close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش شصت و پنجم )

۱۱ آبان ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش شصت و پنجم )

يكشنبه 20/4/89

تعطيلي رسمي دو روزه ی كشور، در زندان به صورت نيمه تعطيل اعمال شده است. صبح وقتي پاسدار بند براي گرفتن آمار به حسينيه آمد، از او پرسيدم شما تعطيل هستيد يا نه. من و مني كرد كه معلوم بود خودش هم خبري از برنامه ی زندان ندارد. قرار شد از مسوولان ذیربط بپرسد و خبر دهد.

ساعت نزديك نه بود كه در سالن مرتبط به هواخوري كارخانجات را گشودند، عده‌اي از زندانیان عادی هم شروع به خارج شدن كردند. پرس و جوي من نشان داد كه به جز كارگاه خياطي، بقيه فعال خواهند بود. اين كه چه واحدهايي كار كنند و چه واحدهايي بيكار باشند چندان براي من فرق نمي‌كرد، برای من مهم اين بود كه هواخوري كارخانجات باز باشد و بشود به ورزش و نرمش پرداخت، در درجه ی بعد خواند و نوشت- كاري كه بخش از آن انجام شد و بخش دوم عملي نشد و مرا كشاند به كتابخانه ی سالن8.

باز بودن فروشگاه هم مرا مجبور كرد كه از خير نوشتن بگذرم و حدود يك ساعت و نيمي در صف طويل خرید بايستم و در انتها نيز با يكي از زندانيان عادي حرفم بشود. زنداني سالمندي بود حدود 50 سال كه بي‌نوبت خود را درون صف جا کرد. به او اعتراض كردم كه نوبت را رعايت كند. مدعي شد كه در نوبت ایستاده بوده است، در حالي كه همه شهادت مي‌دادند كه این چنین نبوده است. در نهايت هم به او اجازه ندادند خريد كند. منتهي او در برابر من واکنش نشان داد و با لحنی انتقام جویانه گفت: " تو و يك جوان ديشب كراك كشيديد و من موضوع را گزارش كردم!". هدفش از بیان این موضوع اين بود كه من از موضع خود عقب‌نشيني كنم. در مقابل، محكم‌تر ايستادم و تلاش بيشتري براي جلوگيري از كار خلاف او به خرج دادم. انتظارم اين بود كه "منصور .ا" و "منصور .ر" از زندانیان سیاسی هم كه در صف بودند و شاهد اين تخلف از در حمايت از من برآيند، كه نيامدند. در مقابل یکی از این دو تلاش داشت كه مرا آرام كند. وقتي كه مردك شروع كرد به زندانيان سياسي بدو بيراه گفتن. من هم به منصور گفتم كه پيش از اقدام قانونی او، از آن فرد نزد افسر نگهبان- دفتري- شكايت خواهم كرد. منصور موافق اين اقدام نبود. گفتم كه این بحث شخصی نيست و برخوردي است كه به عمد با زندانيان سياسي صورت گرفته و اگر جلوي اين كار را از ابتدا نگيريم، چنين مواردي در زندان باب مي‌شود و بعد نمي‌توان جلوي آن را گرفت.

وسايل خریداری شده را كه به حسينيه انتقال دادم، به دیگر سالن ها رفتم تا مکان استقرار فرد خاطي و معترض را كشف كنم؛ اما هر چه تلاش كردم کمتر به نتيجه رسیدم و تيرم به سنگ خورد. بعد- در زمان گرفتن آمار- متوجه شدم كه دنبال او در سالن‌هاي هفت و نه مي‌گشته‌ام، اما وی در سالن هشت اقامت داشته است. از حال و روز و كسب و كار او پرسيدم گفتند: " جاسوسي مي‌كند و كار مشخصي ندارد!"

وقتی مشغول جست‌وجو بودم با منصور نزديك دفتر افسر نگهبان برخورد کردم. توضیح داد که به زیر هشت رفته و موضوع را به افسر نگهبان منتقل كرده ‌است. در مقابل ابراز شگفتی ام که تو كه "مخالف بودي، چرا این کار را کردی و تغییر عقيده دادي؟"، گفت که "بیشتر كه فكر كردم، ديدم نبايد اجازه بدهيم تا باب برخورد با زندانيان سياسي و توهين به آن ها باز شود". این بار، با هم نزد دفتري رفتيم و گزارش مشروح تری ارائه داديم، منتهي افسر نگهبان طالب نام فرد خاطي بود كه آن لحظه اسم وی را در اختیار نداشتيم و موضوع موكول شد به زمانی دیگر.

