طبق آمار، به شکل کلی زنان در سراسر جهان دستکم دو برابر مردان به افسردگی مبتلا میشوند. این تخمین برای جوامعی که تحت حاکمیت دیکتاتوری مردسالار هستند و عرف جامعه نیز قوانین و سنتهای تبعیضآمیز علیه زنان را دنبال میکند، میتواند تا سه برابر مردان بالا رود.
هر هفته ساعت ۲۰ و۳۰ دقیقه به وقت ایران با «شهرزاد پورعبدالله» درباره مسایل مربوط به سلامت روان گفتوگو میکنیم. هفته گذشته درباره افسردگی، نشانهها و چگونگی درمان آن صحبت کردیم، این هفته به مساله افسردگی زنان پرداختیم.
در ادامه خلاصه این گفتوگو را میخوانید:
چه عواملی میزان ابتلای زنان به افسردگی را بالا میبرند؟
- در افسردگی به شکل کلی، یک اختلال خلق و خوی هست که سه عامل در آن دخالت دارند؛ بیولوژیکی، روحی روانی و شرایط زندگی فرد. اما به نظر میآید عوامل بیولوژیکی بیشتر برای زنان و رابطه آنها با افسردگی در نظر گرفته میشوند. عوامل روحی روانی میتوانند هر جنسیتی را تحت افسردگی قرار دهند و عوامل اجتماعی نیز برای همه افراد جامعه در نظر گرفته میشوند.
با این که معتقدیم تغییرات بیولوژیکی ریسک ابتلا به افسردگی را بالا میبرند اما به تنهایی تعیینکننده نیستند؛ یعنی ممکن است تغییرات مود ایجاد کنند ولی وقتی از افسردگی جدی صحبت میکنیم، غیر از عوامل بیولوژیکی، دیگر عوامل هم تاثیرگذار هستند.
با عوامل بیولوژیکی در خصوص زنان شروع کنیم؛ این عوامل چه هستند؟
- اولین تجربههای افسردگی به خاطر جنسیتی در دوران بلوغ برای زنان ایجاد میشوند. عادت ماهیانه و تغییر تحولات هورمونها میتوانند عامل افسردگی باشند. چون بلوغ دختران پیش از پسرها است، باعث میشود سن ابتلا به افسردگی برای آنها پایینتر باشد و همین مساله باعث میشود در سنین جوانی هم زودتر با افسردگی دست و پنجه نرم کنند. در دوران بلوغ، فقط عامل هورمونی باعث افسردگی بالینی نمیشود. فرض کنید تقابلی که نوجوان باید با خانواده داشته باشد تا استقلال و فردیت خود را پیدا کند و نپذیرفتن خانواده، انتظارات خانواده از تحصیل و کلاسهای جانبی جوانان، همه میتوانند فشارهایی باشند که نوجوانان را به سمت افسردگی پیش ببرند.
این توقعات و انتظاراتی که میگویید، میتوانند در خصوص دختران متفاوت و به نوعی شدیدتر باشند و همین مساله جنسیت را پر رنگتر و احتمال ابتلا به افسردگی را بیشتر کند.
- بله؛ فرض کنید دختران رشته تحصیلی را انتخاب کنند که خانوادهها آن را مناسب دختران ندانند و مانع شوند. محدودیتهایی که خانوادهها ایجاد میکنند، برای دختران و پسران همسان نیستند. این مساله را در اروپا هم میبینید. وقتی پسری دیروقت بیرون از خانه باشد، راحتتر پذیرفته میشود تا دختر. ورود نوجوانان به رابطه جنسی یکی دیگر از مسایلی است که محدودیتها را توجیه میکند.
اختلال مودی که پیش از عادت ماهیانه زنان به آن دچار هستند، به «PMS» معروف است؛ مسالهای که اطرافیان بایستی مورد توجه قرار دهند. وقتی این دوره PMS جدیتر شود، باید به پزشک مراجعه کرد.
در واقع، در تمام این شرایط بیولوژی افراد دخیل است که میتوان در ادامه به دورههای دیگر هم پرداخت؛ بارداری، زایمان و یائسگی که همه زنانه هستند.
- خود بارداری میتواند افسردگی به همراه داشته باشد. ارتباطات و روند زندگی و بدن زن تغییر در این دوران میکند. بحث این روزها، اضطراب بارداری به خاطر تغییر بدن آنها است. خیلیها قبول ندارند که تغییراتی مثل بزرگ شدن پستان، خطهای روی شکم و بزرگ شدن شکم طبیعی است و همین باعث افسردگی میشود. بارداریهای ناخواسته که زن مجبور به تحمل آن میشود، عامل دیگری در افسردگی است. بارداریها، سقط جنینهای پشت سر هم که هر کدام سوگواری لازم دارند و میتوانند به افسردگی ختم شوند و مواجه شدن با ناباروری با درمانهای طولانیمدت و استرسزا و روشهایی که به نتیجه نمیرسند، همه میتوانند از عوامل افسردگی باشند.
