close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

از مصدق تا مرگ ندا؛ نمایش "یک" در جشنواره آوینیون

۱ مرداد ۱۳۹۳
محمد عبدی
خواندن در ۵ دقیقه
از مصدق تا مرگ ندا؛ نمایش "یک" در جشنواره آوینیون
از مصدق تا مرگ ندا؛ نمایش "یک" در جشنواره آوینیون
از مصدق تا مرگ ندا؛ نمایش "یک" در جشنواره آوینیون
از مصدق تا مرگ ندا؛ نمایش "یک" در جشنواره آوینیون

"یک" (Un)عنوان نمایشی است از مانی سلیمانلو که این روزها در بخش  Off جشنواره بزرگ آوینیون در فرانسه اجرا می شود.

سلیمانلو که در کودکی به همراه خانواده اش مهاجرت کرده و حالا ساکن مونترال کاناداست، در این اجرای تک نفره درباره زندگی خودش و مفهوم ایرانی بودن با مخاطب حرف می زند

سلیمانلو با زبان طنز داستان زندگی خود را با وقایع ایران( از سقوط مصدق تا انقلاب ایران، از احمدی نژاد تا وقایع انتخابات سال 88 ) می آمیزد و شوخی کردنش با همه چیزهای بزرگ و کوچک به همراه صمیمت اجرا، تماشاگر خارجی را با فضا و اتمسفر ایران همراه می کند

در آوینیون با او گفت و گو کرده ام. 

داستان زندگی و مهاجرت خانواده ات را  در اجرا توضیح دادی، اما مختصری هم در این باره در اینجا بگو و همین طور درباره کارهای تئاتری ات.

من چهار سالم بود که از ایران به پاریس رفتیم. سال 1985 بود. از آنجا رفتیم تورنتو، از تورنتو به اوتاوا و بعد هم مونترال. در این شهر به مدرسه ملی تئاتر رفتم و بعد از تحصیل، آرام آرام با کارگردان های مختلف کار کردم تا این که در سال 2011 این نمایشنامه را نوشتم که از آن زمان تاکنون صد و سی بار در شهرهای مختلف جهان اجرایش کرده ام. دومی و سومی اش را هم نوشته ام.

منظورت چیست؟ یعنی این نمایشنامه را ادامه دادی؟

از اول شروع کردم به نوشتن همین نمایشنامه. در نسخه سوم چهل و سه نفر بازی می کنند. تمام صندلی های صحنه را پر کرده ام. آدم هایی هستند که از جاهای مختلف می آیند و همه می خواهند درباره خودشان حرف بزنند. 

این نسخه را هم اجرا کردی؟

بله در ماه ژوئن در مونترال.

در این نسخه بیست و پنج صندلی خالی وجود داشت که تو روی برخی از آنها می نشستی و این کل طراحی صحنه ات بود. چرا بیست و پنج تا؟ چه مفهومی را دنبال می کردی؟ تنهایی و غربت؟

عدد بیست و پنج که مربوط می شود به فضای صحنه. یعنی هر چه بیشتر جا داشته باشد، بیشتر صندلی می گذارم و اینجا بیست و پنج تا جا داشت. جاهایی مثل اداره مهاجرت یا فرودگاه که مهاجرها می آیند در نظرم بود. صندلی های خالی از آن آدم هایی است که اینجا نیستند اما آنها هم می توانستند داستانشان را بگویند، ولی حق ندارند که بگویند. گفتم در نسخه های بعدی صندلی ها را پر کردم. 

این اولین بار است که به جشنواره آوینیون می آیی؟

بله. سال پیش قرار بود بیایم که نشد. امسال سه تا کمپانی از کبک به اینجا آمده اند که نوعی فوکوس روی کبک را شکل داده اند و کار من هم یکی از آنهاست. 

کل متن یک روایت شخصی از زندگی خودت است که با وقایع سیاسی و اجتماعی ایران آمیخته شده....

