close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

مرتضی احمدی: «تو رو خدا همه رو دوست داشته باشید»

۲۷ تیر ۱۳۹۳
محمد تنگستانی
خواندن در ۹ دقیقه
مرتضی احمدی: «تو رو خدا همه رو دوست داشته باشید»

همه ما صدا و شیرین‌کاری‌ها و هنرنمایی‌های استاد مرتضی احمدی را به یاد داریم. وقتی‌که قرار شد این ویژه‌نامه را تهیه کنم اصلاً گمان نمی‌کردم درباره هنرهای مردمی مثل پیش‌پرده‌خوانی و ضرب‌خوانی تا این‌حد کم‌کاری شده باشد. مثل این است که مردم فرهنگی را که از دل آن‌ها برخاسته فراموش کرده‌اند.   

مرتضی احمدی نیمی از عمرش را صرف تحقیق درباره موسیقی و نمایش تخت حوضی کرده است. او کارش را با پیش‌پرده‌خوانی آغاز کرد.

جنگ جهانی تازه تمام شده بود و ایران یک دوره آزادی و شکوفایی را تجربه می‌کرد. در آن سال‌ها مرتضی احمدی برای اولین بار در تئاتر فرهنگ روی صحنه رفت و در پیش‌پرده‌ یکی از آوازهایش را اجرا کرد و چنین بود که تا به خودش آمد، دید خاک صحنه دامنگیرش شده است.

«گلپری جون» با صدای او از رادیو تهران پخش شد و گل کرد. «حسن کچل» با ضربی‌خوانی او هم معروف است. چند ترانه سیاسی هم دارد که برایش دردسرساز شده بود. می‌گوید بچه جنوب تهران است و از مردم می‌خواهد که با هم و با هنرمندهاشان مهربان باشند. پای صحبت او می‌نشینیم:

  مرتضی احمدی هستم بچه جنوب شهر تهران

مرتضی احمدی هستم بچه جنوب شهر تهران. واقعاً می‌گم، بچه جنوبی‌ترین نقطه شهر تهرانم؛ منطقه‌ای به نام «ته امینیه» یا «گمرک امینیه»، اونجا دنیا آمدم، اونجا بزرگ شدم، تو خاک‌وخل‌هاش چرخیدم، گشتم تو باغ و باغاتش و قد کشیدم، همون‌جا رفتم مکتب‌خونه، از مکتب‌خونه رفتم دبستان و دبیرستان.

 ما تو مدرسه با بچه‌ها بودیم. من دیدم وقتی که می‌خونم بچه‌ها خوششون می‌آد. یواش یواش فهمیدند که صدایم خوبه، بیشتر دوست داشتند فقط من بخونم، این انگیزه‌ای شد. انگیزه اصلی دیگه‌ش این بود که مادرم صدای خیلی خوبی داشت. البته او یک زن مذهبی بود. برای برادرم کوچکم گاهی لالایی می‌خوند. انقدر خوشم می‌اومد که خیره می‌شدم به دهن مادرم و آنچه را که می‌خوند تکرار می‌کردم. این انگیزه اصلی کار هنریم شده بود تا بزرگ‌تر شدم و فهمیدم صدام بد نیست و یواش یواش علاقمند شدم به کسانی که خواننده بودند مثل جواد بدیع‌زاده. ترانه‌های طنز و فکاهی می‌خوند و من گرایش زیادی به این ترانه‌ها پیدا کرده بودم. هر جور بود این ترانه‌ها رو، صفحه‌ش رو پیدا می‌کردم، می‌گذاشتم روی گرامافون و می‌خوندم تا به‌جایی رسید که دیدم نه اینکار برایم کافی نیست. شروع کردم اینور و اونور رفتن، فهمیدم در تئاتر فرهنگ یک پیش‌پرده‌خون ندارند- کسی که جلوی پرده بایسته و ترانه بخونه- اینقدر رفتم و اومدم و خواهش کردم تا بالاخره امتحانم کردند، دیدند صدام خوبه و توانایی‌ش رو دارم که این‌کار رو بکنم. در تئاتر فرهنگ اولین پیش‌پرده‌ای که خوندم، مقبول مردم افتاد. در حضور تقریباً هفت‌صد نفر تماشاچی  می‌خوندم. همون شب با من قرارداد بستند. قرارداد بستن همانا و پای من به تئاتر باز شدن همان.

