تواند بدبینانه باشد.  حدس می زنم که باقی در حد و اندازه ای نیست که از تصمیم های گرفته شده در مورد زندانیان سیاسی مطلع شود.

   البته ساعات بعد در جریان قرار گرفتیم كه در بند 6  نیز كه احمد زیدآبادی و رسول بداقي و... اقامت دارند وضع چنين بوده است و روش اتخاذ شده تقریبا مشابه. زندانیان شاخص این بند هم  دوبار به حسينيه ی زندان انتقال يافته‌اند تا رئيس كل زندان‌ها را ملاقات کنند، اما بازديد و گفت و گویي انجام نشده است.

   پنجشنبه شب، در شرايطي كه در اتاق مسعود و بهمن صابري مشغول بازي دومينو بوديم و راديو فردا هم باز بود و پس از اخبار و گزارش ها آهنگ ایرانی پخش مي‌كرد، افسر نگهبان یک باره چون اجل معلق وارد اتاق شد. تا به خود بجنبیم و دست کم رادیو را خاموش کنیم او را بالاي سر خود مشاهده کردیم. من خونسردي ام را حفظ کردم و به بازي کردن ادامه دادم، اما دو نفر ديگر حسابي روحيه خود را باختند.

  مورد مشابه ای در زمان حضور در بند 350 برایم پیش آمده بود. شاید این تجربه در حفظ خونسردی نقش داشته است. آن زمان، در ابتدای ورود به بند عمومی فراهم آوردن زمینه ی تفریح و سرگرمی و بازی های فکری را در دستور کار خودم قرار دادم. ابزار و وسائل کار محدود بود و باید از روش های جدید یا تجربه ی زندانیان سیاسی پیش و پس از انقلاب بهره می جستم. خوبی کار این بود که دیگر بازی شطرنج حرام و ممنوع نبود و لازم نبود با خمیر نان و... مهره ساخت و می شد آن را از درون زندان تهیه کرد. اما این ممنوعیت در مورد تخته نرد که هنوز روشن نیست حکم شرعی خاص آن چیست اعمال می شد. در این مورد در بطری های نوشابه های خانواده چاره ساز بود، هرچند که مهره ها گاه سبز بود و گاه آبی و نارنجی! تاس های کوچک هم گاه  از درون فندک هایی که جایزه داشتند تامین می شد، یا به صورت دست ساز از خمیر نان یا قند حبه ای فراهم می آمد.

  در آن جا بود که به فکر درست کردن بازی دومینو افتادم که پزشک عراقی اتاق 9 طرفدار  اصلی آن بود و دیگران به ویژه جوانان ناآشنا با آن. پس از چند تلاش آزمایشی برای ساختن کارت با مقوای بیسکویت- مانند بند 209- به فکر استفاده از کارت های تلفن افتادیم. مشکل این بود که باید دست کم نوشته های یک روی کارت پاکسازی و سفید می شد تا بتوان با ماژیک نقطه های لازم را روی  آن ترسیم کرد. دسترسی به اشیا تیز و برنده هم چندان آسان نبود. دست به دامن تیغ و چاقو شدیم و قیچی های کوچک ناخن گیری. یک روز در حین انجام عملیات تولید کارت دومینو افسرنگهبان وقت را بالای سر خود مشاهده کردیم. کاشف به عمل آمد که او از طریق دوربین مدار بسته ی موجود اتاق فعالیت مشکوک زندانیان را رصد کرده و برای برخورد با خاطیان به فوریت خود را به  طبقه پائین و اتاق 9 رسانده است. اما وقتی کارت های تلفن را در خط تولید دید نمی دانست که چه واکنشی باید انجام دهد. لابد هشدارهای لازم را دریافت کرده بود چون  این ملاحظه را هم داشت که خودش را هم با من درگیر نکند و از این رو غیرمستقیم جویای مسئله شد. یک پاسخ کوتاه به پرسش او، افسرنگهبان سالخورده  را از کرده ی خود پشیمان کرد: " داریم دومینو می سازیم، یک بازی فکری ست. نه مشکل قانونی دارد و نه شرعی. خودمان بشتر از همه این مسائل را رعایت می کنیم!".

