close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

ازدواج اجباری برایم شکنجه‌ای هر روزه بود

۱۱ بهمن ۱۴۰۱
رنگین کمان ایران
خواندن در ۷ دقیقه
ازدواج اجباری برایم شکنجه‌ای هر روزه بود

شایا گلدوست

شروع که به حرف زدن کرد، صدایش می‌لرزید. تردید داشت. انگار چیزی که روایت می‌کرد را باور نکرده بود. شاید فکر‌ می‌کرد که کابوس دیده است اما این کابوس، واقعیت زندگی‌ او بود. با معرفی خودش آغاز کرد. گفت اسمش «نرگس» است، ۳۳ ساله و اهل شهر کوچکی از جنوب ایران. گفت یک زن هم‌جنس‌گرا است و مادر یک پسر ۱۳ساله: «کم سن و سال بودم. دبیرستان را تازه تمام کرده بودم. در خانواده و شهر ما مرسوم بود که دخترها بعد از پایان دبیرستان ازدواج می‌کردند. البته بودند خانواده‌هایی که به دختر‌های‌شان اجازه می‌دادند ادامه تحصیل دهند و خودشان برای زندگی‌شان تصمیم بگیرند اما متاسفانه خانواده ما از آن خانواده‌ها نبود. همین که درس و‌ مدرسه تمام شد، صحبت از ازدواج من به میان آمد. بودند چند نفری از دوست و آشنا و‌ فامیل که من را برای پسرشان در نظر گرفته بودند. ترسیده بودم و، نمی‌خواستم ازدواج کنم اما راه فرار را هم نمی‌دانستم. فقط احساس می‌کردم ازدواج با یک مرد کار درستی نیست.»

نرگس از فضای بسته فرهنگی‌ و اجتماعی آن روزها می‌گوید، فضایی که باعث شده بود تا با تمایلات و خواسته‌هایش بیگانه باشد؛ با گرایش جنسی و عاطفی‌ خود. 

در آن زمان نه آموزشی وجود داشت و نه شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی مثل این روزها این‌قدر قوی و قابل دسترس بودند. فکر می‌کرد شاید دچار توهم شده و یا حتی بیمار است: «در دوران دبیرستان احساس می‌کردم که تمایلاتم با دخترهای دیگر فرق دارند. همه از پسر‌های فامیل و همسایه حرف می‌زدند. من اما یکی از هم‌کلاسی‌هایم را دوست داشتم. هیچ وقت جسارت این را نداشتم که از احساسم با او حرف بزنم اما این احساس برایم عجیب بود. می‌فهمیدم که چیزی بیشتر از احساس دوستانه است ولی دلیلش را پیدا نمی‌کردم. گاهی با خود فکر می‌کردم شاید چون روی این را ندارم و یا می‌ترسم که با پسرها دوست شوم، احساساتم را این‌طور بروز می‌دهم. در واقع خودم را گول می‌زدم. می‌خواستم از خودم فرار کنم. روبه‌رو شدن با گرایش جنسی‌ام ترسناک بود. حتی اگر خودم هم با آن روبه‌رو می‌شدم و می‌پذیرفتم، دیگران چه؟ خانواده‌ام چه‌طور؟ مگر‌ می‌توانستم با آن‌ها در میان بگذارم؟»

گرایش جنسی یک طیف گسترده است و به تمایلات عاطفی و جنسی افراد به جنس و جنسیت‌های دیگر گفته می‌شود و از آن به عنوان «هویت جنسی» نیز نام می‌برند.

در دو سر طیف گرایش جنسی، دگرجنس‌گرایی و هم‌جنس‌گرایی قرار دارد و در بین آن‌ها نقاط بی‌شماری را می‌توان یافت که افراد گرایش جنسی خود را آن‌گونه تعریف می‌کنند.

یک شخص می‌تواند گرایش عاطفی و یا جنسی به جنس و یا جنسیت متفاوت با خود داشته باشد و دگرجنس‌گرا باشد یا این که گرایش عاطفی و یا جنسی خود را با جنس و‌ جنسیت مشابه با خود تعریف کند و هم‌جنس‌گرا باشد.

همین‌طور تمایلات عاطفی و یا جنسی افراد می‌تواند به بیش از یک جنس یا جنسیت بوده و فرد دوجنس‌گرا باشد و بی‌شمار گرایش‌های جنسی و عاطفی دیگر که این مقوله‌ را بسیار گسترده و در عین حال سیال کرده است.