کهنه‌های همیشه نو

اون موقع بهترین تئاتر، تئاتر فرهنگ بود و تئاتر تهران.  

می‌نشستم فکر می‌کردم، با خودم حرف می‌زدم، از خودم می‌پرسیدم چرا در گذشته هنرمندان چیزی برای ما به یادگار نگذاشتند؟ همین باعث شد که فکر کنم چرا ما  دنباله‌روی اونا باشیم؟ ما چی کاره‌ایم توی این مملکت؟ چه وظیفه‌ای داریم؟ به این رسیدم اگر غفلت کنیم نسل آینده ما رو نفرین می‌کنه. خیلی دویدم. می‌تونم بگم هنرمندان روحوضی دو سوم‌شون فوت کرده بودند، تک و توک هم که زنده بودند، با سن‌های بالا پخش ‌و پلا بودند در شهرستان‌ها. در تهران خیلی دویدم. حداقل شاید بیست سال دنبال این‌ها دویدم تا تونستم تمام این‌ها را پیدا کنم و حاصل اون تقلا کردن‌ها، اون دوندگی‌ها شد  کتاب «کهنه‌های همیشه نو»، ترانه‌های بسیار خوب بکر فولکلور یک؛ متعلق به مردم کوچه و بازار. متأسفانه جز یک نفر، نتونستم سراینده شعرها رو پیدا کنم. کسی نبود بهم کمک کنه. این کتاب در سال ۱۳۸۰ مورد تصویب وزارت ارشاد قرار گرفت هشت - نه بار، ده بار تجدید چاپ شد. دو سال پیش اما جلوی تجدید چاپش رو گرفتند تا بالاخره یک ماه پیش مجوز این‌ یکی رو دادند چون یک کتاب دیگه‌م هنوز هم نمی‌تونه تجدید چاپ بشه. نشسته‌م گوشه‌‌یی با کاغذ ور می‌رم. امیدوارم بتونم چیزهای دیگه‌یی تهیه کنم برای مردم، تقدیم کنم به مردم.

ترانه‌های فولکلوریک ترانه‌هایی نیست که بشه دست برد توش، اینا از مردم به مردم رسیده. اصلاً چیزی نبوده که زننده باشه، زشت باشه، ضد اخلاقی باشه. مردم، واقعاً ترانه‌های زشت و رکیک رو دوست ندارند، نمی‌پسندند، استقبال نمی‌کنند. اگر کتاب منم این‌طور بود استقبالی نمی‌شد ازش.  

محمد علی شاه قرت کو؛ توپ شر و ورت کو

خیلی تلاش کردند ریشه موسیقی ما رو پیدا کنند، به‌خصوص ترانه‌سرایی رو، خیلی زدیم اینور و اونور، متأسفانه چیزی پیدا نکردیم، فقط به اینجا رسیدیم که در انقلاب مشروطیت، عارف شاعر معروف که هم خودش می‌خوند هم ساز می‌زد هم آهنگسازی می‌کرد ترانه‌هایی می‌ساخت. تاریخ مدون ما از عارف شروع‌شده، یعنی از انقلاب مشروطیت. قبل از اون هیچ ترانه‌ای نداریم جز یک ترانه به طنز که به مناسبت فرار محمدعلی شاه ساخته ‌شده: محمد علی شاه قرت کو/ توپ شر و ورت کو؟ آخر ترانه هم می‌گفته که بد کردی و بد کردی مشروطه رو رد کردی.  

ترانه‌سازی زمان بدیع‌زاده اما به اوج خودش رسید. جواد بدیع‌زاده استاد بود. خیلی زحمت کشید. نوازنده خوبی هم بود، آهنگساز هم بود و موسیقی ملی ما رو خیلی خوب می‌شناخت.  از اون موقع دیگه رشد شروع شد تا به اینجا رسید.

 متأسفانه جوانان ما به موسیقی گذشته‌مون توجه ندارند. جوان‌ها وقتی به سن بالاتری می‌رسند از اون ذوق و شوق نوجوانی می‌افتند، می‌رن طرف موسیقی اصیل ایرانی که امیدوارم این‌طور بشه.

 اعتراض به محرومیت‌ها و نداری‌ها

ترانه‌های ما اعتراضی‌اند، چون در جامعه فقر هست. ترانه‌های روحوضی رو مطالعه کنید. درد مردمه. ناله مردمه. دلیل همه‌ش هم فقره. پیش‌پرده‌ها اما انتقاد شدید از دولت‌هاست. ۱۱۲ تا از ترانه‌های پیش‌پرده‌خونی رو آماده کرده‌م. بیانگر ناله و مبارزه مردمه با حاکمیت و با اون‌هایی که این بلاها رو سرشون آوردند.

 بیشتر ترانه‌های روحوضی ریتمیک بوده، یعنی با رقص با هم بوده.  رقص اصلاً جزء لاینفک ترانه‌های روحوضی و یک نوع بازارگرمی بوده.  قدغن بود که زن روی صحنه برقصه. برای همین مردای جوانی که زیبا و خوش‌هیکل بودند، لباس زنونه می‌پوشیدند و می‌رقصیدند. مردم به این رقص خیلی علاقه داشتند.  طنزنویس‌های اون زمان هم بهره‌برداری کردند از این علاقه مردم و توی شعراشون به‌جای آه و ناله طنز آوردند: از گرسنگی و  فقر  و نداری گفتند. مردم هم عاشق این‌ها بودند. دسته‌جات روحوضی رو وقتی دعوت می‌کردند به خونه‌ها، مردم انتظار داشتند ازشون، می‌خواستند ازشون که این ترانه‌ها خونده شه، نه یک بار نه دو بار، همیشه این ترانه‌ها تکرار می‌شده. از اون زمان اینا باب شد. اصلاً هر چی ترانه می‌گفتند طنز بود. رو تخت حوض می‌بایست این‌جور ترانه‌ها اجرا بشه.

احمدباشی و نمایش‌های روحوضی

در سال ۱۳۰۰ البته هنوز تخت حوض نبود. خونه‌ای رو می‌گرفتند، توی یک اتاقی، یک گوشه‌ای برنامه اجرا می‌کردند. همه مردم نمی‌تونستند ببینند. شخصی به نام «احمد باشی» پیدا شد و تخت حوض رو ابداع کرد. چرا؟ حوض وسط حیاط بود، تخته‌های قطوری می‌انداختند روی حوض، قالی می‌انداختند. بعد هنرمندان روحوضی می‌آمدند روی حوض اجرای برنامه می‌کردند. از هر طرفی مردم احاطه داشتند و مسلط بودند به این صحنه، بدون اینکه هیچ چیز از قلم بیفته یا فراموش بشه یا نتونن کاری کنند یا نبینند. کاملاً مسلط بودند.

سازها اول به‌طور کلی کمانچه و تار و ضرب بود، بعد قره‌نی و حتی فلوت هم اضافه ‌شد. بعضی جاها سنتور هم می‌گذاشتند. آخرسر هم ویلون آمد. از اول اولش فقط یک کمانچه و یک ضرب بوده، بعد تار اضافه شد و همین‌طور به‌مرور سازهای دیگه اضافه شدند. پیام تخت حوضی هم به شعری ربط داشت که به طنز بوده. تمام موسیقی تخت حوضی شش و هشت بود. یعنی ریتمیک بود و می‌شد باهاش رقصید. کل برنامه‌های روحوضی برنامه‌های شادی بوده. چون شاد بوده خواه‌ناخواه موسیقی‌ش هم همون شادی رو داشته. ضرب پایه رقص بوده و به خاطر همین ضرب هم این برنامه‌ها شاد بودند.  از سر شب که برنامه شروع می‌شده تا پاسی از نیمه‌شب، مردم شادی می‌کردن.  

یک برنامه بسیار زیبا داشتیم به نام «چهار درویش». چهار درویش آواز می‌خوندند. در این بین، دختر سلطانی بود. دنبال جوونی می‌گشتند که لیاقتش رو داشته باشه که داماد شاه بشه. چهار عاشق جوون، از چهار طرف تخت حوض وارد می‌شدند و آواز می‌خوندند و آواز بسیار خوبی هم می‌خوندند.  

