close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

طرد و حذف اجتماعی مهاجران و پناه‌جویان چه تبعاتی دارد؟

۲۴ فروردین ۱۴۰۱
آیدا قجر
خواندن در ۱۱ دقیقه
طرد و حذف اجتماعی مهاجران و پناه‌جویان چه تبعاتی دارد؟

 

در روزهای گذشته بحث درباره مهاجران و پناه‌جویان افغانستانی و حقوق انسانی آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها مطرح شده است. جدای از زمینه‌های ایجاد این بحث در روزهای اخیر، افغانستانی‌ها در ایران حتی پس از سال‌ها زندگی، از حقوق ابتدایی شهروندی محروم هستند. از سوی دیگر، هر از گاهی اظهاراتی از سوی مقامات جمهوری اسلامی یا مردم محلی مطرح می‌شوند که بیان‌گر خشونت نژادی علیه آن‌ها هستند؛ مثل خواسته مردم یا اظهارات مقامات مبنی بر ممنوعیت ورود افغانستانی‌ها به پارک‌ها، استخرها یا حتی شهرها و اماکن عمومی. در واقع این خواسته‌ها، مطالبات و قوانین صرفا بر اساس ملیت افراد مطرح می‌شوند. 

به همین بهانه، جلسه این هفته از گفت‌وگوهای «سلامت روان» با «شهرزاد پورعبدالله»، روان‌ درمان‌گر را به مساله طرد و حذف اجتماعی اختصاص دادیم؛ یعنی گروهی از مردم به دلیلی از جامعه طرد یا حذف می‌شوند. این دلیل می‌تواند نژاد، اقلیت‌ مذهبی، طبقه اقتصادی مثل فقرا، خواهش‌های جنسی یعنی گروه‌های رنگین‌کمانی یا حتی جنسیت مانند زن بودن باشد. در واقع، این گروه‌های اجتماعی به هر یک از این دلایل از تصمیم‌گیری‌ها و نقش‌آفرینی‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با شدت و حدت‌های مختلف کنار گذاشته می‌شوند؛ چه از سوی حکومت و چه از سوی افکار عمومی. 

نمونه تاریخی و فاحش آن، «گتو» است؛ یعنی محله‌هایی که اقلیت یهودی در آن‌ها ساکن بودند و در ایران هم به آن‌ها «محله جهودها» گفته می‌شد. امروز اما ترجیحا از «حاشیه‌نشین‌ها» و «حاشیه‌نشینی» استفاده می‌شود. در اروپا و امریکا نیز وضعیت بسیاری از مهاجران و پناه‌جویان به همین شکل است. اگر پیش‌تر به دستور مقامات سیاسی، گتو تشکیل می‌شد، امروزه در بسیاری از شهرهای بزرگ جهان مشاهده می‌شود که طبقه محروم به حاشیه رانده می‌شوند و مهاجران و پناه‌جویان هم محله‌هایی را برای خود انتخاب می‌کنند که بیشتر ساکنان آن‌ها ملیت‌های مشخص با کار و کاسبی‌های معلوم برای آن‌ها است. 

در این گفت‌وگو سعی کردیم از تاثیرات روحی و روانی گتوسازی، به حاشیه راندن و در واقع طرد یا حذف اجتماعی گروهی از مردم صحبت کنیم. این تاثیرات می‌توانند فردی باشند یا به شکل اجتماعی خشمی را پدید آورند که زمینه‌ساز خشونت‌ شود. 

حذف یا طرد اجتماعی چه تعریفی دارد؟ 

- موقعی می‌توانیم از طرد اجتماعی صحبت کنیم که گروهی از جامعه به هر دلیلی مثل مهاجر بودن، مسایل قومی، جنسیتی و مذهبی، ارتباط‌‌ خود را با اکثریت جامعه از دست می‌دهند. این گسلی که بین این گروه و اکثریت اتفاق می‌افتد، مشکلاتی را باعث می‌شود که دسترسی به ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خود را از دست می‌دهند. ما در اروپا از فقرایی صحبت می‌کنیم که دسترسی به امکانات ندارند یا مهاجرانی که در کشورهای غربی هستند ولی به خاطر نژادشان، به دلیل نژادپرستی در اکثر کشورها، به حاشیه رانده می‌شوند؛ به عنوان نمونه، دسترسی به بهداشت، تحصیل و حتی مسکن برای‌شان محدود می‌شود. در لندن مدارسی وجود دارد که سطح تحصیلی پایینی دارند، برای همین متمولان فرزندان‌ خود را به مدارس خصوصی می‌فرستند. برای همین، امکانات زندگی را برای فرزندان‌شان محدود می‌کنند تا بتوانند آن‌ها را به مدارس خصوصی بفرستند. حتی در تعداد فرزندآوری هم این مساله تاثیرگذار است. مساله اصلی، مهاجرت است. چه مهاجران افغانستانی در ایران و چه مهاجران با هر ملیتی در کشورهای غربی، این طرد  و حذف شدن اجتماعی و محرومیت‌ها را به نحوی تجربه می‌کنند. من مراجعه‌کنندگانی از افغانستانی داشته‌ام که از تحصیل محروم بوده‌اند و این مساله آسیب‌های بسیاری برای‌شان به همراه داشته است. اگر همین رفتارها با ایرانی‌ها در هر جای جهان پیش گرفته شود، هر روز در خیابان اعتراض می‌کنند. 

در مسیر مهاجرت غیرقانونی و پناه‌جویی به سمت اروپا باشیم، فرقی بین ملیت‌ها نیست و حقوق آن‌ها مدام تضییع می‌شود. بسیاری از ایرانی‌ها بعد از پناهندگی و مهاجرت و قرار گرفتن در این مسیر، متوجه تبعیض نژادی و تضییع حقوق شهروندی می‌شوند؛ اگرچه در ایران این تضییع حقوق قانونی بسیار اتفاق می‌افتد. 

- بله در ایران قانون و حکومت تبعیض نژادی را توجیه می‌کنند. من این‌جا متوجه شده‌ام که افغانستانی‌ها در ایران حق تملک مسکن و زمین ندارند. بسیاری از آن‌ها با وجود تملک مالی، مجبور شده بودند که رشوه دهند و در نهایت به اسم شخصی دیگر خانه بخرند. بارها مجبور بوده‌اند جابه‌جا شده‌اند. متاسفانه بخشی از جامعه دیگری‌ستیز هم شده‌اند. 

با توسل به قانون و البته فرهنگ دیگری‌ستیزی که باعث گسلی می‌شود که شما توضیح دادید، به هر حال و به هر دلیلی، افراد مختلف از گروه‌های اجتماعی گوناگون از جامعه حذف می‌شوند؛ این حذف یا طرد اجتماعی چه تبعات فردی در پی دارد؟ 

- اولین مساله، نداشتن حس تعلق است. به نظر من هرکسی با هر جنسیت و ملیتی، در هر گروه اجتماعی، دنبال حس تعلق به مکان زندگی‌ است. وقتی از طرد اجتماعی حرف می‌زنیم، افراد دست و پا می‌زنند تا آن حس تعلق را در خود ایجاد کنند اما جامعه مثل جسمی خارجی با آن‌ها برخورد می‌کند، از خود می‌راند و به حاشیه می‌کشاند. دوم مساله هویت است. شما به عنوان ایرانی در کشور خود شغل و خانواده دارید و جایگاه اجتماعی‌تان مشخص است. اما بعد از مهاجرت یا پناهندگی، هیچی نیستید؛ نه ارتباطات دارید، نه عزت و احترام، نه خانواده. انگار هویت شما لباسی بوده است که حالا لخت‌‌تان کرده‌اند. مهارت‌ و سابقه کارتان، اعتبارتان و جایگاه‌تان صفر می‌شود. پس دچار حس بی‌لیاقتی و بی‌کفایتی می‌شوید. جامعه این حس را به شما می‌دهد که تجارب‌تان را نمی‌توانید منتقل کنید. 