حال بايد ببينم كه فردا چه اتفاقي خواهد افتاد. در اين ميان مهدي هم در پي كشف محل زندگی این زندانی بود تا شخصا با وی برخورد كند. حال نوبت من بود که کوتاه بیایم. گفتم که "ضرورتي برای اين كار وجود ندارد. شايد علت اصلی ماجرا عصبانيت و واکنش شتابزده ی من بوده است!" زمان انتقال اجناس خريداري شده به حسينيه از يك سو دلخور بودم كه چرا ... كه به جاي او در صف ایستاده بودم تا برود صبحانه اش را بخورد و برگردد، به موقع بازنگشته تا من هم به مراسم نيمروخوران برسم- كه دارد روزانه مي‌شود و تخم‌مرغ‌هاي آب‌پز جیره ی دولتی دور ریخته می شوند. يك ساعت و نيم گذشته بود و او برنگشته تا وسائل عمومی جمع ما را بخرد. دلخوری ديگرم اينك بود که چرا دیگر دوستان ملاحظه ی كمردرد مرا نكرده‌ بودند و براي انتقال وسايل سنگين خريداري شده از حیاط به طبقه ی بالا به كمكم نيامده‌ بودند. و در نهايت اينكه، چرا باز بي‌خيالی کرده اند و سهم تخم‌مرغ مرا هم خورده‌اند! بعد كه مهدي به ساندويچي رفت و سوسيس و كالباس و نوشابه خريد و با طعنه و مسخره گفت كه "من هم اينها را خريده‌ام"، دیدم زود قضاوت کرده ام و از بیان این اعتراض گذشتم كه " چرا كسي به كمكم نيامده است!".

من كه هم از برخورد و توهين صبح ناراحت بودم، و هم از عدم رعايت حقوق ديگران و دست بردن و خوردن سهم مصرف نشده ی آنان - هر چند اشيایي بي‌ارزشي چون راني و دلستر- اعتراض انباشه شده‌ام را با اعلام تصميم به خروج از جمع و جدا كردن سفره و خرج به بهانه ی حفظ سلامتي جسمي و روحي اعلام كردم. اما معلوم بود که دوستان این حرف را جدی نگرفته اند. در جریان این اقدام به شوخي و جدي گفتم " بعد از دادگاه آزادم خواهند کرد و تا آن زمان بودن یا نبودن در گروه مهم نیست، اگر آزاد هم نشوم، از آخر ماه- بعد از تسویه بدهي‌ها- به صورت فردي زندگي خواهم كرد. گمان مي‌كنم كه اين نوع زندگي براي مدتي برايم بهتر باشد!"

در اين فضا و این احوال بوديم که در بین نماز ظهر و عصر؛ كه پيكی از راه رسيد و خبر آورد كه زير هشت دو نفر تو را مي‌خواهند- عليمحمدي و گرامي. به دفتر رئیس بند که مراجعه كردم ديدم دفتري هم آنجاست. می گفت که براي ديدن عليمحمدي آمده ام!

عليمحمدي بعد از احوالپرسي، به صورت رسمی و اداری، در مورد "مصاحبه با راديوهاي خارجي" پرسيد که نوعی بازخواست به حساب می آمد. گفتم كه شخصا مصاحبه‌اي انجام نداده‌ام، اما می دانم که پسرم با شبکه ی تلویزیونی "وي.او.اي"- صدای آمریکا- مصاحبه ای داشته است، درمورد بيانيه‌ ی منتشره با امضای من. توضیح دادم كه این بيانيه درمورد شرایط برگزاری دادگاهم بوده است و ضرورت علني برگزار شدن آن و حضور هيات منصفه- براساس اصل 168 قانون اساسي- و درخواست از خانواده شهدا و همچنين بازداشتي‌ها و زندانيان شكنجه شده ی جریان های اخبر، برای ارائه ی گزارش به من با هدف طرح در دادگاه. این نکته را هم افزودم که "این برنامه را به دادستان تهران اعلام کرده بودم، زماني كه جعفري دولت آبادي به زندان رجایی شهر آمده بود و اکنون بر همان اساس عمل شده است!".

معاون زندان این پرسش را مطرح کرد که مگر بيانيه مربوط به پيش از آن ملاقات نبوده است؟ تاکید کردم که "آن روز به دادستان گفتم كه اكنون كه از صدور بيانيه و اعلاميه از جانب من شاكي هستید، مطلع باشید كه يك مورد جديد هم وجود دارد كه هنوز نشنيده اید يا خبرش را برای شما نیاورده‌اند!". بعد هم توضيح دادم كه "به آقای جعفري دولت آبادی – با حضور حاج كاظم - گفته‌ام كه حاضرم شرط ببندم كه همين فردا با راديو فردا مصاحبه كنم، اما فعلا بنایم بر مصاحبه و نوشتن مقاله از درون زندان نيست! حتي حاج كاظم را مخاطب قرار دادم و پرسیدم كه آیا مي‌توانم اين كار را انجام دهم یا نه كه او هم تائيد كرد. پس از آن باز تاكيد كردم كه اگرچه فعلا بنايی برای مصاحبه و نوشتن مقاله درباره ی مسائل داخل و خارج زندان ندارم. اما در مورد ظلمي كه طي اين يك سال بر من رفته، چه بدرفتاری در بازداشتگاه و چه زندان و شرايط نامناسب آن هيچ‌گونه محدوديت و قيد و بندي براي خودم و خانواده‌ام قائل نيستم!".

در پي اين توضيحات عليمحمدي شروع كرد به نصيحت‌هاي معمول كه نبايد اجازه بدهيم خارجي‌ها از اختلاف‌هاي سیاسی ما سوءاستفاده کنند، به ویژه همچون تويي كه سابقه ات اين بوده است و آن . من هم به مواردي تازه اشاره كردم و گفتم که " اگر در حق من ظلم روا شود، ملاحظه‌اي در اين خصوص نخواهم داشت، همان گونه كه آيت‌الله خميني پيش از انقلاب در خصوص اخبار و مصاحبه‌هايش با بي‌بي‌سي و ديگر رسانه‌هاي خارجي هیچ ملاحظه ای نداشته است!"

اين بحث طولانی عاقبت بي‌نتيجه پایان يافت. او برای عوض کردن موضوع از من خواست كه مراعات "مصطفی . ا" را بكنيم چون به زعم او "مصطفی بيمار است و چنين و چنان!". من هم طبق معمول ضرورت انتقال وی به مکانی اختصاصی و قراردادن تلفن همراه در اختيارش را مطرح كردم.

عصر امروز جلسه‌اي گذاشتيم براي تنظيم آيين‌نامه داخلي و نظم و انضباط درون حسینیه و همچنين انتخاب وكيل بند جديد. بخش اول آن انجام شد و بخش دوم موكول شد به روز دوشنبه. همان گونه كه پيش‌بيني مي‌كردم طبرزردي و رفيعي نظر مساعدي به وکیل بند شدن طيف ما از جمله داوود و مسعود ندارند و به این علت منصور را راضي كرده‌اند كه نامزد شود. آن ها راي زندانيان قديمي را هم به نفع او سامان داده‌اند. با توجه به رابطه ای که با هر دو سوی ماجرا دارم شايد ضرورت پيدا كند كه خودم با تمام ملاحظاتي كه دارم، نامزد شوم تا اختلاف ها بیش از این دامن زده نشود. شايد هم بتوان كرمي خیرآبادی را راضي كرد كه مسؤوليت گذشته را دنبال كند. امروز هر چه تلاش كردم كه با عبدالله نوري كه ديروز به منزل ما زنگ زده بود تماس بگيرم، مقدور نشد احتمالا او هم به سفر رفته است. روز پيش از آن با محمدآقا صحبت كردم و تبريك عيد مبعث. از حال فريد- محمد- دامادش و سارا و ليلا دخترانش پرسيدم. متوجه شدم که فريد همان شرايط سابق را دربند 350 دارد. مهندس توسلی گفت که منتظر حكم دادگاه تجديدنظر سارا هستند و دادگاه بدوي ليلا. حال كه خودش را رها كرده‌اند، نوبت خانواده‌اش رسيده است. نمي‌دانم با نوه‌هايش به خصوص آن طفل شيرين دو سه ساله چه مي‌كنند. معلوم نيست تا كي بايد اين شرایط سخت را تحمل كنند.

كتاب مجاهدين را كه مي‌خوانم جابه‌جا نام محمد آقا مي‌آيد، نقشش در مبارزات پيش از انقلاب و كمك به جريان‌هاي سياسي و چريكي از جانب نهضت آزادي: بعد از انقلاب هم كه دست كمي از پيش از انقلاب نداشته است. با تهرانچي هم فرصت شد صحبتي داشته باشم، همچنين كاظيمان و مظفر.

به رويا هم گفتم كه خودش هم به انتشارات قلم زنگ بزند و با تهرانچي صحبت كند. گويا باز مشكل مالي پيش آمده است و نياز به افزايش سرمايه است. به نظر مي‌رسد كه اوضاع نشر و بازار كتاب بیش از اندازه خراب است كه با چنين فاصله ی كمي بحث افزايش سرمايه مجدد مطرح شده است...

ظهر دوشنبه 21/4/89 ساعت 12:00 و 13 هواخوري كارخانجات، هواخوري عادي بند3 كارگري

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

نصب دوباره بیلبوردها و بنرهای ضد آمریکایی در خیابان های تهران و...

۱۱ آبان ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۳ دقیقه
نصب دوباره بیلبوردها و بنرهای ضد آمریکایی در خیابان های تهران و ری