«کنترل-زِد»، مجموعهای از گفتوگوهای زنده و گزارشهایی درباره موارد متعدد جنسیتزدگی در نظام آموزشی رسمی و غیررسمی در ایران است. در این مجموعه، از منظر جنبش زنان و جنبشهای دیگر مدنی در پیوند با مبارزات برای برقراری برابری جنسی و جنسیتی، به بررسی روشهای مختلف مبارزه برای لغو این نظام جنسیتزده میپردازیم. این مجموعه، «پروژه ضمیمه» را بهعنوان آلترناتیوی در برابر نظام آموزشی و منابع درسی آموزشی مدارس به آموزگاران، والدین، کنشگران و دغدغهمندان پیشنهاد میکند. برای دستیابی به منابع آموزشی آلترناتیو و پژوهشها در این زمینه، به وبگاه ضمیمه مراجعه کنید.
مجموعه گفتوگوهای کنترل-زد، جمعه هر هفته، ساعت هشت شب به وقت ایران در لایو اینستاگرام «ایرانوایر» برگزار میشود.
«فریبا امیرخیزی»، فعال سیاسی و فمینیست و بنیانگذار «کلکتیو زن، زندگی، آزادی» در بلژیک، یکی از مهمانان این برنامه بود. با او درباره نقش کنشگران خارج از ایران در آموزش برابری جنسی و جنسیتی، و تاثیر سازماندهی زنان و معلمان بر اثرگذاری آنها بر یادگیری این مفاهیم توسط کودکان و نوجوانان به گفتوگو پرداختیم.
***
جنبش «زن، زندگی، آزادی»، فریاد جوانانی را به گوش جهانیان رساند که پیش و بیش از آن که اعلام کنند مشترکا به چه میاندیشند، اتحاد خود را بر سر یک موضوع مشخص اعلام کردند؛ که چه میخواهند. سادهترین واژگانی که طی دهه گذشته در وصف این خواست جمعی بیان میشد، مفهومی بحث برانگیز بود: «زندگی نرمال.»
اما، این بهاصطلاح زندگی نرمال که دائما تکرار میشود چیست؟ نرمها را چه کسی تعیین میکند؟ معیار نرمال و غیر نرمال بودن یک زندگی را چیست؟ از کجا میتوان به این آگاهی رسید که سبک زندگیمان نرمال است، معمولی است و یا غیرمعمول؟ و آیا اصلا آن گونه که مردمان در اقصی نقاط جهان زندگی میکنند و باور دارند که نرمال است، واقعا «نرمال» است؟
در اوایل دهه ۹۰ خورشیدی و چندی پس از دوره دولت وحشت و سرکوب «محمود احمدینژاد»، کمپینی با تشکیل صفحه فیسبوکی اعلام حضور کرد که خواستش زندگی نرمال بود. صفحاتی دیگر نیز پس از آن زاده شدند که اعضای آن، خود را «معمولی» میخواندند. بسیاری بر اساس استفاده از دو واژه نرمال و معمولی در این کمپینهای فیسبوکی، قضاوت کردند که اعضا و مبلغان این کمپینها سعی در سیاستزدایی از نسل جوان دارند، بنیان این کمپینها طبقه متوسط مرفه است که سبک زندگی خود را بهعنوان سبک زندگی نرمال به جامعه جوان تجویز میکند و رواج دهندگان بیمسوولیتی اجتماعی است. دستهای دیگر از مخالفان این کمپینها معتقد بودند که آنچه در این صفحات منتشر میشود، نه تنها در فرهنگ ایران تحت حاکمیت اسلامی نرمال نیست، بلکه هنجارشکن است.
این کمپینها با فیلترینگ گسترده فیسبوک در ایران کم کم بسته و به فراموشی سپرده شد. تا در آوریل ۱۴۰۰، بنری بزرگ در منهتن نیویورک توسط گروهی از ایرانیان شرق آمریکا از ساختمان رفیع «نیویورک تایمز» آویزان شد، که در انتهای پوستر به فارسی و رنگی متفاوت نوشته شده بود «زندگی نرمال.» وجود امضای کمپین زندگی نرمال زیر این پوستر بزرگ، منتقدان کمپین را با گرایش جدیدی روبهرو کرد که انتظارش را نداشتند. این پوستر اصلا نشانی از یک زندگی منطبق با نرمها و هنجارها نداشت، بلکه تصویر نقاشی شده از «علی خامنهای» را روی صفحهای سیاه نشان میداد که بر روی شمایلش به انگلیسی درباره جنایات جمهوری اسلامی، از جمله شمار کشته شدگان آبان ۱۳۹۸ و جانباختگان هواپیمای اوکراینی نوشته شده بود. این پوستر میگفت که ملاها درباره برجام هم دروغ میگویند و تلویحا به برخی از روزنامهنگاران نیویورک تایمز طعنه میزد که آنها عذرخواه جمهوری اسلامی هستند و از اینرو، قابل اعتماد نیستند.
