شمار افراد بازداشت شده از آغاز اعتراضات سراسری به کشته شدن «مهسا امینی» به دست نیروهای سرکوبگر «گشت ارشاد»، به درستی مشخص نیست اما تخمین زده میشود که بیش از ۱۸ هزار نفر تا به امروز بازداشت شده باشند.
روایتهای افراد بازداشت شده از نحوه دستگیری، بازجویی، آزار و اذیتها و تحقیر و توهین و تعرضها بسیار تکاندهندهاند؛ شرایطی که بسیاری از افراد را مجبور به اعترافات اجباری علیه خود و اقرار به ارتکاب جرمی کرده که مرتکب نشدهاند.
بازجویان و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در بازجویی از افراد بازداشت شده، علاوه بر شکنجههای جسمی، با ایجاد فضای رعب و وحشت و فشارهای روحی روانی، فرد را در شرایطی غیرقابل تحمل قرار میدهند؛ فشارهایی که آثار آنها حتی پس از آزادی نیز، به وضوح در شخص بازداشت شده دیده میشوند.
حضور اعضای جامعه رنگینکمانی نیز در میان معترضان در خیابانهای ایران، این افراد را با خطر بازداشت توسط نیروهای امنیتی و لباس شخصی قرار داده است؛ افرادی که به دلیل گرایش جنسی و هویت و بیان جنسیتی خود، فشار مضاعفی را در بازجوییها و بازداشتگاهها تجربه میکنند.
روایتهای اعضای جامعه رنگینکمانی از برخورد نیروهای امنیتی بسیار دردناک است. خبرهای رسیده از داخل ایران نشان میدهند که در برخی از شهرها و استانها، نیروهای امنیتی سعی در سوءاستفاده از اعضای جامعه رنگینکمانی، مخصوصا زنان ترنس و همجنسگرا برای پروژههای پرستوسازی خود دارند، هرچند در این امر موفق نخواهند بود.
«مهام» یکی از بازداشت شدگان در اعتراضات اخیر که یک مرد همجنسگرای ساکن شهر قم است، در گفتوگو با «ایرانوایر»، از فشار روانی و تجربه تلخی که در دستگیری توسط نیروهای امنیتی داشته است، میگوید: «روزهای بعد از کشته شدن مهسا امینی بود. خشمگین و عصبانی بودیم و نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم و هیچ کاری انجام ندهیم. به همراه دو تا از دوستانم تصمیم گرفتیم دیوارنویسی کنیم. در تمام شهر نام مهسا امینی را بر روی دیوارها نوشتیم؛ حتی بر روی دیوار مساجد. یکی از شبها که کارمان تمام شده بود و داشتیم به سمت خانه میرفتیم، نزدیک خانه بودیم که ناگهان ون سفید رنگی جلوی ما متوقف شد. حدود شش یا هفت نفر از ماشین پیاده شدند و ما را دستگیر کردند. اصلا نمیدانم از کدام سازمان یا گروه بودند. لباس شخصی به تن داشتند اما درشت هیکل و خشن. تا لحظهای که به ما دستبند بزنند، باور نمیکردیم برای دستگیری ما آمده باشند. همه چیز را رعایت کرده بودیم، نمیدانم چهطور رد ما را زده بودند.»
مهام میگوید: «به سمت ما حملهور شدند، دستبند زدند و چشمانمان را بستند و با ضربات شوکر و تهدید ما را سوار ماشین کردند.»
میگوید که چندین بار آنها را از ماشین پیاده کرده و به جاهای مختلف برده بودند، مدام بازجویی میشدند و از آنها اعتراف میگرفتند. خود او توسط چندین بازجو بازجویی و مجبور شده بود برای حداقل ۱۰ نفر تعریف کند که چه کار کرده و چرا دیوار نویسی میکرده است: «با این که چشمانمان بسته بود اما صدای افراد دیگر را نیز میشنیدیم. انگار کسان دیگری را نیز آن شب دستگیر کرده بودند. همه در یک اتاق نشسته بودیم. با این که ظاهر و طرز لباس پوشیدن من عجیب نیست اما میشنیدم که ماموران به هم میگفتند اینها دختر هستند، چرا آوردهایدشان اینجا. منظورشان من بودم و دوست دیگرم که دختر بود. یکی از مامورها به سمت من آمد و پرسید دختری یا پسر؟ من جواب دادم معلوم نیست که پسرم؟ همین موضوع باعث شد تا با کلمات توهینآمیز خطابم کند. تحقیر میکردند و فحش میدادند و اگر جواب توهینهایشان را میدادم، با شوکر ضربه میزدند. در میان تحقیر و توهینها حتی میگفتند شلوارشان را در بیاوریم تا ببینیم دخترند یا پسر!»