روز اولی که شروع کردم برای نوشتن این کار، اصلاً نمی دانستم که درباره ایران باید چه بگویم. یک سال و نیم بعد از وقایع انتخابات سال 88 بود. خیلی خواندم و تحقیق کردم. چیزی که من می بینم همین است که نوشته ام. برای همین خیلی مخلوط است با خودم. چون کاملاً از دیدگاه خودم است. باید می فهمیدم که من هنوز ایرانی هستم؟ نیستم؟ من آنجا نبوده ام و نمی دانم ماهیت اش چیست، حالا می توانم بگویم ایرانی ام؟

در آخر نمایش به یک نوع نتیجه گیری می رسی، رسماً اعلام می کنی که ایرانی هستی و اگر اشتباه نکنم جمله ات این است که" به درک! من ایرانی ام و به آن افتخار می کنم." این نتیجه ای است که از نوشتن این نمایشنامه گرفتی؟

آره، یک مقدار به همین نتیجه رسیدم... به خودم گفتم که خب ایرانی هستم دیگر.آنجا زندگی نمی کنیم اما ایرانی هستیم، هرچند برای همین حرف زدن، کلمه فارسی کم می آورم و تازه دارم یاد می گیرم که غذای ایرانی درست کنم. 

در بخش آخر که نوعی مانیفست توست سه تا زبان فرانسوی وانگلیسی و فارسی را با هم مخلوط می کنی و حتی هر جمله ات از سه زبان مختلف تشکیل شده...

بله...این بخش اولین چیزی بود که نوشتم. با این شروع کردم اما نمی دانستم کجا بگذارمش؛ اول نمایش یا وسط یا آخر. تمرکزم روی این بود که هر سه این زبان و سه فرهنگ در من وجود دارد. 

در عین حال درباره تاریخ ایران خیلی حرف می زنی؛ از مصدق تا شاه، تا انقلاب و خمینی و حتی موسوی و وقایع انتخابات سال 88. خواستی یک تاریخچه ای از ایران به مخاطب فرنگی بدهی؟

بله. من خودم درباره همه این ها مطالعه کردم و خواستم آنها را با تماشاگر قسمت کنم. می خواستم به این نکته برسم که چرا ما دیگر در آنجا زندگی نمی کنیم؟ می خواستم نشان بدهم که جریان چیست. چیزی که من فهمیدم این است و البته صد در صد نیست.

صحنه مرگ ندا آقاسلطان را در گوشی تلفن ات می بینی اما آن را به تماشاگران نشان نمی دهی و آنها تنها صدایش را می شنوند. چرا؟

نمی خواستم مردم ببیند. خب روی اینترنت هست می توانند ببیند. می خواستم در تالار، صحنه را مجسم کنند. مردم خودشان می توانند این صحنه را بازسازی کنند. 

همه این داستان که خیلی هم تراژدی درش هست، به زبان طنز روایت می شود. چرا طنز را انتخاب کردی؟

خودش آمد... وقتی می نوشتم زیادی جدی بود و نمی توانستم تحمل کنم. فکر می کنم طنز یک خرده آدم را راحت می کند و بقیه چیزها خودشان کم کم می آیند. می خواستم با زبان کمدی مردم بتوانند کم کم وارد قصه شوند و به تراژدی برسند، البته اگر بشود اسم اش را تراژدی گذاشت. در عین حال می خواستم مردم را در لبه قرار دهم که ندانند بخندند یا نخندند. 

جالب است که دیدم فرانسوی ها خیلی استقبال کردند، سالن تقریباً پر بود...

فکر می کنم چیزی که درباره خودم و ایران و پاریس و غیره می گویم، برای مردم قابل درک است و آنها خودشان را جای من می گذارند. برای همین است که صد و سی بار اجرایش کرده ام از برایتون در بریتانیا، تا شهرهای مختلف کانادا و این سومین بار است که در فرانسه اجرایش می کنم. فکر می کنم مساله مهاجرت و هویت به یک مساله اصلی برای مردم بدل شده. 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

فرماندار تهران:دختران ساپورت می‌پوشند چون ارزان است

۱ مرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
فرماندار تهران:دختران ساپورت می‌پوشند چون ارزان است