اکنون دو ورسیون از نمایش «خواب در فنجان خالی» در ذهن من به حیات خود ادامه میدهد. اولی را در تهران سال ۱۳۸۴ دیدم، در سالن قشقایی تئاترشهر، دومی را هم اخیرا در سالن سنترال استیج در حوالیِ برکلی ِکالیفرنیا.
«خواب در فنجان خالی»، نوشته نغمه ثمینی، نمایشنامهای ست در هشت تابلو. داستان (فرامرز و مهتاب)، زن و شوهر جوانی که به پایان زندگی زناشویی خود رسیده اند و منتظرند (آقاعمه)، عمه بزرگ پیر و فرتوتشان، بمیرد تا خانهای را که در آن زندگی میکنند صاحب شوند. اما آقاعمه ضمن اینکه نمیمیرد، در طول نمایش بیست سال -بیست سال جوانتر هم میشود! نویسنده با این تمهید مرزهای زمان را میشکند و شخصیتهای (فرامرزخان، ماه لیلی و ماهرخ) را که در واقع ما بهازاهای ِزمان ِمشروطیت ِهمان شخصیتهای ِاصلی هستند وارد ماجرا میکند. قرینهسازی خلاقانهای با این مفهموم که انسان ایرانی علیرغم استفاده از مظاهر دنیای مدرن هنوز در چنبره بینش سنتی محصور مانده است. در پایان نمایش با قتل (فرامرز/فرامرزخان) نیز انگار خواسته شده که انتقام همه آن تبعیض و ستم مردسالارانه تاریخی گرفته شود.
- « ... ماه لیلی/آقاعمه : «یک روباه میبینم، بدون سر … با یک راهبه مجنون، و یک روسپی که پیر است. پیرِ پیر، این فنجان عجب حرف هایی می زند امشب! (زیر لب انگار نقش داخل فنجان را میخواند.) ما از آن گونهایم که رویاها هستند و زندگی کوچک ما را خوابی فراگرفته است. صدای ماهلیلی/آقاعمه و مویه های مهتاب/ماهرخ با نوای آزارنده اف اف میآمیزد.
نور می رود. »
با پایان نمایش، ما تماشاگران که همه مهاجر ایرانی هستیم، میایستیم و در تشویق ممتد گروه تردید نمیکنیم. تلاش قابل تقدیر آن ها بُعد سومی به آن پیوند تاریخی اضافه می کند که بخشی از مختصات آن در جغرافیای دور غربت و در مفهمومی به نام تئاتر مهاجرت معنا پیدا میکند.
این نمایش اخیرا به کارگردانی حمید احیاء و با بازی سپیده خسروجاه، شیما خاکی و محمد تالانی به مدت یک شب در دانشگاه استنفورد و سه شب در سالن سنترال استیج به روی صحنه آمد که هر چهار اجرا با استقبال گسترده تماشاگران رو به رو شد. حمید احیاء در این باره می گوید: «نسل جوان خیلی خوب با نمایشنامههای معاصر ایرانی رابطه برقرار میکنند چون داستان زندگی خود آنهاست، برای نسل قدیمیتر هم از این لحاظ جذاب است که این فضا برایشان تازگی دارد، و با نمایشنامهنویسان جدید مملکتمان آشنا میشوند.»
"خواب در فنجان خالی" سومین نمایشنامه از مجموعه نمایشنامههای معاصر ایران است که به دعوت مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد، و به انتخاب و کارگردانی حمید احیاء روی صحنه میرود. پیش از این دو نمایش«مصاحبه» از محمد رحمانیان و «جاده» نوشته یوریک کریممسیحی (کارگردانی مشترک با سپیده خسروجاه) به صحنه آمدند که همچون «خواب در فنجان خالی» مورد استقبال قرار گرفتند. حمید احیاء می گوید که میخواستند در این مجموعه حتما یک نویسنده زن هم باشد و بلافاصله تاکید میکند «البته این انتخاب به دلیل قوت خود نمایشنامه هم بود». این برنامه قرار است در سال آینده نیز با سه نمایشنامهی دیگر ادامه پیدا کند که اولین آنها "نگین" نوشتهی حمید امجد است.
گروه تئاتر داروگ گروهی متشکل از هنرمندان و علاقمندان تاتر است که با حفظ استقلال هنری خود با یکدیگر کار می کنند. این گروه ۲۹ سال پیش در شمال کالیفرنیا تاسیس شده و اعضای اولیه آن سپیده خسروجاه، فرهاد آییش، بلا واردا، منصور تایید، بهزاد گلمحمدی و چند نفر دیگر هستند. حمید احیاء نیز از همان سال های آغازین با این گروه همکاری داشته و در چند سال اخیر نیز تعداد زیادی از جوانان ایرانی به آن پیوستهاند. در میان گروههای تئاتری ایرانی در آمریکا، «داروگ» قدیمی ترین گروهیست که همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد.
