close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

چرا برای مشایی کار کردم؟ (۲) / پایان روزگار شهرستانی بودن

۴ اسفند ۱۳۹۵
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۶ دقیقه
چرا برای مشایی کار کردم؟ (۲) / پایان روزگار شهرستانی بودن

این سلسله مطالب گزارش تجربه های مطبوعاتی من از سال ۷۷ تا ۹۱ است، یک تیتر جنجالی هم برای آن انتخاب کرده ام که شما را ترغیب کند بخوانیدش، شاید همین تیتر قانع تان کند نخوانیدش. در بخش اول به تجربه های مطبوعاتی از نشریه جامعه مدنی تا روزنامه خاتم یزد اشاره کردم و با این جمله تمام شد: بدبختی های واقعی زمانی شروع شد که محمود احمدی نژاد رییس جمهور شد.

نخستین بدبختی ما از اداره کل فرهنگ و ارشاد استان یزد شروع شد. حجت الاسلام احمد عجمین که در بخش مالی دفتر آیت الله مصباح یزدی کار می کرد، آمد یزد و شد مدیرکل فرهنگ و ارشاد یزد، مثل خیلی دیگر از شاگردان مصباح یزدی که به دولت احمدی نژاد سرازیر شده بودند.

اول با ما مدارا روا داشت، جلسه ای برگزار کرد و گفت باید از این پتانسیل در خدمت اهداف انقلاب استفاده شود. خیلی زود خودش متوجه شد بی فایده است و تهدیدها شروع شد، بیشتر تهدیدها متوجه دکتر علی محمد مزیدی، مدیرمسئول روزنامه بود که استاد دانشگاه آزاد میبد بود. فشار سپاه هم بیشتر شده بود. روزی دکتر مزیدی به دفتر آمد و گفت به مسائل فرهنگی و اعتقادی بیشتر توجه کنیم و پیشنهاد کرد در گوشواره صفحه آخر روزنامه بخشی از وصیتنامه شهدا را هر روز منتشر کنیم که مثلا حسن نیت نشان داده باشیم. پیشنهاد بیهوده ای بود ولی دستور بود و اجرا شد. یک بار هم این موارد را برد به یکی از مسئولان سپاه نشان داد که طرف حالی اش کرده بود اینها برای فاطی تنبان نمی شود. 

استانداری یزد هم در این دوران به شدت با ما مشکل داشت. در سفر استانی محمود احمدی نژاد به یزد، مطبوعاتی ها در جلسه ای با حضور احمدی نژاد و استاندار دقایقی با او حرف زدند، خیلی تند از استاندار انتقاد کردیم و حساسیت ها بیشتر شد. این نخستین و آخرین دیدار با احمدی نژاد بود. در طول چند روز سفر به یزد، هر ساعت برنامه داشت. همه خسته شده بودند. در نشست آخر، استاندار یزد از خستگی خوابش برده بود. عکاس خبرگزاری فارس به من گفت به استاندار بگو چند دقیقه چرت نزنه، بتونیم یک عکس بگیریم. 

استاندار یزد فرد تازه کاری بود، جوان هم بود، وقتی منصوب شد، گفتند اسامه بن زید (جوانی که فرمانده سپاه پیامبر اسلام بود) منصوب شده ولی خیلی زود فهمیدند این کاره نیست. مشکل ما زمانی بیشتر شد که دومین سفر استانی احمدی نژاد به یزد مرتب به تاخیر می افتاد. یک کاریکاتور منتشر کردیم که استاندار را جلوی جایگاه سخنرانی نشان می داد. قصاب در کنارش ایستاده بود که گوسفند را جلوی احمدی نژاد قربانی کند ولی اینقدر زمان سفر عقب افتاده بود که گوسفند زاییده بود. این نمونه ها و انتقادهای مداوم، سبب فشار مکرر به روزنامه می شد. البته همه چیز اینقدر بد نبود. در این دوران، علاوه بر حمایت های سیاسی دلگرم کننده اصلاح طلبان مقیم یزد، برخی چهره ها مثل دکتر هادی خانیکی و یا روزنامه نگارانی مثل مسیح علی نژاد هم به دفتر ما آمدند و حضورشان کلی انرژی مثبت و دلگرمی بود. فروش روزنامه خوب و استقبال چهره های فرهنگی به ویژه مهدی آذریزدی عالی بود.

مشکل اساسی تر اما از جایی دیگر شروع شد. فروردین ۸۵ با جمعی از دوستان به این فکر افتادیم که نخستین جشنواره وبلاگ نویسان استان یزد را برگزار کنیم. فکر می کنم نخستین جشنواره استانی در سطح کشور بود. نیما اکبرپور، حمید ضیایی پرور، شهاب مباشری و مصطفی قوانلوقاجار که از وبلاگ نویس های بنام بودند را دعوت کردیم. با بدبختی از شرکت پیشگامان کویر یزد حمایت مالی گرفتم که شامل سفر حج برای نفر اول و سکه های بهار آزادی برای بقیه بود. قرار بود محمد عطریان فر سخنران مراسم باشد که این شرکت مخالفت کرد و حجت الاسلام یحیی زاده، نماینده اصولگرای میبد را دعوت کردیم. داوران در نهایت ۹ وبلاگ برتر را در سه بخش اعلام کردند که در بخش سیاسی و اجتماعی اعلام نام وبلاگ اراجیف من دردسرساز شد. اندکی بعد از نتایج مطالبی از وبلاگ استخراج شد که پر بود از انتقادهای تند از نظام. به دفتر پیشگامان کویر احضار شدم و گفتند اداره اطلاعات استان یزد به تندی تذکر داده است. یک نفر هم مطلب نوشته بود که انتخاب این وبلاگ عمدی بوده، حقیقت نژاد این کارها را کرده که بازداشت شود و بعد بتواند با این حکم، پناهندگی بگیرد. مدیر شرکت پیشگامان کویر آدم باسابقه و مدیری موفق ولی به شدت محافظه کار بود. دنبال کشف توطئه بود. شرکت پیشگامان شرکت خیلی معتبری بود. بعدها هم در جریان خرید مخابرات رقیب سپاه و ستاد اجرایی امام شد که دقیقه ۹۰ با زور حذفش کردند. این جریان، شائبه هایی درباره شرکت ایجاد کرده بود و این را از نظر حرفه ای خیلی مضر می دانستند. توضیحاتم درباره روند داوری و عمدی نبودن این ماجرا بی فایده بود و این شرکت با دلخوری تمام ارتباطاتش را با روزنامه قطع کرد. ارتباط خاصی هم البته نداشت، گاهی به ما آگهی می داد که دیگر نداد.

چند ماه پس از این اتفاقات، متوجه شدم اداره اطلاعات یزد از من شکایت کرده است. گزارش اولیه به امضای زمانی، مدیرکل اطلاعات بود که بعدا مشخص شد نام اصلی اش عبدالرسول دوران است و آبان ماه سال ۸۵ معاون سیاسی امنیتی استانداری یزد شد.

اداره اطلاعات، بیست مطلب از مجموعه مطالب وبلاگم را انتخاب کرده بودند، اتهام من توهین به مقدسات و رییس جمهور بود. توهین مقدسات مربوط به پستی بود که درباره یک تقویم مذهبی نوشته بودم. نوشته بودم برخی جملات این تقویم مضحک است و بازپرس می گفت این جملات، سخنان امام صادق بوده و تو به امام توهین کردی. خودش هم در چند جلسه ای که رفتم، خیلی توهین آمیز حرف می زد. در نهایت قرار وثیقه ۵۰میلیون تومانی برایم صادر شد. وثیقه را مهندس سفید، رییس جبهه مشارکت یزد تامین کرد و از بازداشت رهایی یافتم. 

در جلسات بازپرسی و دادگاه، اتهام توهین به احمدی نژاد را متوجه نشدم دقیقا متوجه کدام مطلب است ولی سرانجام برای این دو اتهام به ۹۱ روز حبس و شلاق محکوم شدم. شلاق را به ۵۰هزار تومان جریمه نقدی تغییر داده بودند. جریان دادگاه و رفتن به تجدیدنظر خیلی زیاد طول کشید و در نهایت سال ۸۷، با کمک یکی از مقام های دادگستری یزد موفق شدم حکم دادگاه را به جزای نقدی تغییر دهم، ۴۰۰هزار تومان.

در همین دوران فشارها و تهدیدهای مدیرکل ارشاد یزد جواب داد و در نهایت مدیرمسئول روزنامه خرداد سال ۸۶ تصمیم گرفت روزنامه را تعطیل کند. من در مجموع در روزنامه خاتم یزد، نه تنها چند سال کار مفتی کردم که ۶ میلیون تومان هم از جیب ضرر کردم و اگر حقوق کار صبح و حمایت خانواده نبود، معلوم نبود چه بر سرم می آمد. البته فقط من نبودم که ضرر کردم، همه کسانی که سرمایه گذاری کردند، ضرر مالی دادند. 

پس از تعطیلی روزنامه خاتم، روزنامه نگاران یزدی خیلی لطف کردند و در یک جلسه مفصل که با کلی کادو و تقدیرنامه بود، برایم جشن خداحافظی گرفتند. این شیرین ترین خاطره آن سال هاست، به خصوص سخنرانی مهدی آذریزدی. پس از رفتن از یزد، یک دوره در کیش کار کردم که بیشتر به استراحت شبیه بود. سال ۸۷ سرانجام تصمیم گرفتم به تهران بروم. می دانستم با وجود همه زحمتی که کشیده ام، آنجا یک روزنامه نگار شهرستانی بیش نخواهم بود ولی راه دیگری نبود و رفتم تهران ... (ادامه دارد)

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو

نگرانى ورزشكاران ایرانى از مواجه شدن با اسرائیل

۴ اسفند ۱۳۹۵
خواندن در ۲ دقیقه
نگرانى ورزشكاران ایرانى از مواجه شدن با اسرائیل