   این بار با افسر نگهبان جوانی مواجه بودیم که از کارنامه ی مثبتی بین زندانیان رجایی شهر برخوردار نبود. او كارت‌ها را از دستم گرفت و باقیمانده را از روی زمین جمع کرد. در مقابل اين پرسش من كه مگر دومينو در رجايي شهر ممنوع است به گونه ای خلع سلاح شد، چون بازی جدیدی بود و قانون و مقررات در برابرش ساکت. ادامه دادم که "ما در بندهای 209  و 350 اوين بدون دردسر این بازي را انجام می دادیم و کسی مزاحم ما نمی شد و مشكلي نداشتيم".

   او حال خود را در مقابل کسی دیده بود که تهاجمی و طلبکارانه با وی برخورد می کرد. در حالي كه به كارت‌های بازی نگاه مي‌كرد که از کارت های تلفن رایج در زندان درست شده بود و نقطه های سیاه به نشانه ی اعداد یک تا شش بر روی آن ها نقش بسته بود به این سو و آن سو، به در و دیوار سلول نگاه می کرد. معلوم بود كه نمي‌دانست چه  نوع كارت‌هايي در دست دارد و چه بازی ای در جریان بوده است. با این وجود کوتاه نیامد و با تحكم گفت : " بله، ممنوع است". حس اولیه ی من این بود که از مخمصه رهیده ایم. اما یک باره افسر نگهبان جویای این مسئله شد که  مالك راديو کدام یک از ما هستیم. من مالكيت دومينو را پذيرفتم و صابري راديو را.

   صابری بنده خدا كه از اقدام‌هاي تنبيهي و از جمله انتقال به بندهاي ديگر از جمله بند يك و سلول های انفرادی وحشتناک آن واهمه داشت، حسابي روحيه ی خود را باخته بود. تازه متوجه شده بود که هر که طاووس خواهد جور هندوستان باید کشد، از لحاظ تجربی او اکنون می دانست که هم اتاق بودن با زندانیان سیاسی پیامدهای خاص خود را خواهد داشت و دائم زیر نظر خواهد بود.

   او پیش از این هم این رادیوی قدیمی دو موج را در اختیار داشت اما کسی مزاحمش نشده بود، حتی از  زمانی که با باستانی هم اتاق شده بود! موضوع اساسی تر برای این زندانی خطه ی گیلان این بود که با انتقال از بند 2 شغل و کار و کاسبی و ممر درآمدش ر از دست می داد، آن هم در حالی که ملاقات کننده ای نداشت و با پول حاصل از آرایشگری تا آخر عمر باید زندگی خود را در زندان می گذارند، جرم او هم قتل است، آن هم از نوع همسر که خشم و کینه ی فرزندان را در پی داشته و آن ها را در جایگاه شاکی اصلی قرار داده است. بعید می دانم کسی چهره ی آرام و صبور او را می دید و می توانست حدس بزند که قادر است حتی یک مورچه را بکشد، چه برسد به زن خود و مادر فرزندانش را .

 مسعود ساعتی بعد پيگير ماجرا شد و كارت‌ها را بدون دردسر پس گرفت. به نظر مي‌رسد كه موضوع ارائه ی گزارش به مسوولان بند و زندان  و اقدام‌هاي تنبيهي  ناشی از آن منتفي شده باشد. اما بايد منتظر ماند و ديد كه چه پيش خواهد آمد.

جمعه شب 31/2/89   ساعت20:20 اتاق32 بند 2 زندان رجایی شهر - کرج

ثبت نظر

بلاگ

موزیک الکترونیک تجربی‌ ایران ۱۲ - مروری بر آلبوم "Intensive Collectivity Known...

۱۲ تیر ۱۳۹۳
هادی باستانی
خواندن در ۳ دقیقه
موزیک الکترونیک تجربی‌ ایران ۱۲ - مروری بر آلبوم "Intensive Collectivity Known As City" از Idlefon