گرایش جنسی نیز مانند دیگر جنبه‌های سکشوالیته، می‌تواند سیال باشد و در طول زمان و به دلایل مختلف نیز تغییر کند. افراد مختلف برای شناختن ابعاد جنسی و عاطفی و تعریف هویت جنسی خود معمولا نیاز به بازه‌های زمانی متفاوت دارند و ممکن است در سال‌های زندگی‌ به شناخت و درک متفاوتی از گرایش جنسی خود دست پیدا کنند.

تجربه نرگس از سردرگمی و بیگانگی با خود حقیقی‌اش تجربه بسیاری از افراد رنگین‌کمانی هم‌سن و سال او در آن سال‌ها است؛ احساسی که گویی از سیاره‌ دیگری آمده‌ای‌ و تنها فردی هستی که این تمایلات و احساسات را داری. بیگانگی، سردرگمی، عدم آگاهی و نداشتن اطلاعات لازم در مورد موضوعات جنسی و جنسیتی معمولا فرد را در شرایطی قرار می‌دهد تا برای گریز از واقعیت، تصمیمات اشتباهی بگیرد. 

البته سنت، مذهب، فشارهای خانوادگی، اجتماعی و قانونی را نیز می‌بایست به عوامل ذکر شده اضافه کرد. ازدواج اجباری و ناخواسته بر خلاف تمایلات عاطفی و جنسی فرد، یکی از آن تصمیمات اشتباهی است که ممکن است زندگی فرد را به تباهی بکشاند. نه تنها زندگی خود فرد بلکه طرف مقابل رابطه و هم‌چنین فرزندان احتمالی این ازدواج را. 

نرگس در ادامه روایت زندگی‌ خود می‌گوید: «با خودم فکر می‌کردم شاید با ازدواج، تفکرات و تمایلاتم تغییر کنند. فکر می‌کردم زندگی با یک مرد می‌تواند من را درمان کند، چون با این باور که یک بیمار هستم، زندگی می‌کردم. کسی نبود تا برایم توضیح دهد که این گرایش جنسی طبیعی تو است. کسی نبود تا کمک کند خودم و هویت جنسی‌ خود را بهتر بشناسم و با آن کنار بیایم. به اصرار خانواده، با پسر یکی از آشنایان ازدواج کردم. شاید این اشتباه‌ترین تصمیم زندگی‌ام بود؛ تصمیمی که به خاطر فرار از روبه‌رو شدن با خودم گرفته بودم. نه خیلی او را می‌شناختم و نه علاقه‌ای به او داشتم. برای خانواده‌ام هم مهم نبود. مادرم می‌گفت علاقه در زندگی ایجاد می‌شود. خودش هم همین‌طور با پدرم ازدواج کرده و محکوم به زندگی با مردی بود که شاید هیچ‌وقت دوستش نداشت یا شاید هرگز به دوست داشتنش فکر نکرده بود. فکر می‌کرد زندگی همین است دیگر؛ باید ازدواج کنی، بچه‌دار شوی و ادامه دهی.»

به این‌جای روایت که می‌رسد، لحظه‌ای سکوت می‌کند. فکر می‌کند و نفس عمیقی می‌کشد تا بتواند ادامه دهد. ازدواج و‌ رابطه جنسی با یک مرد برای نرگس آن‌قدر دردناک بوده است که شاید تصورش برای هرکسی ممکن نباشد. آسیبی که در طی این سال‌ها به روح و روان او وارد شده، غیر قابل تصور است؛ آسیبی که حتی توان بیان کردن و صحبت از آن را ندارد. 

می‌گوید: «بچه‌دار شدیم، بی‌آن که من بخواهم. ۲۰ سال هم نداشتم که صاحب پسری شدم. شوهرم شش هفت سال از من بزرگ‌تر بود. بعد از آن فرزندم همه زندگی‌ام شد و تا مدت‌ها بهانه‌ای بود تا از رابطه جنسی با همسرم دوری کنم. زندگی را وقف پسرم می‌کردم و شاید از او برای خودم دل‌خوشی‌ ساخته بودم که هرگز نداشتم؛ دلیلی که بتوانم دوام بیاورم.»

او درباره همسرش می‌گوید: «همسرم همیشه می‌دانست که یک جای کار می‌لنگد اما او هم تصور می‌کرد بعضی از زن‌ها در رابطه جنسی، سرد مزاج هستند. او هم گناهی نداشت؛ ناآگاه‌تر از من.» 