رابطه جنسی در دوران بارداری هم به خاطر ناآگاهی دو طرف میتواند از رابطه حذف شود و باعث بروز مشکلات و اختلافات شود. یک عامل دیگر در دوران بارداری، مصرف قرصهای ضد افسردگی طولانیمدت است که در دوران بارداری کنار گذاشته میشود. همین مساله میتواند باعث افسردگیهای سخت شود.
افسردگی بعد از زایمان هم مساله رایجی بین زنان است.
- سبک زندگی بعد از به دنیا آمدن فرزند کاملا تغییر میکند. بیخوابیها، نداشتن وقت برای خود، نگرانی از گریه بچهها، اگر زایمان سخت باشد مثل سزارین و … میشود نام آن را ترومای زایمان گذاشت. همه اینها میتوانند باعث افسردگی شوند. وقتی بچه به دنیا میآید، تغییرات هورمونی ایجاد میشود که تغییرات مود در پی دارد. حس غم تا هفتهها طبیعی است که حس تنهایی میدهد. کسی در بدن زن در حال رشد و زندگی بوده اما حالا ناگهان در جهانی قرار گرفته است که مادران باید به این دنیای جدید خو بگیرند. تا دو سه هفته این تغییرات طبیعی است. از مساله تغییر هیکل تا بیخوابی و به هم خوردن نظم زندگی، استرس ایجاد و میتوانند زمینههای افسردگی را مهیا کنند. کمبود خواب واقعا میتواند انسان را به افسردگی بکشاند. قضاوتهای دیگران هم میتوانند تاثیرگذار باشند. قضاوت بر نوع مادری که میتواند به مادر حس ناکافی بودن بدهد، در بروز افسردگی تاثیرگذار است و اعتماد به نفس او را از بین میبرد.
در خصوص افسردگی زنان بعد از زایمان، رفتار والد دیگر فرزند و دیگر اطرافیان چه قدر تعیین کننده است؟
- مهم و تعیینکننده است. این تغییرات هورمونی اگر صرفا تعیینکننده بودند، همه باید افسرده میشدند اما بین ۱۰ تا ۱۵ درصد افسرده میشوند و بقیه به روند زندگی برمیگردند. مساله همین برخورد اطرافیان، خصوصا دیگر والد فرزند است. اینکه مادرهای والدین برای کمک بیایند، مطرح نیست. بچهداری را وظیفه زن میدانند. خیلی از مردها حتی شبها در اتاقی دیگر میخوابند در حالیکه درگیر بچهداری شدن طرفین مهم است. الان بسیاری از زنان میگویند ما باردار شدیم؛ یعنی از ضمیر جمع استفاده میکنند. به هر حال تغییرات هورمونی به حالت عادی برمیگردند اما تنها ماندن و فشارهای قضاوت اطرافیان و کمکاری والد دیگر میتواند به افسردگی مادر ختم شود.
یائسگی چهطور؟ چهگونه میتواند به افسردگی برسد؟
- یائسگی مسالهای است که خیلیها و خود زنان هم نسبت به آن اطلاعات کمی دارند. هورمون تراپی توصیه میشود اما مشکلات ویژه خود را به همراه دارد؛ مثل ریسک سرطان سینه و ریسک لخته خون. خیلی از زنان نمیخواهند به هورمون تراپی روی بیاورند. نداشتن هورمونها روی مود افراد تاثیر میگذارد و مثلا حافظه ضعیف میشود؛ بیخوابی زیاد، احساس گرمای زیاد، پرخاشگری از جمله نشانههای آن هستند. خیلی اوقات مادری در یائسگی فرزندان نوجوان دارند یا پدر و مادری که باید به آنها رسیدگی کنند. وقتی هورمونها تغییر میکنند، وزن و فرم بدن هم تغییر میکند. در یائسگی اضافه وزن طبیعی است اما میتواند باعث شود که افراد تصویرشان از خودشان تغییر کند. ولی یک سری از یائسگیها به خاطر سن نیستند و مشکلاتی در رحم و تخمدان میتواند به همراه داشته باشد و راه آن از دست دادن رحم یا تخمدانها باشد. حاملگی خارج از رحم یا سرطان اعضای زنانه میتواند به برداشتن اعضا برسد و بدن در معرض یائسگی زودرس قرار گیرد.
سن یائسگی پایین آمده است و تجربه آن در زنان گاهی در نخستین سالهای ۴۰ سالگی ایجاد میشود. این مساله روی روح و روان زنان تاثیر میگذارد.
