اسمش زهرا است، فامیلش را هم از مادر گرفته: واگنکنشت. پدرش دانشجویی ایرانی بوده در برلین غربی (بخشی از آلمان غربی آن زمان) که با مادر (شهروند برلین شرقی در حکومت کمونیستها) آشنا میشود و ازدواج میکند. در همان دوران کودکی زهرا پدر به ایران میرود و دیگر برنمیگردد. زهرا چیزهایی که به یاد میآورد ا ین است که روی دوش او مینشسته، احساس بزرگی میکرده و دنیا را از آن بالا زیر پای خود میدیده است.
در مصاحبهای گفته است که نمیدانم که اگر پدرم برمیگشت زندگی من چه روندی پیدا میکرد. از دست دادن پدر به هر صورت زیانی است که در سرتاسر زندگی همراه انسان است.
گفته است که به لحاظ احساسی پدر را یک حامی و حمایتکننده میدیده و میبیند که وقتی نیست باید خودت مواظب خودت باشی و از خودت حفاظت کنی. دیگر کسی نیست که تو را روی شانههایش بگذارد، جایی که بچه خود را بزرگ و امن حس میکند. پدر که نباشد تو باید زودتر دوره مسئولیتپذیری شخصی را شروع کنی. و خب مادر من هم شاغل بود و در بچگی اغلب تنها بودم.
گفته است که «گه گاه نیاز دیدهام که به ایران بروم به دنبال پدر بگردم، هر چند که احتمال زندهبودن او را کم میدانم. ولی تا زمانی که به ایران نروم نمیتوانم در این باره مطمئن باشم. با این همه، بیشتر مایلم که همان خاطرههای دوران کودکی را همان طور که بودهاند حفظ کنم».
و در پاسخ به این سوال که ناپدیدشدن پدر و سقوط رژیم آلمان شرقی کدام یک تاثیر بیشتری در زندگی شما داشتهاند میگوید: «این سوال من را به یاد کتاب «دکتر فاوستس» توماس مان میاندازد (در فارسی با ترجمه حسن نقرهچی) با پایان تراژیکی که قهرمان آن پیدا میکند. این کتاب را من سال ۱۹۹۰ در گرماگرم سقوط دیوار برلین خواندم. بعد از آن این احساس را داشتهام که اگر وارد کارزار سیاسی نشوم و صرفا روشنفکر بمانم و به تفسیر تحولات دست بزنم شاید که به قعر نوعی کلبیگرایی ویرانگر و سرخوردهساز بیافتم. داستان زندگی آدریان لورکوهن، شخصیت محوری رمان فاوستس این ماجرا را به خوبی بازتاب میدهد.»
قبل از رفتن به مدرسه، پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ خواندن و نوشتن میآموزد و در جوانی هم کرم کتاب میشود: «جوان که بودم نشستن و کتاب خواندن را بر رفتن به دیسکو و رقص و ... ترجیح میدادم.» حتی در روز فروریختن دیوار برلین هم سرش در کتاب سنجش خرد ناب امانوئل کانت است. انتقادی در این زمینه را این گونه پاسخ داده است: آن روز و آن لحظه من دستکم کتاب میخواندم، بروید خانم مرکل را نقد کنید که در حمام سونا بود.
طرفه این که به رغم برخی ناملایماتی که به عنوان نوجوانی ناسازگار در نظام آلمان شرقی تحمل کرد، تابستان سال ۱۹۸۹، یعنی چند ماهی پیش از سقوط دیوار برلین به حزب کمونیست حاکم آلمان شرقی میپیوندد. استدلالش این بوده که میخواسته کمک کند که سوسیالیسم به بنبسترسیده را نجات دهد. پس از سقوط دیوار هم عضو حزب برخاسته از خاکستر حزب کمونیست آلمان شرقی که بعداً حزب چپ نام گرفت، باقی میماند و به تدریج به رهبری آن راه مییابد، و تا سطح قائممقامی حزب و تا سطح رهبر بزرگترین فراکسیون اپوزیسیون در مجلس آلمان در دوره قبل و نیز در همین دوره که حالا حزب پوپولیست آلترناتیو برای آلمان بزرگترین حزب اپوزیسیون است.