نرگس با خواندن مطالبی در شبکه‌های اجتماعی در می‌یابد که تنها نیست: «یک روز که در شبکه‌های اجتماعی می‌چرخیدم، مطالبی درباره گرایش‌های جنسی و افراد با تمایلات جنسی مختلف و گرایش به هم‌جنس خواندم. کنجکاوانه دنبال کردم و بیشتر و بیشتر خواندم. روایت‌ها، تجربه‌ها، داستان‌های افرادی که سرنوشتی مانند من داشتند؛ یک زندگی ناخواسته و یک ازدواج اجباری. رسیدن به این واقعیت که من تنها نیستم، مرحمی بر دردهایم بود. انگار روزنه امیدی به زندگی‌ام برگشته بود. احساس می‌کردم شاید در این دنیا جایی برای من هم وجود داشته باشد. کار هر روزم شده بود مطالب مربوط را دنبال و با اشخاصی که تجربه مشابه من را داشتند، گفت‌وگو کنم. هرچه بیشتر پیش می‌رفتم، بیشتر به خود واقعی‌ام که سال‌ها سرکوبش کرده بودم، می‌رسیدم.»

می‌گوید در نهایت شهامت این را پیدا کرد‌ که به یک روان‌شناس مراجعه کند. هرچند کار راحتی نبود اما می‌خواست بیشتر بداند. در گفت‌وگو با روان‌شناس، بی‌‌پرده از خود و احساسات و تمایلاتش گفته بود و از دردی که می‌کشید و زندگی‌ مشترکی که به او‌ تحمیل شده بود. 

با کمک روان‌شناس توانست خود را باور کند؛ این‌که یک زن هم‌جنس‌گرا است و تمام این سال‌ها بر احساسات واقعی‌ خود سرپوش گذاشته اما چیزی تغییر نکرده است: «به این باور رسیدم که حق زندگی دارم و حق دارم آن‌طور که می‌خواهم، زندگی کنم؛ هرچند در فضای جامعه ما غیر ممکن به نظر می‌رسید. به طلاق فکر می‌کردم اما عملی نبود. نه خانواده‌ام راضی می‌شدند و نه همسرم. اگر هم واقعیت را می‌گفتم، در بهترین حالت از داشتن فرزندم محروم می‌شدم؛ البته اگر پدرم بلایی سرم نمی‌آورد.»

زمان زیادی طول کشید تا شهامت این را به دست بیاورد که خود را از این زندگی نجات دهد. می‌گوید داستان تصمیمی که برای خروج غیرقانونی از ایران گرفت، بسیار طولانی است: «نمی‌توانستم پسرم را بگذارم و بروم. فرار با یک بچه تقریبا ۱۰ ساله هم کار آسانی نبود. تصورش هم غیر ممکن بود. حالا که حدود سه سال از خارج شدنم از ایران می‌گذرد، باور نمی‌کنم که من این کار را کرده‌ام. بک زن جوان با یک بچه، مسیر غیر‌قابل تصوری را طی کردم تا به ترکیه رسیدم. حالا حدود سه سال است که در ترکیه زندگی می‌کنم. در ترکیه هم چندین باز از این شهر به آن شهر جابه‌جا شدیم. ترس‌ها تمام نشده‌اند اما امیدوارم که روزی طعم آزادی و امنیت را بچشم. ترسم تنها از این نیست که شوهرم پیدای‌مان کند، راستش از آینده هم می‌ترسم؛ از این‌که پسرم چه‌طور مادرش را قضاوت خواهد کرد. از این می‌ترسم که مرا درک نکند. اما امیدوارم، امیدوارم که او در جامعه‌ای آزاد با هر آن چیزی که من درباره خودم نمی‌دانستم، آگاه شود، شاید آن وقت بتواند مادرش را بفهمد. هرچند شرایط این‌جا هم اصلا آسان نیست اما شاید امید کمی راه‌گشا باشد. امید به این‌که روزی طعم آزادی و رهایی را بچشم.»

ثبت نظر

اخبار

شفافیت بین‌الملل: ایران از فاسدترین کشورها در زمینه مالی است

۱۱ بهمن ۱۴۰۱
خواندن در ۱ دقیقه
شفافیت بین‌الملل: ایران از فاسدترین کشورها در زمینه مالی است