در خصوص عوامل غیر بیولوژیکی، به محیط زیست و تجربه زیست انسانها اشاره کردید.
- مسایل روحی و روانی نیز در ابتلا به افسردگی تاثیرگذار هستند. خیلی از خانوادهها از دخترآوری غمناک و اندوهگین میشدند. خانوادهها در تربیت دختر و پسر، دوگانه رفتار میکنند. بسیاری از افسردگیهای زنان به اعمال محدودیتهای جنسیتی از جانب والدین برمیگردد؛ چون دختر است، نباید دوچرخه سواری کند یا آزادیهای حرکتی او محدود است و هزار اما و اگر دیگر. این محدودیتها حس ناکافی بودن، درماندگی و سرخوردگی و ناخواسته بودن به همراه دارند. حتی در خانوادههای گسترده به نوههای پسری بیشتر توجه میکنند یا تیمارداری پدر و مادر بر شانههای دختران است. این موارد میتوانند عامل افسردگی باشند. شرایط زندگی هم عامل دیگری است. وقتی دختری در سوییس باشد با دختری در ایران یا افغانستان که مدرسه هم نمیتوانند بروند، حتما فرقهایی دارد. چه آیندهای دارند دخترانی که از تحصیل بازماندهاند؟ هیچ آیندهای ندارند. معلوم است که افسرده خواهند شد. تحقیقات نشان میدهند در فرهنگهایی که نابرابری حقوقی، قدرت و اقتصادی وجود دارد، ریسک افسردگی بالا میرود. زنهایی هستند که خیلی اوقات با اینکه تحصیلکرده هستند اما از بازار اقتصاد دور ماندهاند یا با کارهای موقتی باید امرار معاش کنند. اینها عامل افسردگی آنها هستند. زنانی که به تنهایی تامین معیشت میکنند، بار مضاعفی بر دوش میکشند.
در همین اروپا هم زنان با مردان دستمزد یکسانی ندارند و مادران تنها امکانات اقتصادی کمتری از مردان دارند که خودش باعث افسردگی میشود.
نادیده گرفته شدن هم عامل دیگری است؛ مثلا زنهایی که در جریان مسایل اقتصادی نیستند یا در تصمیمگیریها مشارکت داده نمیشوند، بیشتر از دیگر زنان به افسردگی دچار میشوند.
به قوانین نگاه کنید؛ در «قانون ارث»، شهادت دو زن با یک مرد برابری میکند و دیگر قوانین حس کم بودن میدهند و باعث افسردگی میشوند. فرهنگ و شرایط زندگی ما خیلی دخیل و تاثیرگذار روی زنان هستند.
در واقع زندگی در جامعه ایران یا افغانستان زیر حکومتهای زنستیز میتواند عامل موثری در ابتلای بیشتر زنان به افسردگی باشد. جالب است که حتی شهرسازی میتواند از جمله عوامل باشد؛ مثلا ما شهرهای زندوست داریم که خیابانها و پارکهایشان چراغ دارند تا زنان حس امنیت داشته باشند.
- بله؛ در همین بریتانیا، نزدیک هشت مارچ [روز جهانی زن] طی یک همهپرسی ۶۴ درصد زنان گفته بودند نزدیک صبح یا آخر شب در خیابان حس امنیت ندارند. بیش از نیم میلیون زن به خاطر بیماریهای زنانه منتظر ملاقات پزشک زنان هستند؛ یعنی تعداد پزشکان زن به نسبت جمعیت زنان بسیار کم است. جای تاسف است که در سیاستگذاری به مسایل زنان در سطح جهان هم توجه نشده است. نخستین سکستراپیستها که در اینباره کار کردهاند، به خاطر مشکل نعوظ مردان بوده است. اصلا زنان مهم نبودهاند. جامعه مدام تغییر میکند به خاطر مشکل مردان.
مورد دیگری که باید اشاره کنم، مساله تجربه آزار جنسی است. در مواردی که من مراجعه کننده دارم، افسردگیهای شدید برای افرادی است که در زندگی خود به عنوان کودک، نوجوان، جوان یا زن بالغ مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند؛ مثل همین بیانیهای که زنان سینماگر امضا کردهاند که در طول حرفه خود خشونت جنسی دیدهاند. این مساله یکی از عوامل اصلی افسردگی زنان است؛ قربانی آزار جنسی و نابرابری جنسی بودن. ممکن است آقایان فکر کنند حالا یک دستی به باسن زنی زدند، چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که حتی یک بار این اتفاق میتواند زندگی آدمها را تغییر دهد. افرادی مثل من که کارشان رواندرمانگری است، میتوانند به ابعاد گسترده آسیب ناشی از حتی یک تماس جنسی ناخواسته پی ببرند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر