close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

به یاد مادرم، دکتر طاهره برجیس؛ مظهر مهربانی، خدمت و طنز

۱۲ شهریور ۱۳۹۹
بلاگ میهمان
خواندن در ۵ دقیقه
یکی از بزرگ‌ترین خدمت‌های طاهره برجیس کمک به پیدایش و رشد «موسسه آموزش عالی مجازی بهایی» (BIHE) بود که دانشگاهی غیر رسمی به شمار می‌رود.
یکی از بزرگ‌ترین خدمت‌های طاهره برجیس کمک به پیدایش و رشد «موسسه آموزش عالی مجازی بهایی» (BIHE) بود که دانشگاهی غیر رسمی به شمار می‌رود.

نظام‌الدین میثاقی

در آستانه چهارمین سالگرد پرواز مادرم، دکتر «طاهره برجیس»، بر آن شدم که برای بزرگ‌داشت او در این یادداشت، علاوه بر برشمردن ویژگی‌ها و خدمات برجسته‌اش، نگاهی داشته باشم به جمله‌ها و واژه‌هایی که به کار می‌برد و ویژه‌گفتار خودش بود؛ واژه‌ها و عباراتی که بسیار دلنشین و طنزآمیز بودند. این گونه تکیه کلام‌ها و گفتار او را من به اختصار «مامانیسم» نامیده‌ام. چون او مادر بزرگوار من بود و گوش من از کودکی با این گفتار شیرین آشنا شده بود. این یادآوری به‌هنگام، روشی است که به جای تمرکز بر فقدان و سوگ، بتوانیم طنزگونه سِرِ زندگی او را بار دیگر تجربه کنیم.

طاهره فرزند پنجم «میرزا امیر» و «منیره برجیس»، در سال ۱۳۲۳ چشم به جهان گشود. در آن زمان پدرش سخت بیمار بود اما پس از تولدش، پدر رو به بهبودی رفت و باور بر این شد که دختر نو رسیده پیام‌آور خوش‌بختی و برکت است. انگیزه نام‌گذاری او، «طاهره قرة‌العین»، شاعر بابی و ادیب به نام دوره قاجار بود.

او در پنج سالگی دریافت که عمویش، دکتر «سلیمان برجیس»، پزشک به نام کاشان به دلیل بهایی بودن، توسط «فداییان اسلام» به قتل رسیده است. برای همین بر آن شد که برای بزرگ‌داشت نام او، در آینده پزشک شود و از این راه به جامعه خدمت کند. 

زمانی که درسش را در دانشکده پزشکی «دانشگاه تهران» به اتمام رساند، با همراهی همسرش «ضیاءالله میثاقی» به امریکا رفت و تخصص خود را در بیماری‌های کودکان گرفت. اما در سال ۱۳۵۵ برای خدمت به کشورش به ایران بازگشت.

پس از مدت کمی او مدیر بخش کودکان «بیمارستان میثاقیه» شد و مطب خود را دایر کرد. اما پس از انقلاب ۱۳۵۷، او را به دلیل بهایی بودن از بیمارستان اخراج کردند و فعالیت پزشکی وی محدود به همان مطب خصوصی شد و دادخواهی‌های کتبی او از مراجع جمهوری اسلامی کاری از پیش نبرد.

هم‌زمان با اخراج پزشکان حاذق از شغل‌های بیمارستانی، دستگیری، آزار، مصادره اموال، شکنجه، ربودن، حکم‌های سنگین و اعدام بهاییان آغاز شد. «انقلاب فرهنگی» هم شکل گرفت و دانشگاه‌ها برای «پاک‌سازی» دگراندیشان بسته شدند.

پس از بازگشایی دانشگاه‌ها، جوانان دانش‌آموخته دبیرستان‌ها و دانشجویان اخراجی بهایی دریافتند که راه ادامه تحصیل در دانشگاه‌های ایران اسلامی برای آن‌ها مسدود شده است. این سیاستی بود که تا به امروز که ۴۱ سال از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد، هنوز پا برجا است.

طاهره در آن زمان کمر به خدمت بی‌دریغ جامعه بست. خدمات او شامل ویزیت رایگان فرزندان اعدامی‌ها و زندانیان، دایر کردن کلاس‌ها و سمینارهای متعدد برای توان‌بخشی و کمک به خانواده‌های رنج‌دیده و مشاوره خانوادگی خصوصی بود. 

اما شاید یکی از بزرگ‌ترین خدمت‌هایش، کمک به پیدایش و رشد «موسسه آموزش عالی مجازی بهایی» (BIHE) بود که دانشگاهی غیر رسمی به شمار می‌رود و راهی برای ادامه تحصیل جوانان محروم از تحصیل پیش پای آن‌ها می‌گذارد.

  او و همسرش از پیشتازان این امر مهم بودند و درس‌های مختلفی را تدوین و تدریس می‌کردند و به دانشجویان امید آینده‌ای بهتر می‌بخشیدند. پیدایش این سیستم دانشگاهی شاید یکی از پیچیده‌ترین و بی‌سابقه‌ترین مبارزه‌های مسالمت‌آمیز مدنی در تاریخ بشر باشد.

طاهره همیشه آراسته، خوش‌پوش، زیبا و خوش‌بیان بود. قد بلندی داشت و با وقار قدم بر می‌داشت. با فصاحت و بلاغتی سخن می‌گفت که شنونده را مسحور خود می‌کرد. اما طنز ویژه خود را هم داشت و در محافل خودمانی، گفتار شیرینش زبان‌زد بود. یکی از مامانیسم‌های او این بود که اگر من به او ابراز مهر می‌کردم و می‌بوسیدمش و یا او را در آغوش می‌گرفتم، با لبخندی ملیح از من می‌پرسید: «عشقت قلمبه شد؟»
این ابتکار ادبیاتی او که واژه «قلمبه» را که باید برای چیزی قابل لمس به کار رود، به مفهومی انتزاعی مانند عشق نسبت می‌داد، برایم دلنشین بود. او با طنز و وارونه‌گویی، سختی‌ها را تقلیل می‌داد. یادم است که نیمه شبی در سال ۱۳۶۴ که همه ما به راه پله‌های طبقه هم‌کف خانه به دلیل بمباران در زمان جنگ عراق پناه برده بودیم و برق‌ها رفته بودند، پس از اتمام آن صداها و انفجارهای مهیب گفت: «امشب خیلی خوش گذشت!»

روش دیگری که می‌خواست اهمیت چیزی را کم نشان بدهد، این بود که می‌گفت «گمش کن» یا «بده اون یکی دستت.»
بی‌درنگ به دست‌های خالی خود نگاه می‌کردم که شاید منظور او این بود که نگذارم چنین چیز بی‌اهمیتی دست و پا گیرم شود! 

در میهمانی‌ها هم روش‌های طنزآمیزی در گفتارش بود. دست‌پختش بسیار خوب بود و سوپ جوی او معروف. وقتی میهمانان می‌پرسیدند که اسم این سوپ چیست، او با یک نگاه جدی می‌گفت: «فرانچسکا.»
میهمانان می‌پرسیدند دستور پخت آن چیست و از کدام کشور آمده است؟ او هم در پاسخ با لبخند می‌گفت: «فرانچسکا عینی حالا الکی!»

اما آن سوپ من درآوردی هنوز هم به همان نام نزد دوستان ما معروف است. او چای بزرگ دوست داشت و اگر برایش چای کوچک کمر باریک می‌آوردند، با مزاح می‌گفت: «اینو تو چشم‌مون کنیم؟»
یعنی آن حجم کم از چای تنها شایسته شست‌وشوی چشم است.
اگر میزبان بود و میهمانان قصد رفتن داشتند، برای این که کمی بیشتر آن‌ها را نگه دارد، می‌گفت: «اگر برید، دیگه این‌جا نیستیدها!»
میهمانان هم می‌خندیدند و بیشتر می‌نشستند. اگر خود میهمان بود و قصد رفتن داشت، می‌گفت «من پیشنهاد ختم مذاکرات را می‌دهم» یا «ما دیگه یواش یواش، تند تند بریم». 

طاهره گاهی مبالغه‌های طنز آمیز می‌کرد؛ به عنوان مثال، اگر یک مژه در چشمش می‌رفت، می‌گفت: «به گمانم یه درخت رفته تو چشمم!»
اگر هندوانه کم‌رنگ می‌دید، می‌گفت: «این آژدان دیده، رنگش پریده؟!»
اگر کسی به نظر سر در گم بود یا آن‌چه که می‌گفت، منطقی نبود، می‌گفت: «ایشون شوش می‌ره!»
تا به امروز من نمی‌دانم که شوش رفتن را چرا به این معنای خاص به کار می‌برد. اگر هم چیزی باب میلش نبود، می‌گفت: «ازش خارجم.»
به نظرم نقطه مقابل «وارد بودن» یا دوست داشتن چیزی بود.
اصطلاح دیگری هم برای جست‌وجو یا دریافتن جزییات چیزی خاص به کار می‌برد؛ مثلا می‌گفت: «بریم تو مغازه ببینیم چه سیاهی توشه.»
نمی‌دانم آیا این یک گویش کاشانی است و یا ویژه مادرم بود. اما یادم هست که من این اصطلاح را در گفت‌وگو با یکی از دوستانم به کار بردم و او در کمال شگفتی از من پرسید: «چه سیاهی؟»
در آن زمان تازه دریافتم که این یک اصطلاح متداول نیست.

طاهره در مورد مرگ هم طنز خاصی داشت. اگر می‌خواست خبر درگذشت کسی را به من و خواهرم بدهد، می‌گفت: «فلانی رفت بالای درخت.»
اگر می‌خواست بگوید که او در زمان درگذشت سن بالایی داشته است، می‌گفت: «ایشان تاخیر صعود داشتند.»
سال‌ها بعد که طاهره به سرطان مبتلا شد و خود در بستر مرگ بود، هنوز آثار طنز او آشکار بود. یادم است که بی‌قراری می‌کرد و می‌گفت «بوق مرا زده‌اند» و «من چرا نمی‌رم بالای درخت؟» 
من هم با نگاهی نگران به او که در آن زمان ۷۲ سال بیش نداشت، می گفتم: «تعجیل صعود نکن مامان.»

طاهره دامن‌کشان در سپتامبر ۲۰۱۶ از پیش ما رفت اما می دانم که از خود میراثی بزرگ از خدمت، مهر و طنز بر جای گذاشت.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

صفحه‌های ویژه

کرونا در ایران؛ روند ابتلا در قم صعودی و نگران‌کننده است

۱۲ شهریور ۱۳۹۹
پویان خوشحال
خواندن در ۶ دقیقه
کرونا در ایران؛ روند ابتلا در قم صعودی و نگران‌کننده است