تاکنون بیش از پنجاه نمایش توسط این گروه به زبانهای فارسی و انگلیسی به روی صحنه رفته که از میان آن ها می توان به "تقصیر"، "جعفرخان از فرنگ برگشته"، و "چمدان" (نوشته و کارگردانی فرهاد آییش)، "مرد، چهار زنش و مادرش"،"مرغ سحر"، "آغاز فصلی سرد"، "در سوگ کاظم اشتری" (نوشته سپیده خسروجاه و کارگردانی خود او، حمید احیاء، و بلا واردا) ، "دوشیزه و مرگ" و"عروسک ها" (به کارگردانی سپیده خسروجاه)، "خرس و خواستگاری"، "شب به خیر مادر"، "استثنا و قاعده"، کپنهاگ" (برگردان و کارگردانی حمید احیاء)، "رقصی این چنین" (نوشته و کارگردانی منصور تایید)، و "قرمز و دیگران"، "نوشتن در تاریکی" (هر دو نوشته محمد یعقوبی) و "قربانی" (به کارگردانی بلا واردا) اشاره کرد.
بخشهایی از اجراهای انگلیسی «مرگ یزدگرد» و «هشتمین سفر سندباد» را در این ویدئو ببینید:
از این گروه فرهاد آییش سال هاست که در سینما و تئاتر داخل ایران فعالیت میکند، حمید احیاء با ترجمه نمایشنامه های شاخص غربی در فضای تئاتر ایران حضور دارد، و نمایشنامه های سپیده خسروجاه نیز در ایران منتشر و تاکنون توسط گروه های زیادی در داخل ایران اجرا شده است. از طرف دیگر معرفی تئاتر ایران به تماشاگر غیر ایرانی تلاش دیگری بوده که گروه داروگ سعی در انجامش داشته است. حمید احیاء در این باره می گوید: «یکی از مهمترین اهداف گروهمان معرفی نمایشنامههای ایرانی به تماشاگر غیر ایرانی این منطقه بوده است و به همین دلیل داروگ هر از چندگاه نمایشهایی به زبان انگلیسی اجرا میکند.» تاکنون نمایشنامه «مرگ یزدگرد» و «هشتمین سفر سندباد» از بهرام بیضایی و «شاپرک خانم» از بیژن مفید ترجمه و به زبان انگلیسی اجرا شدهاند. غیر از این نمایشهایی چون «درباره انار نیست» از سپیده خسروجاه، « تصویر همه چیز است» از رهام شیخانی و «یادآوری فراموشنشدنیها» از حسین خسروجاه نیز به انگلیسی نوشته و اجرا شده اند.
حمید احیاء که دانش آموخته رشته نمایش از دانشگاه تهران و دانش آموخته ارشد تئاتر از دپارتمان پژوهشهای اجرایی در دانشگاه نیویورک است در مورد ویژگیهای کار تئاتر در آمریکا می گوید: « مسلما سخت است، تئاتر هنر عامه پسندی نیست، به خصوص نمایشهایی که ما اجرا میکنیم، ولی خوشحالم که ما یک گروه حرفهای نیستیم، به این معنی که همه اعضای گروه کار و حرفه خودشان را دارند و نیازی نیست که از راه درآمد تاتر زندگی کنیم. تازه ما خیلی خوششانسیم که سالن اجرای خودمان را داریم.»
سالن اجرای گروه با وجود ظرفیت محدود پنجاه شصت نفره اش تبدیل به یک مرکز هنری فعال در شمال کالیفرنیا شده که غیر از تئاتر، هر هفته میزبان یک رویداد فرهنگی مثل شب شعر، کتابخوانی و کنسرتهای غیر تجاری است.
الان جلوی همین سالن ایستاده ایم. من می خواهم به تأسی از این تئاتر زمان گزارشم را معکوس کنم و در پایان برسم به شروع نمایش. به لحظه ای که به همراه تماشاگران منتظر باز شدن درها هستیم تا با دیدن نمایش پرت شویم به تهران ده سال پیش، و سفر کنیم به دوران مشروطیت صد سال پیش تا شاید قرینه های شخصی تاریخیمان را در آنجا بیابیم.
نور میآید و نمایش با این صحنه آغاز می شود:
- «تابلوی یک:
خانه ای قدیمی، بازماندهای کهن از عصر قاجار. منظر ما مهمانخانه این عمارت قدیمی است. یک سو ضبط صوت پیشرفتهای قرار دارد و سوی دیگر یک تلویزیون بزرگ و اینها به شدت با فضای سنتی و گرفته خانه در تضادند…. در انتهای اتاق بستری روی یک سکو گسترده شده. ماهلیلی/آقاعمه روی بستر خوابیده. او پیرزنی است که حدود صد و بیست سال دارد و کاملا بی حرکت، مثل یک جسد در جای خود افتاده. مهتاب، سیوپنج ساله با صورتی که شکستهتر مینماید بالای سر آقاعمه ایستاده و گوش را به قلب او چسبانده. فرامرز کمی دورتر ایستاده. او سیوشش ساله است. با نگاهی نگران …
مهتاب: نه، نه، باورم نمیشه …. غیرممکنه...»
ویدئو از محمد تالانی