هنرمندان روحوضی از خانواده‌های فقیر بودن از ده نفر یک نفرشون سواد نداشت. روی استعداد و ذوق خودشون کار می‌کردند. اون وسط که هنرمند داشته می‌رقصیده.  موسیقی دنباله‌رو او بوده، نه او دنباله‌رو موسیقی. او که شروع می‌کرده، موسیقی دنباله‌ش رو می‌گرفته.

 هر کاری کردیم به خاطر شما کردیم

من پیش‌پرده خونده بودم. ساعت ده و نیم شب بود. داشتم با اتوبوس می‌اومدم منزل، دو سه نفر که رفته بودند تئاتر، من رو شناختند. من ته اتوبوس می‌نشستم که کمتر دیده بشم. شما نمی‌دونید چقدر فحش اینا به من دادند. می‌گفتند رفتیم دیدیم فلانی... رکیک‌ترین فحش‌ها رو می‌دادند. داشتند تعریف می‌کردند ولی رکیک‌ترین فحش‌ها رو می‌دادند به من. سرم رو انداخته بودم پایین افسوس می‌خوردم که چرا باید به من فحش بدن. من که کار زشتی نکردم. من برای ارشادشون رفتم روی صحنه. من پیش‌پرده‌خونم، پیش‌پرده انتقادی خونم. من به وزیر مملکت بد و بیراه گفتم، من به وکیل مملکت بد و بیراه گفتم. چرا بهم فحش می‌دن؟ بله، ما از این چیزا خیلی زیاد دیدیم. تو اداره یادمه، من از سال ۱۳۴۰ کارمند راه‌آهن بودم، یک روز به من گفتند آقا ترفیع‌ات رو رد کردن. گفتم کی رد کرده؟ گفتند فلانی. رفتم سراغش. خب اونم یک جوون ورزشکار و گردن‌کلفتی بود. گفتم شما ترفیع من رو رد کردید؟ گفت آره. گفتم چرا؟ گفت راه‌آهن به مطربا ترفیع نمی‌ده که منم چنان زدم تو گوشش، خون از دماغش جاری شد؛ آقایی بود تحصیل‌کرده آلمان. مهندس بود. رییس اداره من بود. گفت ما به مطربا ترفیع نمی‌دیم. ببینید از این چیزا زیاد دیدیم ما خیلی... خانواده به من محل نمی‌گذاشتند، به من اعتنا نمی‌کردند. هر چی من سراغشون می‌رفتم، اعتنا نمی‌کردن. آخر سر چند سال ترکشون کردم. یواش یواش افکار عوض شد، روحیه‌ها عوض شد، گرایش مردم به موسیقی و به تئاتر بیشتر شد. هنوزم که هنوزه آشتی نیستم. کاملاً فشار می‌آد به من. وقتی می‌خوام برم طرفشون می‌گم این‌ها همونایی بودند که این‌همه من رو اذیت کردند. نخیر الان هم هست. الان هم شما نگاه کنید، ببینید خیلی از مردم خیال می‌کنند تمام زن‌های توی سینما و تئاتر زن‌های «معروفه» هستند. خب این درده واسه ما. یعنی می‌بینیم، می‌شنویم، درد رو تحمل می‌کنیم. چرا؟ فرهنگ پایینی داریم. فرهنگ جامعه ما پایینه. باید دنبال اون رفت و اون رو درستش کرد. من به مردم خودمون و هم‌وطنم تنها چیزی که می‌تونم بگم اینه که همه رو دوست داشته باشید تورو به خدا. همه رو دوست داشته باشید کسی نیست که بد باشه. اصلاً وجود نداره بدی. همه خوبن. با هر کسی صحبت می‌کنید با نظر خوب نگاه کنید. هنرمندها رو متهم نکنید به اینکه فاسدند. نگید این حرفا رو شما رو به خدا نگید. ما هموطن شما هستیم. ما هر کاری کردیم به خاطر شما کردیم و شما رو دوست داریم.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

اتهام: عضویت در شبکه فاسد و ضد انقلاب فیس بوک

۲۷ تیر ۱۳۹۳
سوال و جواب حقوقی
خواندن در ۵ دقیقه
اتهام: عضویت در شبکه فاسد و ضد انقلاب فیس بوک