بغض در صدایش است وقتی ماجرا را تعریف میکند؛ بغض آشنایی که درد نهفته اعضای جامعه رنگینکمانی ایرانی را بازگو میکند.
میگوید: «رنگینکمانی بودن در جامعه ایران به اندازه کافی سخت و دردناک است و ما در تمام این سالها در ایران آنقدر اذیت شده، درد کشیده و تحقیر شدهایم که کوچکترین حرفی میتواند ما را از پا در بیاورد. این اتفاقات فشار غیرقابل تحملی را به ما وارد میکنند.»
میگوبد تا چند روز بعد از آزادی، تمام تحقیرها و توهینها در سرش میپیچیده است: «با خودم فکر میکردم که نکند اینها راست میگویند؟! نکند ما انسانهای بیماری هستیم؟! نکند لایق چیزهایی هستیم که به ما میگویند؟! مدام صدایشان در گوشم است.»
اضافه میکند: «تلفنم را گشتند. عکسهایم را بهانه میکردند که بگویند من بیماری روانی و جنسی دارم یا به قول خودشان، ترنس هستم. اما من یک ترنس نیستم، با تمام احترامی که برای دوستان ترنسم قائل هستم. ولی ذهن بیمار آنها همه چیز را اینطور میبیند. انگار موضوع دستگیری فراموش شده بود. سوالها تنها حول محور گرایش جنسی، سکس و ظاهر و رفتار من بودند. سعی میکردند برایم پروندهسازی کنند. مدام میپرسیدند که تنفروشی میکنی؟ این پول نقد که در کیف داری را از این راه به دست آوردهای؟ و این ماجرا ساعتها ادامه داشت. در نهایت برگههایی را جلویم گذاشتند و مجبورم کردند که امضا کنم. در برگهها نوشته شده بود که تایید میکنم یک ترنس هستم و بیماری روانی و جنسی دارم. حتی گفتند خانوادهات هم باید این موضوع را تایید و برگهها را امضا کنند، در غیر این صورت نمیتوانی بروی! تمام شب ما را نگه داشتند. صبح بود که با خانوادهام تماس گرفتند که بیایند، تعهد بدهند و مرا ببرند.»
در ادامه صدایش غمگینتر میشود. میگوید از آن روز احساس میکند دیگر آدم سابق نیست: «روزها و روزها صدایشان در گوشم میپیچید؛ توهینها و خندههای بلندشان. ضربهای که ممکن است یک فرد در طی چند سال به روح و روان خود احساس کند را در چند ساعت به من وارد کردند؛ کلماتی که قادر به بازگو کردن نیستم و توهینهایی که انگار در مغزت مینشیند و تو را با خودت هم بیگانه میکنند. احساس میکنم اتفاقی که برای ما بچههای الجیبیتیکیو میافتد، تنها بازداشت و بازجویی به دلیل جرمی که به گفته آنها مرتکب شدهایم، نیست.»
او معتقد است بازجوها هویت اعضای جامعه رنگینکمانی را نشانه میگیرند: «مدام تهدید میکردند که اگر به زندان بروی، با ظاهر و شرایطی که داری، مورد تجاوز قرار میگیری. منت میگذاشتند که گیر آدمهایی خوبی افتادهای که سالم ماندهای، وگرنه تا الان به تو تجاوز کرده بودند. انگار خودشان با صراحت اعتراف میکردند که این کارها را با بازداشت شدگان و معترضان انجام میدهند. تا لحظهای که خانوادهام بیایند و من را تحویل پدرم بدهند، چشمانم بسته بود و نمیدانستم کجا هستم اما پدرم میگوید انگار نهاد بازداشت کننده، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است. هنوز هر هفته میرویم و امضا و تعهد میدهیم که دیگر مرتکب چنین جرمی نشویم. اجازه خروج از شهر را نداریم. شبکههای اجتماعیمان کنترل میشوند و همه پستهای اینستاگرامم را پاک کردند؛ حتی عکسهای شخصیام را. شرایط ترسناکی است اما من به شخصه فکرمیکنم که ترسیدن راه چاره نیست. این بار باید اتفاق خوبی بیفتد. اگر این بار نشود، شرایط برای همه بدتر خواهد شد. این بار باید به آزادی برسیم. آزادی حق ما است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر