در دو دهۀ اخیر، جمهوری اسلامی چنان کشور را با «گفتمان فوتبال» اشباع کرده که دیگر گفتمان های فرهنگی/اجتماعی تحتالشعاع قرار گرفته و به حاشیه رفتهاند. دلیل اصلی اقبال جمهوری اسلامی به فوتبال این است که فوتبال در مقایسه با بسیاری از دیگر فعالیت ها/سرگرمیهای فرهنگی/اجتماعی، از جمله سینما، کمهزینهتر و کنترل پذیرتر است و در عین حال، امکاناتِ بیشتری برای شکل دادن به ناخودآگاهِ عمومیِ در اختیار رژیم میگذارد. بعضی از خصوصیات فوتبال – به ویژه مردمحوریاش – نیز باعث میشود که فوتبال به امری محبوب نزد دستگاه فرهنگسازی رژیم بدل شود. اما فوتبالمحوری از ابتدا جزئی از سیاست های فرهنگیِ جمهوری اسلامی نبود. برعکس، جمهوری اسلامی ابتدا در پی "فوتبالزدایی" بود. در «دوران طلایی امام» که ایدئولوگ ها و تندروهای جناح چپِ نظام در قدرت بودند، فوتبال را برنمیتابیدند و آن را از جلوه های بارز غربزدگی و ازخودبیگانگی برمیشمردند. اجتماع گروه بزرگی از مردم برای تماشای فوتبال بر ایدئولوگ های جمهوری اسلامی گران میآمد. همۀ مکان های گردهمایی در فضای عمومی، از جمله فرهنگسرا، کافه، کاباره و دیسکو، را تعطیل کرده یا به طریقی به تسخیر گفتمان رژیم درآورده بودند تا مردم را به حضور در محافل ایدئولوژیکِ مطلوبِ رژیم، نظیر مساجد و تکایا، ترغیب کنند.
در این میان، استادیوم آخرین تکۀ تسخیرنشدهِ فضای عمومی بود که مردم – البته فقط نیمی از آنها – اجازه داشتند در آن دور هم جمع شوند، شادی کنند و فریاد بزنند. فوتبال، و به خصوص فوتبالِ استادیومی، به نوعی ابزار مقاومت مدنی در برابر گفتمانِ رژیم تبدیل شده بود. به همین علت، رژیم انواع و اقسام ترفندها را برای فوتبالزدایی به کار میبست. نه تنها شهرداری هیچ فضایی را به ورزش، و به ویژه فوتبال، اختصاص نمی داد بلکه دستگاه آموزش و پرورش هم به شدت با فوتبال دشمنی داشت. چنین بود که فوتبال فقط در زنگ ورزش تحمل میشد. خارج از آن محدوده، بازی فوتبال معمولا با سرزنش و گاهی تنبیه همراه بود. اما مسابقات «گلکوچک» بیرون از مدارس رواج یافت و به نوعی خرده-مقاومت در برابر فوتبالزداییِ رژیم تبدیل شد.
دسترسی به فوتبال حرفهای و تماشای آن بسیار دشوار بود. در تهران، بسیاری از مسابقات نامنظم داخلی در استادیوم آزادی برگزار می شد که دسترسی به آن، برخلاف استادیوم شیرودی، آسان نبود. خبری از پخش مستقیم بازی ها نبود. تنها روزنه ای که به دنیای فوتبال وجود داشت، برنامۀ "ورزش و مردم" به تهیهکنندگی و مجریگری بهرام شفیع بود. این برنامه که در اصل جُنگی ورزشی بود که به رشتههای مختلف میپرداخت، حدود بیست دقیقه را به پخش خلاصهای از مسابقات مهم فوتبال اختصاص میداد. به عبارت دیگر، برای تماشای بیست دقیقه فوتبال، تماشاگران می بایست یک هفته انتظار می کشیدند. "ورزش و مردم" بیشتر شبیه شبنشینیهایی بود که در آن مهمانانِ تعارفی و محافظهکار به خوش و بش در هنگام پخش صحنههای ورزشی رضایت می دادند. نشریۀ "کیهان ورزشی" تنها مجلۀ ورزشی متفاوت آن دوران بود. شاید به یادماندنیترین ستون این نشریه، "آیین جوانمردی" به قلم "د. اسداللهى" بود. او که خود سال ها بازیکن و مربی فوتبال بود، با درآمیختن رویدادهای ورزشی با حکایت های تعلیمی و ادبیات کلاسیکِ فارسی، به خوانندۀ ورزشدوست، درس اخلاق میداد. فرهنگ فوتبالِ حرفهای در آن روزگار، آینۀ تمامنمای فرهنگ غالب در جامعۀ ایران بود: ترکیبی عوام پسندانه از حزباللهی بودن و اوباشگری، دو پدیدهای که البته در اصل به هم پیوسته اند. برای مثال، می توان به محمد پنجعلی و محمد مایلیکهن (رهبران جناح حزباللهی) در کنار مجتبی محرمی و مرتضی کرمانیمقدم (سردستگان جناح اوباش) در پرسپولیس اشاره کرد.