فارغ از اینکه چه کسانی این پوستر و شعارها را ترتیب داده بودند، این اقدام زیر امضای کمپین «زندگی نرمال» پیامی خاص برای سیاستورزان و جامعهشناسان داشت؛ اینکه با نسلی طرفاند که برداشتشان از نرمال، آن هنجارهایی نیست که تحت سیطره جمهوری اسلامی مجبور به پیروی هستند. پس «نرمال» مد نظر این نسل چه نرمالی است؟
«نرماتیوتی»، یا همان گرایش به هنجارهای نرمال انگاشته شده، یکی از تئوریهای فلسفی و جامعهشناختی است که اندیشمندان مطرح بسیاری، از «کانت» و «هگل» گرفته، تا «جان استوارت میل» به آن پرداختهاند. بحث برسر اینکه شماری از عقاید، رفتارها، باورها، عملکردها، تواناییهای فردی و قواعد اجتماعی به عنوان هنجار پذیرفته شوند و عمل به آنها «اخلاقی» و نرمال، و عدم رعایت آنها ضد ارزش، ناهنجار و غیر نرمال (ابنرمال) و یا حتی جرم انگاشته شوند، در بین اندیشمندان معاصر محل بحث و بررسیهای نویی قرار گرفت. مشخصا انقلابهای قرن بیستم و گسترش سطح تاثیرگذاری جنبشهای اجتماعی که صدای طیفهای خاموش شده، سرکوب شده و نادیدهانگاشته شده جوامع بودند، توجه اندیشمندان را بار دیگر به مساله هنجارهای نرمال شده جلب کرد. دهه شصت میلادی مشخصا پرداختن به این مبحث را فراتر از فلسفه و به یک ضرورت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بدل کرد. جنبشهای اجتماعی بهویژه «کانتر کالچر» که بر خلاف هر آنچه هنجار ارزش یافتهای بود که نرمال انگاشته میشد، اندیشمندان را به بازنگری به مفهوم نرمال واداشت، تا حدی که گفتمان مسلط در اندیشکدهها بر رجحان شکستن تابوها، تغییر ارزشها و انقلاب در سبک زندگی و باورهای نرمال تأکید کردند.
در ایران اما، این تحولات انقلابی در شکستن تابوها، مسیری متفاوت را طی کرده و میکند. آنچه در زبان عام به زندگی نرمال شهرت و وجاهت یافته و خواسته تحولخواهان شده، رفتار، باور و ارزشهایی برخلاف، و یا حتی در ضدیت با آن چیزی است که حکومت و سنت هنجارسازی کرده است. در واقع، معیار زندگی نرمال برای این جوانان آن چیزی است که در دیگر نقاط جهان میبینند و در زیر سیطره قدرتمند و سرکوبگر نظام جمهوری اسلامی، شرع و البته عرف و سنتهای اجتماعی، نه امکان تجربه آن را دارند و نه طرح آن در بازنمایی رسانهای، هنری، ادبی و گفتمانی. برای بسیاری از زنان در ایران، بهطور مثال، این که بتوانند بدون نیاز به نگران بودن از نوع پوشش خود به خیابان بروند و وزیدن باد را در لای موهایشان مثل اکثر مردمان جهان حس کنند، یک آرزو است؛ آرزویی که امری «نرمال» در دیگر جوامع است.
حذف واقعیت زندگیهای مردم یک جامعه از تمام رسانهها، کتابها، محیطهای عمومی و مدارس، مردم ایران را با دوگانگی در امر واقع خود بهطور روزانه مواجه میکند. آنها در خانه و بین اطرافیان نزدیک خود طور دیگری حرف میزنند، لباس میپوشند، رفتار میکنند و عاداتی متفاوت از زمانی دارند که در جایی عمومی ظاهر میشوند. کتابهای درسی چیزی از این زندگی واقعی روزمره نشان نمیدهد. پروژه ضمیمه، در پژوهشهای خود روی کتابهای درسی ابتدایی، مشاهده کرده است که هیچیک از مفاهیم این کتابها و یا تصاویر منتشر شده در آن با زندگی «عادی» مردم از هر طبقه و طیف و فرهنگ اجتماعی مطابقت ندارد. حتی کتابهای علوم و ریاضی نیز روابطی را بین افراد و دنیای علم، اقتصاد، حرفه و خانواده نشان میدهد که از واقعیت آن جامعه سدهها فاصله دارد.
این حذف واقعیت زندگی، همزمان با جنسیتزدگی سیستماتیکی که در کتابهای درسی نیز آموزش داده میشود، زنان را هدف سرکوب قرار میدهد. کمتر زن و یا دختر جوانی میتواند خود را در این کتابها ببیند. پسرها نیز تصویری از خود و روابطشان با دیگران در این کتابها میبینند که هیچ شباهتی به زندگی واقعیشان ندارد.
اما، آیا واقعیت زندگی زنان، چه آن تصویر جنسیتزده در کتابهای درسی و چه رفتارهایی که از سوی جامعه نرمال تلقی میشود، واقعا هر آن چیزی است که حق زنان است؟ تا چه اندازه این رفتار نرمال انگاشته شده زنان را به آزادی و برابری نزدیک یا دور میکند؟ و نقش آموزش در بالا بردن آگاهی زنان نسبت به حقوق خود برای داشتن یک زندگی آزاد و برابر چیست؟
فریبا امیرخیزی، کنشگر نامآشنای فمینیست در اروپا و از سازماندهان بنیادهای زنان در بلژیک، مهمان کنترل_زد بود تا درباره نقش عمل اجتماعی در آموزش و آگاهیرسانی پیرامون برابری جنسی و جنسیتی از تجربیات عملی خود بگوید. او بنیانگذار و سازمانده چندین کلکتیو زنان بوده است و به تازگی با بنیان نهادن «کلکتیو زن، زندگی، آزادی» در بروکسل، صف بزرگی از زنان را به میادین تجمعها آورده است. نکته مهم فعالیتهای فریبا امیرخیزی در این است که اعضای کلکتیوهای او لزوما فعالان سیاسی یا فمینیستهای کهنهکار نیستند. بسیاری از زنان مهاجر، از ایران و افغانستان گرفته تا سوریه و دیگر کشورهای غرب آسیا، وقتی وارد این شهر میشوند اولین نامی را که بهعنوان حامی میشنوند، نام فریبا امیرخیزی است. او معتقد است که آگاهی در «سفر زندگی» و بر اساس ضرورتهای زندگی خود زنان کسب میشود. از اینرو، زنانی که با او آشنا میشوند پیش از آنکه پای تعلیمات عقیدتی او بنشینند، در روند آشنایی، همدردی و حمایتهای او به حقوق خود آگاه میشوند.
فریبا امیرخیزی درباره اعتقاد عملی خود به نقش تجربههای فردی و اجتماعی مشترک زنان در آگاهییابی آنها از نابرابریها و جنسیتزدگیها میگوید که زندگی روزمره زنان سرشار است از لحظات و دقایقی که زنان آگاهانه یا ناخودآگاه، پنهان یا آشکار با تبعیضها، تحقیرها و بیحقوقیها مبارزه میکنند. به عقیده او، همانگونه که نقشهای جنسیتزده در روزمرگی زنان دائما پدیدار میشود و آنان را به مبارزه میطلبد، آگاهی درباره تبعیضها و ستمها نیز در روند «مبارزات زندگی» کسب میشود.
فریبا امیرخیزی، اما، معتقد نیست که این آگاهی قابل انتقال نیست و تنها در تجربههای فردی به دست میآید، بلکه او بر نقش معلمان و والدین در انتقال دانش و آگاهی به نسلهای بعد خود تاکید میکند. او میگوید که معلمها و آنچه آنها به کودکان میآموزند میتوانند «زندگی شاگردانشان را متحول کنند.»
در شرح درهمآمیختگی آگاهی و مبارزه، دانشاندوزی و تجربه زندگی، امیرخیزی یادآور میشود که عنصر آگاهی موجب میشود که بهخاطر بسپاریم که آنچه از آن به عنوان زندگی نرمال یاد میکنیم، «اصلا نرمال نیست.»
او نقش آموزش مفاهیم برابری جنسی و جنسیتی، و همچنین رفتار و اعمال معلمان و والدین را در مبارزه با تعالیم سرکوبگر جنسیتزده کتابها و نظام آموزشی مهم میداند و تشریح میکند که معلمان چگونه در شرایط سرکوب همهجانبه در ایران میتوانند این دو عنصر آموزش و مبارزه را توامان بهکار گیرند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر