close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سوم )

۲۰ خرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سوم )
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سوم )

سه‌شنبه ۲۱/۲/۸۹ 

در این مکان که ما را نگاه داشته اند، زمان سه روزه‌اي را براي اقامت در قرنطينه مطرح مي‌كنند. در ظاهر میزان دقيق اين مقدار نيست. اين سه روز با احتساب تاريخ ورود است و زمان خروج كه در عمل می شود سه روز و دو شب. البته موارد استثنایی نیز وجود دارد و گاه چون مورد خاص ما که زندانی سیاسی هستیم و مستقیما از اوین انتقال یافته ایم مي‌تواند كمتر از 48 ساعت از زمان ورود به زندان رجايي شهر و بند قرنطينه منظورشود.

ديروز حتي حدس مي‌زدند كه ممكن است ما را كمتر از اين ميزان نیز در قرنطينه نگاه دارند و بعد تقسيم‌كنند. حدس و گمان‌هايي كه در عمل تحقق نيافت. اين حدس و گمان قوی هست كه ما را یک جا نگاه ندارند و به بندهاي مختلف بفرستند که گفته می شود تقاوت های پنهان و آشکاری با یکدیگر دارند. تصور من اين است كه تنها مورد اخیر تحقق پيدا كند. 

سياست تفكيك زندانيان سياسي از یکدیگر ظاهرا در زندان رجایی شهر خيلي جدي دنبال می شود. در میان زندانیان قدیمی این نکته مطرح است که بند دو بهترين جای اندرزگاه است و بند يك بدترين. می گویند كه زندانیان را براي تنبيه به اندرزگاه یک مي‌فرستند که داراي سلول‌هاي انفرادي ویژه نیز هست و به معنایی شكنجه‌گاه - به عبارتي محل تنبيه است و مکانی خاص برای سر به راه آوردن افراد خاطی یا مسئله دار.

بند دو را بند قرآن پژوهان مي‌گويند كه از امكانات بهتري برخوردار است و افراد فرهنگي‌تر را در آن نگاه مي‌دارند، هر چند كه گفته می شود در ميان آنها نیز زندانيان متهم به قتل- از پدر زن و مادرزن و زن و بچه گرفته تا غريبه- فراوان است، ديگر زندانيان حبس سنگین كه جاي خود دارد؛ سارق مسلح، دزد و كلاهبردار و... از بازداشتي و بلاتكليف گرفته تا حبس ابدي و زير حكم اعدام.

امروز يك حادثه جالب برایم اتفاق افتاد، هرچند كه احتمال وقوع آن شب پيش مطرح شدن بود - ديدن احمد زيدآبادي در زمان مراجعه ی برنامه ریزش شده به بهداري زندان!

ديشب، آخر وقت يك ملاقات کننده داشتم، این دیدار به ظاهر اتفاقي بود! از بلندگو نام من را صدا كردند. وقتي بيرون رفتم فردي را خارج سالن منتظر ديدم - يكي از زندانيان قدیمی كه به امور اداري زندان هم مي‌رسد. چه بهتر كه نه نامي از او به خاطرم مانده است و نه نشاني! او در بند شش اقامت دارد و هم بند احمد است. گفت كه خبر ورود ما را شنيده‌اند و همگی منتظر تقسيم شدن ما هستند.

او هم بند دو را بهترين بند زندان رجایی شهر معرفي كرد، اما در عين حال آرزو كرد كه هر سه تازه وارد به بند شش انتقال يابيم تا کنار آن ها باشیم. این خبر را هم داد که مسعود باستاني در بند دواقامت دارد و در میان گروه حفظ کنندگان قران است. او توصیه هایی هم برای من داشت.

پس از بازگشت ملاقات کننده، وقتي مسئول قرنطينه را ديدم به او گفتم كه نياز به رفتن بهداري دارم براي معاینه و گرفتن داروهاي فشار خون و پروستات،همچنين قرص آهن و كم‌خوني چون می دانم که هيچ‌كدام را داروخانه ی كوچك قرنطينه- و شخص او- در اختيار ندارند. حاج رضا به راحتی موافقت كرد كه فردای آن روز- سه‌شنبه- مرا به بهداري اعزام کند، اقدامی که انجام شد. به نظر می رسید که او بر اساس توصیه ای به این وعده‌ عمل كرده است. وعده‌اي كه در عمل موجب تحقق حدس و گمان‌ها شد و فرصت ديدار كوتاهي را با احمد زیدآبادی فراهم آمد. فرصت مغتنمي بود براي حال و احوال کردن، بحث در مورد اعتصاب غذاها، روزه‌هاي سياسي و مسائلي كه به انتقال ما به كرج منتهي شد.

