شرکتهای شترگاوپلنگ خصولتی!
راهی را که «اکبر هاشمی رفسنجانی»، رییسجمهوری وقت باز کرده بود، اولین قربانی آن برادرش، «محمد هاشمی» شد. با دمیدن فصل سازندگی و تعدیل اقتصادی، دیگر سازمان جای محمد هاشمی نبود.
او رفت و «علی لاریجانی» برای پیشبرد آنچه خصوصیسازی میگفتند، به سازمان آمد. همراه او، لشکری از کسانی که تاکنون جایی در سازمان نداشتند، روانه سازمان شدند. اینگونه بود که «مهدی مسعودشاهی» و تیم همراهش هم از راه رسیدند.
نام مسعودشاهی با تحجر و تذبذب گره خورده بود. در همان سالها، مدیریت تئاتر را در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برعهده داشت و هرجومرج زیادی در تئاتر کشور به وجود آورده بود به شکلی که هیچکس تکلیف خود را نمیدانست؛ مثلا یک نمایش در همان زمان مجوز اجرا گرفته و تمام مراحل بازبینی متن آن انجام و در نهایت مجوز اجرا صادر و چاپ بروشور و همه کارها انجام شده بود.
مردم هم بلیت خریده و در سالن منتظر اجرای نمایش نشسته بودند که تصمیم آقای مسعودشاهی عوض شد و جلوی اجرا را گرفت. خلاصه این قدر اخلال ایجاد کرده بود که با آمدن لاریجانی به تلویزیون، او را هم از آنجا آوردند و مسوولیت تشکیل و مدیریت «شرکت صبا» را به وی دادند. به شوخی به دوستان تئاتری میگفتم رفتنش برای شما خیر بود و برای ما شر شد.
میدانستم با آدمهای واپسگرا که تکلیف خودشان را میدانند، میشود کار کرد اما با آدمهای بلاتکلیف کار کردن یعنی فاجعه. برای همین با شنیدن نام او، برایم مسجل شد که دیگر کار من در صداوسیما تمام شده است.
خودش در همان نخستین دیدارها گفت کارش همیشه همین بوده است که برود جایی را راه بیاندازد و وقتی راه افتاد، آن جا را ترک کند. اما نمیگفت که چرا چنین است. چند سال بعد، در سال ۱۳۸۸، وقتی سینماگران «جشنواره فجر» را تحریم کرده بودند، از راه رسید و دبیر این جشنواره شد و بعد رفت. انگار که هرگز نیامده بود.
مهدی مسعودشاهی از نخستین مدیرکلهای واحد نظارت و نمایش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. او در سال ۱۳۵۹، هنگامی که نام وزارت فرهنگ و هنر تازه به وزارت ارشاد اسلامی تغییر کرده بود، به مدیرکلی این واحد منصوب شده بود.
خودش برایم در نخستین دیدارمان، شاید برای این که گربه را دم حجله بکشد اما به شیوهای معکوس، تعریف کرد که پس از انقلاب، در وزارت ارشاد مسوولیتی داشته است و با یک تهیهکننده سرشناس زمان شاه دعوایش میشود و آن تهیهکننده سیلی محکمی به صورتش میزند.
پول باد آوردهای را تصویب کردند که به موسسه صبا داده شود شامل بودجه ریالی و ارزی. اما ذرهای نه کارشناسی حرفهای در اختصاص بودجه وجود داشت، نه نظارتی در خرج کردنش. تمام استدلال هم همین بود که چون قرار است این موسسه خودکفا شود، این بودجه بهصورت وام است؛ وامهایی که هیچوقت بازپرداخت نشدند.
پول که به دست آدم نوکیسه بیفتد، کارش و تمام فکرش دنبال نقش و نگار خواهد بود و به اصل کار توجهی ندارد. مسعودشاهی و تیمی که با خودش آورده بود نیز چنین کردند. برای نمونه، طرحهای عجیب و غریب برای تفکیک جنسیتی و یونیفرمهای یکدست را به اجرا در آوردند و موجب شدند هر کس کار میدانست و کاردان بود، راهی برای خروج پیدا کند.
پول بادآورده دوران سازندگی پس از جنگ به سمتشان سرازیر شده بود و از حول حلیم، در دیگ افتاده بودند! هر چه کاتالوگ از هر جا برایشان آمده بود، جمع کرده بودند و میخواستند همه را بخرند که متوجه شدند بسیاری از آنها شامل تحریم هستند.
یکی از خودیهایشان ۵۰۰ هزار دلار پول نقد گرفت که ببرد برای خرید، پیشپرداخت بدهد. پول را برداشت و رفت! این دزدی کوچک که پول خرد محسوب میشد، آغاز دزدی برای دور زدن تحریمها بود.