فرض کنید والدین، فرزندان خود را در افغانستان، ایران یا سومالی تربیت کرده‌اند. حالا مهاجرت کرده‌ یا پناهنده شده‌اند و اطلاعی از حقوق خود و فرزندان‌شان ندارند. نمونه‌هایی داشته‌ام که به خانواده‌ای پیشنهاد کرده‌ام فرزندشان را برای گرفتن کمک، به سازمان‌ها یا انجمن‌های محلی در کشور مقصد ببرند اما آن‌ها می‌ترسند و نگران هستند که تفاوت تربیتی باعث شود فرزندشان را از آن‌ها بگیرند؛ یعنی حتی والد بودن انسان‌ها زیر سوال می‌رود. حتی از مراجعه به خاطر افسردگی نیز می‌ترسند که دولت فرزند‌شان را بگیرد. این از بی‌اطلاعی برمی‌آید. از بس در حاشیه به سر می‌برند که مطلع نیستند از افسردگی نباید ترسید. می‌ترسند چون احساس می‌کنند با بافت حاکم بر جامعه همگونی ندارند و از قضاوت می‌ترسند. 

به نظر می‌رسد که حس زیادی بودن هم وجود دارد که حتی برای حقوق بر حق خود نیز اعتراض نمی‌کنند. 

- این مساله درجه‌های مختلف دارد. هرچه قدر انسان‌ها وارد جامعه شده و در حقوق شهروندی درگیر می‌شوند و وظایف شهروندی را به جا می‌آورند، احساس می‌کنند باید حقوق‌شان رعایت شود. درجه‌های این حس زیادی بودن به نوع حضور در جامعه و مدت زمان آن بستگی دارد. من با افرادی کار می‌کنم که با وجود درگیر شدن در مناسبات اقتصادی و اشتغال، از حس سرباری جامعه می‌ترسند. در اروپا، سیاسیون مختلف متاسفانه به جامعه تلقین کرده‌اند که مهاجران و پناه‌جویان حقوق دیگران را تضییع می‌کنند و تمام مشکلات اقتصادی کشور را خصوصا در انتخابات‌‌، به عنوان مثال ریاست‌جمهوری، مثل آن‌چه اخیرا در فرانسه اتفاق افتاد، بر دوش این قشر از جامعه می‌گذارند. در صورتی‌ که آمار نشان می‌دهد فرانسوی‌ها از سیستم امکانات اجتماعی بیشتر از مهاجران و پناه‌جویان استفاده می‌کنند. اما سیاسیون با اهداف سیاسی، آمار را به گونه‌ای دیگر نشان می‌دهند. الان دیده می‌شود که بی‌کاری یا افزایش جرم را بر گردن مهاجران افغانستانی می‌اندازند که هیچ مبنای علمی ندارد. 

اتفاقا اخیر گزارش‌هایی در رسانه‌های داخل ایران منتشر شده‌اند که بیان‌گر همین نوع تفکر هستند. در واقع، گفته می‌شود که افزایش ورود مهاجران افغانستانی می‌تواند بر بیشتر شدن بی‌کاری و فقر ایرانی‌ها تاثیر بگذارد. تاثیرات روحی و روانی این رویکردها بر انسان‌های به حاشیه رانده شده چه‌ است؟ 

- بله، این‌جا هم همین‌گونه تحلیل می‌کنند؛ یعنی سیاسیون وقتی به هر بن‌بستی می‌خورند، بار مسوولیت آن را بر سر اتباع خارجی می‌گذارند. در حالی‌ که به نظر من از بی‌کفایتی سیاسیون برمی‌آید. از دست دادن هویت و حس تعلق می‌تواند حس بی‌کفایتی در پی داشته باشد. به خاطر به حاشیه رانده شدن، دورنمایی برای آینده ندارند. ناامیدی است و حس استیصال و بی‌انگیزگی. همه این‌ها باعث افسردگی می‌شوند. ناامید، مستاصل و بی‌انگیزگی عوامل افسردگی هستند. 

در خصوص کودکان چه‌طور؟ چه تاثیری بر آن‌ها دارد؟ 

- وقتی کودک در خانواده‌ای رشد می‌کند که والدین‌ خود را در بن‌بست می‌بیند و مدام افسرده هستند، احساس می‌کنند شهروند درجه دوم هستند، همیشه خشمی فرو خورده دارند، در جامعه تحقیر می‌شوند و نمی‌توانند اعتراض کنند،  چه در انتظار کودک خواهد بود؟ تمام آن عصبیت و فشار ناشی از این مساله می‌تواند به خشونت علیه کودک هم بیانجامد. در این شرایط، عملکرد والد بودن از دست داده می‌شود. این والدین آن‌قدر درگیر تامین مایحتاج اولیه زندگی هستند که به رشد عاطفی فرزندان‌ نمی‌رسند. در واقع، والدین به صورت فیزیکی حضور دارند اما برای روان بچه‌های‌ خود وجود ندارند. جلوی فرزندان‌شان شرمنده هستند. برای یک والد، ناتوانی در تامین نیاز فرزند بدترین فشار است. نه این‌ که نمی‌خواهد، به این خاطر است که محیطی که در آن زندگی می‌کنند، دست‌های او را بسته است. نخستین آسیب به عزت نفس آن‌ها وارد می‌شود. وقتی یک انسان تعریف منفی از خود دارد، چه طور می‌تواند عزت نفس و اعتماد به نفس خوبی داشته باشد؟ حالا به دلیل بهایی بودن یا افغانستانی بودن در ایران است یا ایرانی بودن در امریکا و اروپا؛ یعنی نمی‌تواند آن‌ کسی باشم که می‌خواهد باشد. 

برای کودک هم پس می‌تواند زمینه‌ساز طرد یا حذف گروهی باشد؛ حالا اگر گروهی نگاه کنیم. در کنار تاثیرات فردی، هویت ملی و گروه مذهبی که در آن قرار داریم، زیر سوال می‌رود. به شکل گروهی چه تاثیراتی در پی خواهد داشت؟ 

- درست است که شما به یک گروه اجتماعی تعلق دارید ولی همان گروه از بقیه جامعه رانده شده است. به خاطر اسم، رنگ پوست و خصوصیاتی، از یک سری حقوق محروم و چار انزوا می‌شوید. این‌جا هم بچه‌های مهاجر و پناه‌جو بیشتر با هم دوست می‌شوند تا با یک اروپایی. چون شبیه دیگران بودن حس تعلق می‌دهد. انزوا برای هر انسانی سخت است. آسیبی که به هویت فردی وارد می‌شود، معلولیت اجتماعی می‌آورد. افراد احساس ناتوانی می‌کنند. از طرف دیگر، باعث حساسیت روحی روانی می‌شود که آن حساسیت ما را آسیب‌پذیرتر می‌کند. در نتیجه، زمینه بیماری‌های خلق و خوی را در ما مهیا می‌کند. برای طی رشد احساسی کودک، نباید دچار این حساسیت باشد و نباید احساس کند به عنوان «دیگری» به او نگاه می‌شود. این مساله رشد عاطفی روی اعتماد به نفس و عزت نفس او تاثیر می‌گذارد. این حس حقارت خیلی اوقات باعث خشم می‌شود. این خشم درونی شده بالاخره باید تخلیه شود. انواع و اقسام بیماری‌های روان‌تنی از همین مساله ناشی می‌شوند. این خشم می‌تواند باعث افزایش مصرف الکل، اعتیاد یا خودزنی هم بشود. آن‌قدر این گسل احساس می‌شود که حس تعلق به آن جامعه از بین می‌رود و فرد احساس می‌کند که چرا باید قوانین آن را رعایت کند؟ برای همین می‌تواند بزه را در پی داشته باشد. 

خیلی از بچه‌های مهاجران و پناه‌جویان چون جامعه پذیرای آن‌ها نبوده و روند گتوسازی جریان داشته است، آینده‌ای را پیش روی خود نمی‌بینند و از جامعه خشمگین می‌شوند. 

در ادامه صحبت و اشاره‌ شما به خشم و خشونت، وقتی مساله پیوستن اروپایی‌ها به گروه‌های افراطی مثل «داعش» مطرح شده بود، سوئد یکی از کشورهایی بود که نسبت با جمعیت خود، بیشترین پیوستگان به داعش را داشت. در ایران هم طبقه فرودست خشمگین داریم که به حق خشم دارد. اما اگر این خشم درست هدایت نشود، چه تبعاتی در تولید خشونت خواهد داشت؟ 

- در خصوص پیوستن به داعش، بیشتر نسل دومی‌ بودند؛ یعنی داشتن پدر و مادری خارجی. این کودکان هیچ‌وقت از امکانات و برخوردهای برابر مثل اروپایی برخوردار نبودند. سال‌ها پیش وقتی مهاجران به اروپا می‌آمدند، ملیت همیشه سوال مطرح بود تا خانه‌ای اجاره داده شود یا در کسب و کاری استخدام شوند. پیش‌تر، ملیت کوچک و بزرگ داشتیم. ملیت کوچک حق رای نداشت. اما یک سری افراد از این خشم سرخورده استفاده و سازمان‌هایی را بنا کردند که با استخدام وکلا و کنش‌گران حقوق بشری، قوانین را تغییر دادند و از حقوق پایمال شده مهاجران و پناه‌جویان دفاع کردند. این خشمی است که به درستی از آن استفاده شد. یکی هم دنبال هویت است و می‌گوید می‌مانم و حق خودم را می‌گیرم. در مقابل، یکی هم وارد سازمان‌ها و گروه‌های تروریستی می‌شود. 

این خشم‌هایی که قوانین و جوامع در تولید آن نقش دارند، مثل آن می‌مانند که مدام پلیس به خاطر رنگ پوست افراد، مدارک هویتی‌ آن‌ها را می‌خواست و در انظار عمومی، آن‌ها را انگشت‌نما می‌کرد؛ یعنی می‌خواست به آن‌ها بگوید تو مثل ما نیستی. این حس تحقیر، خشم تولید می‌کند. 

برای نوروز در بروکسل بودم. می‌خواستم از قطار خارج شوم که دو پلیس ایستاده بودند و به کسی کاری نداشتند اما ناگهان به یک فرد سیاه‌پوست گفتند باید چمدانت را باز کنی. مرد هم پرسید چرا من؟ دلم می‌خواست بگویم بیا چمدان من را هم نگاه کن. ببینید، هنوز این مسایل وجود دارند ولی هیچ‌ وقت اتفاق‌هایی که برای ما می‌افتند، قابل مقایسه با آن‌چه برای شهروندان افغانستانی در ایران می‌افتد، نیست. هیچ‌کس به ما نگفته است فرزندت نمی‌تواند تحصیل کند. ملیت‌مان به عنوان فحش و دشنام کلامی استفاده نشده است. این‌جا است که فکر می‌کنم اگر این رویکردها تغییر نکنند، زندگی کردن در جامعه‌ای که پشتوانه حقوقی و اجتماعی ندارد، به خاطر حس تنهایی، بی‌کسی، ناامیدی و درماندگی، افسردگی پیش خواهد آورد و مانعی بر رشد فردی می‌شود. 

ثبت نظر

تصویری

تمرین دختران کبدی برای دفاع از عنوان قهرمانی

۲۴ فروردین ۱۴۰۱
تمرین دختران کبدی برای دفاع از عنوان قهرمانی