احمد گفت كه مخالف اعتصاب غذاست- در بند 350 هم از قول او این نظر را مطرح می کردند و مرا منع مي‌‌كردند كه دست زدن به اعتصاب غذا بزنم. گفت كه در زمان بازداشت اعتصاب غذا كرده- خشک و تر- و حسابی به خودش صدمه زده و تا پای مرگ رفته و در عمل هيچ نتيجه‌اي هم نگرفته است. قرار شد اگر فرصت شد در آینده شرح ماجرا را مفصل بدهد.

من آنچه را كه در توجيه اقدام خود در بند 350 به دوستان گفته و تعدادی از آن ها را با خود همراه كرده بودم برای زیدآبادی تکرار کردم. برنامه های مختلف روزه‌هاي سياسي را که شكل گرفته بود، از جمله روزه ی منتهي به روز عيد نوروز و بعد ارديبهشت ماه 89- ابتدا به صورت هفتگي و بعد دو روز در هفته- برایش شرح دادم و بر نتايج مثبتش پافشاری کردم. حدس می زنم با اين اقدام تحت شرايط و برنامه‌ريزي‌هايي كه شرح دادم موافق شده باشد.

توضیح داد كه در بندي كه استقرار یافته شرايط به هیچ وجه خوب نيست، اما او چون در وسط بند اقامت دارد و از امور حاشیه ای به دور است وضعيت شخصي‌اش بد نيست. فرصت گپ و گفت‌وگوي ما در مسیر انتقال از بند به بهداري در طول راهروي دراز و اقامت چند دقيقه‌اي در اورژانس گذشت ، چه زود و تند و سريع. اما هر چه بود ملاقاتي خوب و روحيه‌بخش بود. من وضع نگهداری او را خراب و روحيه‌اش را خوب‌تر از آن چه تصور می کردم ارزیابی کردم.

احمد گفت كه ازشکل ظاهری و قيافه ی جديد من- ريش و موي بلند - شگفت‌زده شده است و از كاهش وزن و پریدن رنگ و رو شگفت‌زده‌تر. گفتم كه در مقایسه با زمان بازداشت در بند 209 خیلی بهترم چون در هفته های آخر اقامت در اوین به ویژه در بند عمومی 350 چند كيلويي از 18 کیلو کاهش وزن را جبران كرده‌ام. همچنین آب و رنگ سر و رويم نيز به دليل رسيدن داروهاي تقويتي بهتر شده است، البته مشروط به این است كه نفرستادن داروهایم از زندان اوین به گوهردشت باز موجب تشدید بيماري و غش کردن دوباره ام نشود و كم خوني و بي‌بينه‌گي بیشتر در پی نداشته باشد.

از بهداري كه بازگشتم فرصتي براي زدن تلفن فراهم آمد و كسب خبر. معلوم شد كه خطوط تلفن 350 هنوز قطع است . بعد از انتقال ما، جابه‌جايي‌هاي بيشتري انجام شده است و احتمالا افراد ديگري به بندهاي ديگر اوين يا مناطق ديگر انتقال يافته‌اند- نامي و نشاني از فرد خاص مطرح نشد. گفته شد که در داخل بند نیز جابه‌جايي‌هايي صورت گرفته است. این خبر نیز به دست ما رسید كه انتقال ما به رجایی شهر با واكنش تند دیگر زندانيان مواجه شده و از این رو بحث نگرفتن غذا جدي‌تر پيگيري و عملی شده است. ظهر بود كه از بلندگو نام ما سه نفر را خواندند. اول تصور كرديم بحث انتقال از قرنطينه است كه نبود. پس از خروج ازمکان نگهداری، انتقال از طبقه سوم به دوم و حركت دوباره در راهروي طويل زندان- كه چون شاهرگي تمام بندها و بخش‌هاي اداري را به هم وصل مي‌كند- متوجه شديم كه مسئولان زندان قصد ديدار و گفت‌وگو با ما را دارند- پيش از آنكه دستور نقل و انتقال به بندهای مختلف را بدهند.

معاون فرهنگي زندان، با لهجه‌اي خاص و كلي- و تكيه كلام‌هايي جویده جویده و گاه نامفهوم - تك تك ما سه نفر را صدا كرد و جداگانه به گفت‌وگويي كوتاه پرداخت. قرعه اول به نام من افتاد و بحث هم، مباحث تكراري بود در خصوص جرم با چاشني بحث سياسي و در كنارش توصيه ها و اندرزهای او براي دست از پا خطا نكردن و عدم تحريك زندانيان.

پاسخ من هم تكرار همان نکاتی بود كه در روزهای اول انتقال از بازداشتگاه 209 به بند 350 به رئيس اندرزگاه گفته بودم: " ما با شماها مشكل نداریم، چون شما زندانبان هستيم و ما زنداني، مشكل ما با مسئولان سياسي و قضايي كشور است و شخص رهبر. اين مشكلی است كه در بيرون بايد حل شود و نبايد به داخل زندان كشيده شود. در داخل زندان ما حبس‌مان را مي‌كشيم و اگر موی دماغ مان نشوند كاري به كار كسي نداريم و حتي حاضريم در جهت بهبود وضع زندان و شرایط زندانيان، به خصوص در زمينه‌هاي فرهنگي كمك كار هم باشيم". برای او شرح دادم که در مدت زمان کوتاهی كه در 350 اقامت داشتخ ام در جهت تقویت وضعیت روحی و جسمی زندانیان ترتیب مسابقات ورزش گوناگون از دو سرعت و امدادی گرفته تا گل یا پوچ و شطرنج را داده ام.

بعد از من نوبت مصاحبه داوود سليماني بود. بیرون که آمد شرح داد که چه حرف هایی رد و بدل شده است. در کلیات مشابه حرف های من بود. نفر سوم رسول بداقي بود. گفت و گو با او ادامه داشت كه ما دو نفر را به دست افسر نگهبان سپردند تا به قرنطينه بازگردانده شویم. نيم ساعتي پس از بازگشت ما بداقي برگشت و گفت بحث‌هايي مشابه داشته است. متوجه شدم که این گفت و گوها در عمل نوعی گزینش برای تقسیم ما در بندهای مختلف زندان بوده است.

حدود ساعت دو بلندگو ابتدا نام مرا صدا زد، اما بلافاصله از نام سليماني و بداقي خبري نشد. معلوم شد كه سخنان معاون زندان و حدس و گمان های پیش از آن درست از آب درآمده است. من را از ديگران جدا كرده‌ بودند؛ بعد هم نام داود و رسول را خواندند: سحرخيز بند2، سليماني و بداقي بند4. مسئول قرنطينه در زمان انتقال به من گفت كه احتمال دارد دوستانت بعد از مدتي به بند6 انتقال يابند که شرایط بهتری دارد. حاج رضا بعد مرا کنار کشید و توصيه كرد كه خيلي مواظب باشم و كاري انجام ندهم که دردسرزا باشد!

اندرز خیرخواهانه ی او این بود که با دیگر زندانیان حتي بحث سياسي نكنم. اين توصيه‌اي بود كه عمومیت داشت چون در بند2 نیز دائم از جانب دوستان و مسئولان مستقيم و غيرمستقيم بند تكرار شد. آن ها که احساس نزدیکی بیشتری می کردند، حتی از مسئولان بند؛ در کنار این توصیه ها با اشاره و كنايه این نکته را منتقل می کردند كه ديوار موش دارد و موش‌ها هم گوش. به عبارت دیگر آن ها هشدار می دادند که مراقب آنتن های نصب شده و زندانیان گماشته شده باشیم چون مسئول حفاظت زندانی حسابي فعال است و تا بجنبي زود علیه ات گزارش رد كرده‌اند- حتي همان هایی كه تا دقايقي پيش كنجكاوي مي‌كردند تا از اوضاع سياسي مملكت سر در بياورند!

ياد آن شعر معروف دوران دانشجویی در پیش از انقلاب افتادم كه در خصوص مملكت و فعاليت ساواكي‌ها و خبرچيني‌ها. شاعر با نام مستعار حرف خود را زنده بود، با این مضمون كه ديوارها موش دارند، آن هم موش‌هاي بسيار و موش‌ها گوش. اما در نهایت این نکته ی درست را متذکر می شد که موش‌ها در واقع چيزي نيستند جز موش، در حالی که ملت شير هستند و ببر و پلنگ و...

نگارش : صبح شنبه ۲۵/۲/۸۹ ساعت ۱۰:۱۰ حسينيه بند دو

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان قم

روایت یک طلبه قمی از نتیجه بهشت اجباری: مقصد مسیر دعوت با...

۲۰ خرداد ۱۳۹۳
خواندن در ۵ دقیقه
روایت یک طلبه قمی از نتیجه بهشت اجباری: مقصد مسیر دعوت با شلاق به بهشت، جهنم است