در چنین آشفتهبازاری به توصیۀ احمد خمینی – که در هنگام تمرینِ موقت در باشگاه شاهین به دهداری ارادت پیدا کرده بود – سکان هدایت تیم ملی ایران به پرویز دهداری سپرده شد. دهداری اصولگرا بود، و در برابر اوباش و حزباللهیها سر خم نمی کرد. دهداری در فوتبال مروّج "اخلاقِ پهلوانی" بود. مثلا، چنان که مهدی رستمپور نقل میکند، در بازی مقابل تیم ضعیف نپال در رقابت های مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۰، کرمانیمقدم دو بار به بازیکن حریف لایی انداخت. دهداری که همۀ تعویضهایش را انجام داده بود، کرمانی مقدم را به قصد تنبیه از زمین بیرون کشید و تیم را ده نفره کرد. به کرمانیمقدم گفت بازیکن میتواند حریف را دریبل بزند اما هرگز حق تحقیر کردن او را ندارد. بیش از یک دهه قبل از این که امه ژاکه، اریک کانتونا و حدود دو دهه قبل از این که آلکس فرگوسن، روی کین و دیوید بکام را برای حفظ انضباطِ تیمی کنار بگذارند، پرویز دهداری ستارههای دوران خود را به همین علت نیمکتنشین کرد یا از تیم ملی کنار گذاشت. اما چون خودمحوری و بی انضباطی یکی از ویژگی های بسیاری از ایرانیان است، دهداری نامحبوب بود، و حتی در بازی دوستانۀ ایران و ژاپن در استادیوم آزادی توسط تماشگران تحقیر شد. اخلاق و انضباطِ مطلوب او خریداری نداشت زیرا جامعهِ ورشکسته فقط به دنبال نتیجه بود.
پس از بازیهای آسیایی ۱۹۸۶ سئول بیش از نیمی از بازیکنان تیم ملی به سردستگی پنجعلی استعفا دادند اما دهداری خم به ابرو نیاورد و همچون یک معلم واقعی رفتار کرد. تا پیش از آن، تیم ملی فوتبال ایران ترکیبی از دو تیم پرسپولیس و استقلال و چند بازیکن شهرستانی بود. این پرویز دهداری بود که تیم ملی را واقعا "ملی" کرد. علاوه بر بازیکنان جوان تهرانی مثل جواد زرینچه و مجید نامجومطلق، دهداری تعدادی از جوانان با استعداد شهرستانی همچون سیروس قایقران، احمدرضا عابدزاده، عباس سَرخاب، و عبدالصمد مرفاوی را هم کشف کرد و پرورش داد، بازیکنانی که سالها جزو بهترینهای فوتبال ایران – خواه از نظر فنی و خواه از لحاظ اخلاقی – بودند. تیم جوان دهداری در جام ملت های آسیای 1988 قطر به مقام سوم رسید؛ تیمی که میتوانست قهرمان آسیا شود اگر داور گلِ درستِ کرمانیمقدم به عربستان در بازی نیمهنهایی را رد نکرده بود. همین تیم به مربیگریِ علی پروین در بازیهای آسیایی 1990 پکن، قهرمان آسیا شد و اولین قهرمانی بینالمللی فوتبال را برای ایرانِ بعد از انقلاب به ارمغان آورد. جداییِ دهداری از تیم ملی و مرگ زودهنگام او خاتمهای بود بر فصلی از فوتبالِ ایران و گفتمانی «مقاومتی» که گام به گام به حاشیه رانده شد. در این گفتمان، دهداری جایگاه و نقش مهمی داشت. بعد از این دوران، در پیِ تغییر سیاست رژیم در قبال فوتبال، این ورزش نیز همچون بسیاری از دیگر پدیده ها/نهادِهای فرهنگی/اجتماعیِ به تسخیر نظام در آمد. با وجود این، گفتمان فوتبال دهداری ("اخلاقمحوری و شایستهسالاری")، همچنان میتواند الگویی برای مقاومت مدنی در ایران امروز باشد.
ثبت نظر