وگرچه در این سالها از مبانی فکری دوران آلمان شرقی بیشتر و بیشتر دور شده است ولی همچنان برجستهترین نماینده طیف چپتر در درون حزب باقی مانده، با این ایده که باید اپوزیسیون باقی ماند و نباید مواضع خود را برای ورود به این یا ائتلاف دولتی وانهاد یا رقیق کرد. بخشی از حزب اما این موضع را نوعی بنیادگرایی در رویکرد به نقش اپوزیسیونی حزب میداند و پیشبرد سیاست و برنامه را از جمله در تکیه بر اهرمهای قدرت میسر تلقی میکند. از همین رو، دستکم در سطح ایالات شرق آلمان خودش اینجا و آنجا یک پای ائتلافهای حاکم ایالتی است و در یک ایالت هم نخستوزیر دارد.
زهرا در تمامی این سالهای فعالیت سیاسی به تحصیل هم مشغول بوده و دکترای اقتصاد گرفته. دو سالی هم ستونی ثابت در یکی از نشریهها داشت در باره مسائل اقتصادی آلمان.
در مجموع در این سالها که در درون حزب هم از بحثانگیزها بوده، از جمله با موضعش در باره مسئله مهاجرت که بر خلاف موضع مسلط در حزب به محدودیتهایی برای ورود پناهجویان قائل است، با این استدلال که باید نگرانی اقشار مختلف آلمان را جدی گرفت و میدان را در این عرصه به حزب راست پوپولیست آلترناتیو برای آلمان وانگذاشت. او تاکید کرده که تبلیغ پناهجوپذیری آلمان و سهولت در پناهجوپذیری، فقرای کشورهای جهان توسعه نیافته را به حرکت به سوی آلمان تشویق نمیکند، بلکه در وهله اول محرکی برای به راهافتادن اقشار آموزشدیده قشر متوسط این کشورهاست که خروجشان از کشورشان برهوتی از کمبود نیروی انسانی به جا میگذارد و در عوض نیروی کار ارزان برای کشورهای غربی و شرکتهای معظم آنها فراهم میکند که بتوانند روی دستمزدها مانور بدهند و اقشار بومی را هم به قبول دستمزدهای کمتر برانند.
او حالا اعلام کرده که به دلیل فشار ناشی از فشردگی کار سیاسی و استرس و بیمارییی که از همین رهگذر در دو سال گذشته به آن مبتلا بوده از صف اول فعالیتهای حزبی (رهبری فراکسیون حزب در مجلس آلمان) بیرون میرود، ولی در عرصه باقی میماند. میگوید که سیاستمدار و فعال سیاسی باید سالم و سرزنده باشد و با جسم و چهره سالم خود امید و شور القا کند و با بیماری نمیتوان از پس این کار برآمد. دوپینگکردن هم از نظر او فریب دادن مردم است. علاوه بر مسئله بیماری، دورافتادن از مطالعه هم برایش مشکلزا بوده است. میگوید که سیاستمداری که نتواند رابطه خود را با مطالعه حفظ کند، بعد از مدتی از ایده و فکر تهی میشود و از ارائه راهحلهای مبتکرانه برای مسائل دم به دم نوشونده بازمیماند. به کتابهای انبارشده در این دو سال در اتاق کارش اشاره میکند که وقتی برای بازکردن آنها نداشته و در مقام سیاستمدار موظف بوده که حدی از مطالعه را برای خود حفظ کند.
البته انتقادهایش به حزبش، یعنی حزب چپ هم رو به فزونی است و مدعی است که حزب از اقشار کمدرآمد و آسیبپذیر در حال فاصلهگیری است. میگوید که برای عضو حزب که مثلا در مجلس است و در مرکز شهر زندگی میکند و به آسانی با دوچرخه به محل کارش میرود آسان است که بگوید همه با دوچرخه حرکت کنند، ولی فکر آن فرد کمدرآمدی که مجبور است به دلیل بالابودن کرایهها در حومه شهر زندگی میکند را نمیکند که باید بعضاً چندین و چند اتوبوس و مترو عوض کند تا به محل کار برسد. یا تبلیغ استفاده از محصولات بایو یا زیستی به منظور دفاع از طبیعت لوکستر از آن است که اقشار فرودست جامعه از پس آن برآیند و حزب باید شعارهای دیگری را عمده کند و خود اعضایش هم به لحاظ زندگی با مردم زیاد فاصله نگیرند.
زهرای ایرانیتبار که سخنوری قهار است در حالی از صف مقدم اهالی سیاسی آلمان عقب مینشیند که در نظرسنجیها از محبوبترین سیاستمداران این کشور است.
بخشی از حرفهای بالا را میتوان به زبان آلمانی از دهان خود واگنکنشت در تاکشویی مربوط به همین دو سه روز پیش در شبکه دوم تلویزیون آلمان شنید، تا دقیقه ۲۸.
در همین تاکشو میگوید که هنوز هم گه گاه به رفتن به ایران برای جستجوی پدر فکر میکند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر