ناگفتههای زیر تیغ
در نیمه دوم دهه پنجاه، اوضاع اقتصادی در ایران روزبهروز بهتر میشد و پول نفت سرازیر شده بود و وضع کارمندها تکانی خورد بود. همان موقع پدرم رییس ایستگاه راهآهن دربند بود. وقتی پاداشی و معوقهای را به او دادند برخلاف بسیاری از کارمندها که زمین و باغ خریدند ما شال و کلاه کردیم و از ایستگاه دربند، طبیعتا با قطار، رفتیم تهران، فروشگاه زنجیرهای تازه تاسیس کوروش.
پدرم یک عدد دوربین فیلمبرداری هشت میلیمتری و یک دستگاه آپارات برایم خرید و این لحظه رسیدن به معشوق بود، معشوقی که عشقش را پیش از آن مادرم با خواندن رمانهایی که از خانه پدربزرگ مادریام از اراک میآورد در جانم تکانده بود.
عشق دیگر من ریاضیات بود. عشق به ریاضیات از کودکی شاید تحت تاثیر پسرعموی مادرم که دبیر ریاضی بودند در من شکل گرفت اما قطعا خواندن اولین شماره «آشتی با ریاضیات» که دبیر جوان ریاضیمان «یدالله قاسمی» برای شبی به من امانت داد کار خودش را کرد.
خانواده پدری آقای قاسمی ساکن ازنا بودند اما خودش در اراک دانشجو بود. او عقاید چپ خود را سر کلاس در لفافه بیان میکرد اما پنهانی به من و چند دانشآموز مورد اعتماد دیگرش روشنتر در موردشان حرف میزد. خواندن «آشتی با ریاضیات» دنیای تازهای جلوی چشمم گشود.
دنیایی که دیگر از یک نقطه خارج یک خطر تنها یک خط بهموازات آن عبور نمیکرد و مجموع زوایای مثلث حتما صد هشتاد درجه نبود میتوانست صفر درجه باشد. نام «پرویز شهریاری» سردبیر آشتی با ریاضیات همان روز در ذهنم حک شد و بعدها وقتی در رادیو، صاحب میزی در اتاق نویسندگان و بخشی در جنگ جوان شدم از طریق آقای «حسن نیکبخت» که مدیر فنی این نشریه بودند او را یافتم و بهعنوان کارشناس مهمان به برنامه آوردم تا پاسخ سوالات ریاضی را بدهند.
یکبار وقتی منتظر بودیم استودیو آمده شود از ایشان سوال کردم: «چرا نام «آشتی با ریاضیات» ناگهان شد «آشنایی با ریاضیات»؟» و ایشان پاسخی دادند باورناپذیر؛ گفتند وزارت ارشاد از او خواسته بودند نام «آشتی» را بردارند چون زمان جنگ است و ما آشتی نداریم و امام مخالف آشتی است! و اینگونه شد که «آشتی با ریاضیات» شده بود «آشنایی با ریاضیات»!. در مورد پرویز شهریاری که تا پایان عمرشان افتخار آشنایی و معاشرت با ایشان را داشتم به مناسبتهای مختلف خواهید شنید.
اینگونه دوران نوجوانی من با سینما و ریاضیات گره خورد و خیلی زود پای تلویزیون هم باز شد. شاید برای همین هرچند نخستین برنامهای که در رادیو نوشتم در برنامه «گفتنیها» بود اما خیلی زود طرح برنامهای به نام «ناگفتههای تاریخ» را ارائه دادم که پذیرفته شد و هر هفته یک ربع در مورد حاشیههای زندگی دانشمندی نکته بامزهای را بیان میکردیم و بعد هم که در جنگ جوان بخش علمی را اضافه کردم و خودم هم سردبیرش شدم.
متاسفانه در ایستگاه راهآهن دربند محل کار پدرم که بین شهرستان ازنا و درود روبهروی قله معروف «اشترانکو» بود امواج تلویزیون تا دهه پنجاه قابل دریافت نبود اما خوشبختانه در اراک خانه پدربزرگم تلویزیون بود. یکی از تفریحات ما وقتی به اراک منزل پدربزرگم میرفتیم تماشای مسابقه «عزتالله متوجه» بود و خودمان در خانه مسابقه را تکرار میکردیم.
عزتالله متوجه که در سال ۱۳۰۳ در بادکوبه به دنیا آمده بود از نخستین و موفقترین مجریان مسابقههای علمی فرهنگی در رادیو و تلویزیون بود. متاسفانه سی سال آخر عمر خود را در انزوا در فرانسه گذراند و چند جلد کتاب تالیف کرد و در ۲۰۱۸ در پاریس درگذشت.
با این پسزمینه ذهنی و علاقهمندیهای دوران نوجوانی طرح مسابقه «دانش و هوش» را که کاملا ابتکار خودم بود و در آن از شیوههای تازهای برای پاسخ به سوالات استفاده میشد ارائه دادم که تصویب شد.