تلاش میکردم روحیه بچههای واحد انیمیشن کامپیوتری را حفظ کنم اما همه نگران بودند با تشکیل شرکت صبا و از دست دادن آزادیها و دستمزد کارانهای، چه اتفاقی برایشان میافتد. هنوز بخش خصوصی هم در زمینه انیمیشن کامپیوتری فعال نشده بود، پس بسیاری به فکر مهاجرت افتادند.
یکی از همین روزها، مدیر عامل «شرکت سیمیا» که نماینده «سلیکون گرافیک» در ایران بود، با من تماس گرفت و گفت: «خبر دارید ريیستان کجا است؟»
گفتم نه.
گفت: «آقای لاریجانی برخلاف تمام حرفهایی که در مورد تحریم زده بودیم، رفته است در نمایشگاهی در اروپا و مستقیم سراغ شرکت سیلیکون گرافیک را گرفته و گفته است ما از شما میخواهیم خرید کنیم و آنها هم به ما اطلاع دادند.»
چیزی که من و مدیر عامل شرکت سیمیا نمیدانستیم، این بود که تحریمها چندان سفت و محکم نیستند و به راحتی دور زده میشوند. من دیگر هیچگونه همکاری با شرکت صبا نداشتم و هرگز به آنجا نرفتم و هیچ مسوولیتی قبول نکردم. آنها سرانجام چند میلیون دلار هزینه کردند و ۱۱ سیلیکون گرافیک خریدند؛ آن هم به بدترین و استعماریترین شکل ممکن.
برای نمونه، قطعه گرانبهایی در تجهیزات انیمیشن دیجیتال هست برای ضبط کردن تصاویر و انمیشینهای ایجاد شده روی فیلمهای آنالوگ ویديویی. برای واحدی که دهها سیلیکون گرافیک دارد، یکی از این دستگاهها کافی است. اینها ۱۱ عدد از آنها را گرفته بودند؛ یعنی هر دستگاه یک برد تبدیل هم داشت که عملا تنها از یکی از آنها استفاده میکردند و ۱۰دستگاه دیگر بدون استفاده در تجهیزاتشان مانده بود.
نکته بسیار مهم دیگر که چندین بار گفته بودم، موضوع آموزش بود. دستگاههای سیلیکون گرافیک نیاز به آموزش داشتند و اینها هیچ نیروی حرفهای باقی نگذاشته بودند. حدود دو سه سالی طول کشید تا تجهیزات را دریافت کردند و بعد که گرفتند، همه را در اتاقی قرار دادند و یک نفر از بستگان آقای مسعودشاهی هم شد مدیرش. او اجازه نمیداد کسی چپ به این دستگاهها نگاه کند و چون ناموسی دست نخورده، در اتاقی متروک خاک میخوردند و از رده خارج میشدند و مدلهای پیشرفتهتر و کارآمدتر با قیمتهای روز به روز ارزانتر به بازار میآمدند.
بعد ما چند خیابان پایینتر در «شرکت کلک خیال»، با کامپیوترهای «پنتیوم» ارزان قیمت و نرمافزار «سافت ایمیج» قفل شکسته «مایکروسافت» داشتیم انیمیشنهای خود را میساختیم.
در یکی از این روزها، تمام معاونان و مدیرکلها و مدیران قسمتها را در سالن سخنرانی تازه تاسیس ساختمان شیشهای صداوسیما جمع کردند تا رییس جدید برایشان سخنرانی کند. در این سخنرانی، علی لاریجانی گفت قصد دارد سازمان را کوچک اما کارآمد کند و از مدیرانی که تصور میکنند در بخش خصوصی بهتر کار میکنند، خواست سازمان را ترک کنند.
او گفت وام «تبصره سه» که قبلا تنها به تولیدات سینمایی تعلق میگرفت، از این پس به فیلمهای ویدیویی هم تعلق خواهد گرفت و این که قصد دارند کارهای سازمان را به بیرون سازمان بسارند. او گفت هر کس فکر میکند مدیر خوبی است، برود برای خودش مدیریت کند!
این حرفهای آقای لاریجانی برایم بسیار برخورنده بودند. شب تا صبح فکر کردم. دیگر باید هرآن چه ساخته بودم را به دست روزگار میسپردم و تنها با چشمی نگران، شاهد سرنوشت این قلعه شنی در ساحل دریایی توفانی میشدم؛ قلعهای که هر لحظه با شتکی و موجی، بخشی از آن رُفته میشد و میرفت. استعفا دادم و رابطه کاری خود را به طور کلی با سازمان قطع کردم و با کمک همسرم که دانشآموخته دانشکده سینما و تئاتر بود، شرکت فیلمسازی کلک خیال را تاسیس کردم.
ٖبرای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
قسمتهای پیشین را بخوانید:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما-۶
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما- ۷
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۸
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۹
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۰
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۳
ثبت نظر