close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

۱۳ماهگی؛ مامان مامان این چیه؟

۷ فروردین ۱۳۹۸
مادران
خواندن در ۴ دقیقه
۱۳ماهگی؛ مامان مامان این چیه؟

مریم دهکردی

حالا دیگر صبح‌ها به جای صدای گریه، با صدای اختلاطش بیدار می‌شویم. با اسباب بازی‌ها و خورشید و دوست‌های احتمالا خیالی‌اش حرف می‌زند. بالای سرش هم که می‌رسیم با دست‌های باز شده در طلب آغوش  و به به گویان صبحانه‌اش را طلب می‌کند. دیگر لقمه‌های کوچک نازنین نان و پنیر و خامه و عسل را روانه زمین و فرش و پارکت نمی‌کند. دانه به دانه بر می‌دارد و به دهانش می‌گذارد و بعد از بلعیدن هر لقمه می‌گوید: «هَممممم» که یعنی خوردم برویم لقمه بعدی.

همین ابتدای ماجرا به تازه مادرانی که فرزند زیر یکسال دارند نوید بدهم؛ رفقا! جهان، قبل و بعد از یک‌سالگی فرزندتان شبیه به هم نخواهد بود. البته که بچه‌ها متفاوت‌اند و نمی‌شود نسخه برابری برایشان پیچید اما به وضوح پس از یک‌سالگی زندگی‌شان نظم می‌گیرد. بهتر می‌خوابند، بیشتر به خودشان مشغولند و بازی می‌کنند و کمتر برای هر کاری سراغتان را می‌گیرند.

این «بیشتر» و «کمتر» را لطفا در مقایسه با مراقبت‌های ۲۴ساعته و شبانه روزی پیش از یک‌سالگی بسنجید. شاید هم بهتر باشد از شب یک سالگی فرزندم و روزهای بعدش برایتان چند نمونه را تعریف کنم.

تصادف بود یا تغییرات رشدی نمی‌دانم  اما درست شب تولد، فرزندم در میانه جشن کوچکی که برایش ترتیب داده بودیم، جمعیت مشتاق را رها کرد، خزید توی بغلم و چشمش را مالید. ساعت خوابش بود و او بی‌توجه به صدای تولدت مبارک و هیاهوی خانه خوابید.

البته این به خودی خود اتفاق ویژه‌ای نبود. ما  از سه ماهگی تلاش کرده بودمی یک روتین خواب منظم را پیش بگیریم و او هم همکاری می‌کرد. اغلب ساعت خوابش که می‌رسید درست مثل «شلمان» در کارتون محبوب روزگار کودکی‌مان «بامزی» چشمش را می‌مالید و طلب شیر می‌کرد و می‌خوابید، در کالسکه، تخت با آغوش من یا پدرش .

اتفاق خوب اینجا رخ داد که پسرم خوابید و نزدیکی‌های صبح برای خوردن شیر بیدار شد. تا پیش از این من و پدرش حداقل چهار بار در طول شب با صدایی که طلب شیر می‌کرد بیدار می شدیم و خوابی داشتیم نیمه کاره.

این تغییر شگرف و دلپذیر همچنان بر همین روال ادامه دارد. حالا پسر تقریبا تمام شب را می‌خوابد. البته که استثنا هم داریم. همین حالا دو روز و دو شب است که ششمین دندانش دارد سر می‌زند و او نه تنها شب را درست نمی‌خوابد و بی‌قرار است که تمام روز هم به دست و پای این حقیر آویزان می‌شود.

اتفاق بعدی و خوشایند روزهای پس از یک‌سالگی این است که بچه یاد می‌گیرد با خودش وقت بگذراند. اسباب بازی‌هایش را می‌گذارم جلوی رویش. من می‌نشینم و کار می‌کنم او هم با ماشین‌های ریز و درشت، لگوها و پازل‌های چوبی یا کتاب محبوبش که پر از عکس حیوان‎‌هاست سرگرم می‌شود. هر از گاهی هم بر می‌گردد با آواهایی که فقط من می‌فهمم یعنی چه کمی با هم اختلاط می‌کنیم.

اما شیرین‌ترین اتفاق این روزها این است که لابه لای آواهای بی‌معنا به زعم بزرگسالان و البته معنا دار کودکان یکهو یک یا دو  کلمه درست و دقیق جمله می‌سازد. چند روز قبل برای خرید رفته بودیم به یکی از مراکز خرید. وسط سالن بزرگ مجتمع، آکواریومی بزرگ با ماهی های ریز و درشت و رنگارنگ  بود و دور تا دورش بچه های کوچک با پدر و مادرها مشغول تماشا بودند.
کالسکه پسرم را جلو بردم و نزدیک شیشه آکواریم نگهش داشتم به قصد اینکه حرکت رقص‌گونه ماهی‌ها را ببیند. او اما با خنده شیرینی سرش را بالا آورد و همینطور که انگشت اشاره کوچکش را به سمت آکواریوم گرفته بود و گفت: «مامان! مایی» و این شد اولین جمله کاملش. در سیزده ماهگی!

شگفتی بعدی را اما اندکی بعد رقم زد. من وپدرش با او فارسی حرف می‌زنیم او اما نشان داد که زبان دومش را هم می‌فهمد. همان شب، در کنار آکواریوم هنوز غرق شیرینی و مزه مزه جمله دو کلمه‌ای پسرم بودم که مادر و بچه ای از راه رسیدند. به روال همیشه لبخندی رد و بدل شد و توجه پسرم به زن و بچه‌اش  جلب شد. زن هم با خوشرویی به ترکی از او پرسید: «ماهی چی میگه؟»
 پسرم در برابر چشم‌های مشتاق ومتعجب من خیلی قشنگ دهانش را باز و بسته کرد و ادای ماهی درآورد.

راستش را بخواهید به نظرم دشوارترین روزهای بچه‌داری در فاصله  شش تا یازده ماهگی بچه‌هاست. وقتی بچه تازه دارد به حرکت می‌افتد، معنای خطر را درک نمی‌کند، معنای ترس را نمی‌فهمد و البته افعال را نمی‌شناسد. همه چیز را به دهان می‌برد، به همه چیزدست می‌زند و سر به همه سوراخ سنبه‌ها می کشد.

پس از یک سالگی اما می‌توانید مطمئن باشید او آرام آرام حرف‌های  شما را می‌‌فهمد. از برخی چیزها که برایش مسلم شده خطرناکند حذر می‌کند، هر چیزی را نمی‌بلعد و سلیقه‌اش را به شما نشان می دهد. 

پسرم حالا در ۱۳ ماهگی هر چیزی را نشناسد یا درباره اش چیزی نداند می پرسد: «ای چیه؟» و به چای چ ، خیلی دلبرانه د می گذارد. بیسکوییت های جدید، دانه های انار، تک تک ماشین ها، دانه به دانه گل‌های گلدان را نشان می دهد و می گوید:«این چیه؟» و جوابش را که گرفت لبخند می زند. لبخند شاد و درخشانی که الهی همیشه روی لبش ماندگار باشد.

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو

بودجه مرکز خدمات حوزه‌های علمیه؛ ۸۰ برابر بودجه مدیریت بحران کشور

۷ فروردین ۱۳۹۸
خواندن در ۱ دقیقه
بودجه مرکز خدمات حوزه‌های علمیه؛ ۸۰ برابر بودجه مدیریت بحران کشور