نخستین مجری برنامه «میکاییل شهرستانی» بود. میکاییل شهرستانی که چند ماهی از من کوچکتر است در سال ۱۳۶۴ از مدرسه عالی بازیگری صداوسیما فارغالتحصیل شده بود و در واحد نمایش رادیو بود و من در واحد نمایش با او آشنا شدم. ازنظر فنی زنگهایی ابتکاری تهیه کردم تا هر شرکتکننده وقتی زنگ میزند صدای زنگش متفاوت باشد و شنوندگان قبل از اعلام مجری متوجه شوند که کدام شرکتکننده زنگ زده است.
هردوی این برنامهها، جنگ جوان و مسابقه دانش و هوش، مشکلاتی را برایم به وجود آوردند. مشکلاتی که به ممیزی مربوط میشد. این مشکلات را شرح میدهم تا با فضای رادیو در آن سالها و شیوههای ممیزیاش آشنا شوید تا وقتی به ماجرای «سالهای دور از خانه» و حکم ارتداد و اعدام مرتبط با آن میرسیم درک بهتری از آن داشته باشید.
در جنگ جوان ضمن سلسله برنامههای علمی ازجمله ساختن تلسکوپ با لوازم ساده مانند شیشه عینک و لوله میان توپهای پارچه و وسایلی ازایندست و بعد شناسایی آسمان شب و راه انداختن گروههای آماتوری ستارهشناسی و پیدا کردن جوانان نخبه و مصاحبه با آنها به سوالات علمی که از طریق نامه به دستمان میرسید پاسخ میدادیم. از کارشناسان و جوانان فعال در عرضههای علمی و فنی و ریاضی و فیزیک هم گاه دعوت میکردیم به استودیو میآمدند و پاسخ سوالات را میدادند.
برای نمونه کسی در مورد هفتآسمان سوال کرده بود و من توضیح داده بودم در گذشته، مانند اکنون، با چشم غیرمسلح پنج سیاره و ماه و خورشید را در آسمان میدیدند و تصور میکردند هرکدام اینها روی حباب نامرئی چسبیده است که به آن فلک میگفتند و باقی ستارهها را در آسمان هفتم جای داده بودند.
چند روز بعد از وزارت اطلاعات ماموری و نامهای آمده بود که در برنامه جنگ جوان به قرآن توهین شده و پرسان پرسان رسیده بودند به من و گفتند: «شما در مورد آسمان هفتم نص صریح قرآن را رد کردی و گفتی که آسمان هفتطبقه است و آن را به هفت سیاره و ماه و خورشید نسبت دادی درصورتیکه تمام آسمان شب که ما میبینیم مربوط به طبقه اول آسمان است و آن شش طبقه قابلرؤیت نیست»
و مسایلی ازایندست که من توضیح دادم وقتی کسی از برنامه علمی ویژه نجوم سوال میکند قطعا منظورش شنیدن نظر قرآن نیست میخواهد دلایل علمی وجود هفتآسمان که در فرهنگهای مختلف بیان میشود را بداند. قانع نشدند اما به تذکر قناعت کردند و رفتند.
گاهی هم نامههای انتقادی از برنامه میآمد که پاسخ کتبی میدادیم اما یک مورد جالب هم داشتیم که پیرمردی به رادیو مراجعه کرد و حضوری دیدار داشتیم. زمانی بود که جنگ به کثیفترین مرحله خود رسیده بود و بمباران و موشکباران شهرها در دستور کار دو کشور قرار گرفته بود.
این پیرمرد سادهدل میگفت من دستگاهی اختراع کردم که میتواند موشکها را در آسمان نگه دارد. استدلالش بسیار بامزه بود میگفت: «قوانین جاذبه کلا نادرست است. نیوتن چطور دید سیب از بالای درخت افتاد اما از خودش سوال نکرد اگر جاذبه وجود دارد چطور سیب بالای درخت رفته بود؟»
طبیعتا آیه قرآن و حدیث هم چاشنی استدلالهای ساده فیزیکی دیگر که پاسخهایش در حد فیزیک دوران راهنمایی بود اضافه میکرد و میگفت با توجه به دانش و شناختی که از جاذبه پیدا کرده است میتواند دستگاهی بسازد که موشکها را در آسمان نگه دارد.
میگفت نمونه کوچک از آن را ساخته است که در چهارراه گلوبندک در کارگاهش است و میگفت اگر بودجه داشته باشند میتواند نمونه بزرگ و کامل آن را بسازد. از من میخواست بروم از مدل کوچکش گزارشی تهیه کنم و پخش کنم تا بتواند بودجه لازم را به دست بیاورد.
چهارراه گلوبندک پشت رادیو بود و پیاده پنج دقیقه راه بود اما طبیعی است که من آن پنج دقیقه وقت را نگذاشتم چون توهین به شعور خود میدانستم. شاید بگویید میرفتی شاید اگر رفته بودی و آن دستگاه ضد جاذبه ساخته شده بود الان چهره جهان عوض شده بود و من خواهم گفت رمز دوام خرافات و طامات همین شک کردن به بدیهیات برای به دست آوردن منافع عجیبوغریب است.
داستان سانسور در جُنگ جوان به همین چیزها ختم میشد اما سانسور در مسابقه دانش و هوش مسایل پیچیدهتر و حادتری داشت که یکبار نزدیک بود بر سر نام بردن از «احمد شاملو» کار اساسی دست خودم بدهم.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
مطالب مرتبط:
ثبت نظر