close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هفتاد و چهارم )

۲ آذر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هفتاد و چهارم )

يكشنبه 27/4/89

اولين صحنه سناريوي طراحي شده بد از كار درآمد. من با پابند از ماشين خارج شدم اما شاهد و ناظري برای مشاهده وجود نداشت و وسيله‌اي براي ثبت آن! نه مي‌شد از پابند عكس گرفت و نه از ريش و موي بلندم كه به رويا قول داده بودم بعد از گرفتن عكس آنها را كوتاه خواهم كرد و به حالت عادي باز خواهم گرداند- البته خودم را هم از دست آن ها راحت مي‌كردم.

با پاهاي سنگين از پابند، كشان كشان با بار کلان آن ها، در حال وارد شدن به محوطه ی دادگاه بودم كه نگهبان به سرباز و مامور مراقب دستور باز كردن پابندها را داد و انتقال به داخل دادگاه انقلاب تنها با دستبند. البته ماموران همراه خودشان هم به مقررات وارد بودند و در حال بيرون آوردن كليد قفل براي باز كردن پابند که با این تذکر مواجه شدند. هر چه به پاسیار اعتراض كردم كه چرا پابند را باز مي‌كني، جواب داد كه دستور است، دستور قاضي كه زنداني را با پابند به داخل دادگاه نياورید!

ترافيك پشت در ورودی و تاخير حضور، جایی براي اعتراض بيشتر و وارد شدن با پابند باقي نمي گذاشت. كوتاه آمدم و در حالي كه دست راستم به دست چپ سرباز با دستبند فلزی چسبيده بود و مدارك و دفاعيات در دستی دیگر، لنگ لنگان و پاكشان- به دليل درد كمر- وارد محوطه شدم و پله‌هاي طبقات را بالا رفتم تا به طبقه دوم رسيديم و شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی. راهروي منتهي به اتاق خلوت بود و صندلي‌هاي چیده شده در دو طرف دفتر رئیس دادگاه خالي- جز دو زن چادر به سر شهرستاني منتظر صدور دستور ورود. اندكي دورتر نیز مردي نشسته بر صندلي آهني راحتي و دورتر از آن ها در کنار دفاتر شعب دیگر، زندانيان عادی و اكثر معتاد و جرم اغلب آن ها هم قاچاق مواد مخدر یا زورگیری و زد و خورد با یکدیگر.

پس دومين صحنه ی سناريوي طراحي شده هم درست از كار در نيامده بود و به تبع آن صحنه ی سوم. نه از خبرنگار و عكاس رسانه ها خبر و اثري بود و نه از وكيل و اعضای خانواده! همه چیز نشانه ی بيشتري از غيرعلني برگزار كردن دادگاه؛ اما چرا بدون حضور وكيل؟ چشم كه به اطراف انداختم، مرد نشسته بر صندلي را شناختم، او هم گويا زودتر از من. همه ی ظواهر امر نشان می داد که من زندانی رجایی شهر هستم، الا شکل و قیافه ام که با ظاهر همیشگی ام بسیار تفاوت داشت. مرد مسیر نگاهم را دنبال کنان، از جا برخاست و به سوي من روان شد. فقيهي بود، يكي از وكلایم. سلام و عليكي كرد و بلافاصله عذرخواهي بابت نيامدن بر سر قرار ملاقات دو روز پیش- به علت كار و اساس‌كشي.

امیدوارانه، چشم به اطراف بیشتر گرداندم اما از بستگان و دیگر وکلا اثری ندیدم. علت را پرسيدم. پاسخ داد كه "خانواده‌اتان دم در بودند اما اجازه ورود نداشتند." در مورد خانم ستوده و ديگر وكلا هم توضیح داد که به آن ها اجازه داده‌اند، اما حق ندارند که پیش از ساعت 11 که دادگاه تشكيل مي‌شود، بالا بيابند! چند دقيقه‌اي با هم در خصوص مفاد پرونده صحبت كرديم و به نوعی هماهنگي برای ارائه ی دفاعيه. از خلال صحبت هایش متوجه شدم كه اگرچه در نشست مشترك روز شنبه نتوانسته است شركت كند، اما کار نوشتن لايحه ی دفاعيه را با دقت انجام داده است. نسخه‌اي از آن را برای مطالعه در اختيارم گذارد.

کارهای مقدماتی که پایان یافت با هم به اتاق قاضي صلواتي رفتيم. جانشين مسؤول دفتر برخورد بدي داشت و حتی اجازه ی نشستن و در انتظار دادگاه ماندن در آن مكان را ندارد. نتيجه ی ورود و خروج يك كارمند دفتري به اتاق صلواتي اين خبر بود كه دادگاه راس ساعت 11 تشكيل خواهد شد. از علني بودن دادگاه پرسيدم كه جوابي نشنيدم! این برخورد خود حكايت از غيرعلني بودن آن داشت. فقيهي بحث دادن مجوز به خانواده را كه مطرح كرد، آنجا ديگر به صورت قطع و يقين مشخص شد دادگاه غيرعلني است. در خواست كرد كه خانواده‌ام اجازه ورود و ملاقات بيابند كه مساله به بعد از تشكيل و خاتمه دادگاه موكول شد و صدور مجوز مخصوص از جانب قاضي.

در زمان بیرون کردن غیر رسمی ما از دفتر و هدایت به سمت سالن بيرون اتاق، برخوردي لفظي بين من و جانشين رئيس دفتر پيش آمد. ساعت از ده و نيم گذشته بود و ما نشسته در سالن انتظار که ورود شخص رئيس دفتر را مشاهده کردیم كه يك دو ساعتي ديرتر از قاضي تشریف فرما شده بود، همچون بعضی مديركل‌هاي تنبل و... گشاد.

تا دیگر وکلا از راه برسند هر دو از نيم ساعت وقت باقي مانده استفاده بردیم و مشغول شدیم به مطالعه ی دفاعيه يكديگر. بعد هم نوبت رفتن طبق روال من رسید به دستشويي، به دلیل ابتلا به پروستات در زندان.

ماموران ابتدا از دادن مجوز امتناع مي‌كردند، اما وقتی نام این بیماری خاص مردان را شنيدند وامکان طول كشيدن دادگاه، رضايت دادند. در معيت دو تن از آنان به توالت رفتم كه رفتاري بسيار سختگيرانه‌تر از گذشته- حتي زمان حبس در بازداشتگاه 209 و تحت الحفظ ماموران وزارت اطلاعات بودن- داشتند. در اينجا، پيش از آنكه دستبندم را بگشايند، مامور مراقب وارد توالت شد و به بازرسي گوشه و كنار و تمام زوایای آن پرداخت. بيرون كه آمد دستور گشودن دستبند را داد و زدن پابند. وارد توالت شدم و براي جلوگيري از نجس شدن به ناچار مجبور شدم حلقه ها و زنجیر بلند پابند را در دستم بگيرم و... زمانی که از توالت كه خارج شدم مامور مراقب در توجیه نوع رفتار خود گفت: " دستور رفتار بهتر با شما در مقایسه با دیگر زندانیان را داشتيم كه اجازه داديم، والا..." بعد از عذرخواهي مجدد تعريف كرد كه چندي پيش ماموري زنداني ای را به دادگاه آورده، چون از قبل سلاح توسط دوستان متهم در توالت جاسازي شده بود، زنداني با تيراندازي به سمت ماموران توانسته بود بگريزد. اضافه کرد که علت این نوع سختگيري‌ها پیشگیری از وقوع چنين حوادثي است، به دلیل حضور زندانيان خطرناك در رجايي شهر و... .

هنوز دقايقی از بازگشتن من و استقرار در جاي پيشين نگذشته بود كه يكي از كاركنان دفتر شعبه 15 از اتاق خارج شد و اعلام كرد دادگاه با حضور قاضي صلواتي تشكيل نخواهد‌ شد و احمدزاده جانشين او- كه چند ماه پيش شايعه شده بود جايگزينش شده است - رياست دادگاه را بر عهده خواهد گرفت. او پيش از اين، قاضي اجراي احكام بوده و به گفته ی فقيهي فاقد سواد قضائی لازم. به کرات نیز احكام سنگين را اجرا كرده است. مشخص شد که او از جمله قضاتی است که سابقه ی درگير شدن با فقيهي را داشته است. به این ترتیب اجرای این سناریو که از ارتباط وکیل با قاضی - در شرايط كارد و پنير بودن رابطه ی ستوده و صلواتي- استفاده كنيم نیز منتفی شد. درنتیجه، اتاق ديگري را به ما نشان داد به عنوان محل استقرار احمدزاده و مکان تشكيل دادگاه. اتاقي معمولي بود با يك ميز تحرير بزرگ، چهار مبل سبك راحتي و يك صندلي دسته دار مخصوص مدرسه و مورد استفاده در زمان بازجويي. هنوز ده دقيقه‌اي به ساعت يازده باقي مانده بود. سراغ خانم ستوده را گرفتيم، قاضی ابراز بي‌اطلاعي كرد. بعد هم به سرعت واكنش نشان داد كه "دادگاه سر ساعت تشكيل مي‌شود و غيبت وكيل مدافع هم در تعویق زمان شروع دادگاه بي‌تاثير است!". فقيهي توضيح داد كه خانم ستوده در دادگاه انقلاب حضور دارد، اما به او تا ساعت 11 اجازه ی ورود به طبقات بالا را نمی دهند.

احمدزاده اگرچه به نگهباني زنگ زد كه اجازه ی حضور به ستوده بدهند، اما نپذيرفت كه خانواده‌ام همراه او بالا بيایند. اين اولين نقطه ی شروع اعتراض من بود و برخورد ما كه "به چه حقي دادگاه غيرعلني است و چرا بايد خانواده‌ام در هوای گرم زير آفتاب بمانند و دست كم اجازه ی ورود و استراحت بر روي صندلي‌هاي بيرون دادگاه را نداشته باشند!"، در هر صورت از اتاق خارج شديم تا راس ساعت به همراه خانم ستوده به مکان به اصطلاح دادگاه که هیچ شباهتی به آن نداشت بازگرديم.

تا اينجاي كار همه چيز برخلاف برنامه‌ريزي ما پيش رفته بود، تنها شانسي كه آوردم اين بود كه يك دو نسخه‌اي از دفاعيه ی اصلي در اختيارم بود و از سوي ديگر آن تك برگ دفاعيه ی اعتراضی، در رد صلاحيت دادگاه را شب پيش نوشته بودم و به صورت دست‌نويس تكثير كرده بودم. يك نسخه از آن را به فقيهي دادم و نسخه‌اي ديگر را باز به او براي در اختيار قرار دادن به همسرم و پسرم، در صورت عدم دیدار با آن ها، جهت انتشار و تبليغات لازم بر روی دفاعیه. اما از سوی دیگر خيالم حسابی راحت بود كه با گذشت يك ساعت از شروع دادگاه، دفاعيه ی اصلي بر روي سايت‌ها خواهد رفت و در اختیار خبرگزاری ها قرار خواهد گرفت و رادیو و تلویزیون های فارسی زبان- هرچند ساعتي پس از نيمه شب در آمريكا بود و آن هم شنبه شب به وقت محلي.

خانم ستوده با آن جثه ی کوچک و شکننده، تر و فرز و زبر و زرنگ بالا آمد و حامل اين خبر كه رويا و مهتاب به همراه خاله‌اشان دم در هستند و در انتظار دریافت مجوز براي ورود به دادگاه انقلاب و بالا آمدن. توضیح داد كه آن ها از صبح زود به خیابان معلم آمده‌اند، مدتی هم دم در جانبي منتظر بوده‌اند، اما هر چه انتظار كشيده‌اند، کسی را نديده‌اند!

هنوز درست و حسابی وارد دادگاه نشده و در جاهاي تعيين شده استقرار نیافته بودیم كه اولين برخورد پيش آمد. احمدزاده دستور داد كه متهم بر روي صندلي چوبي مخصوص بنشيند و سرباز بالاي سر او بایستاد و وكلا بر روي مبل‌هاي راحتي جلوس کنند. ستوده اعتراض كرد كه "اين خلاف مقررات و قانون است، چون متهم و وكلا بايد در كنار هم باشند". از او اصرار و از قاضی انكار. بالاخره من پا در مياني كردم كه اتاق كوچك است و امكان مشاوره ممكن! ستوده دنباله ی حرف مرا گرفت كه "تنها به این شرط كه قاضي بپذيرد كه از اين فاصله متهم و وكلا با يكديگر مشورت كنند و من بتوانم پيش از دفاع با موکلم صحبت لازم را داشته باشم". احمدزاده هم كوتاه آمد و اين شرط را پذيرفت.

قاضی هنوز شروع به صحبت كردن نكرده بود و اعلام رسمیت دادگاه كه من اين سوال را مطرح كردم كه محل دادگاه كجاست؟ او گفت همينجا. من جواب دادم كه اينجا به همه چيز شباهت دارد، به جز دادگاه. او گفت كه صندلي براي متهم و وكلا به اندازه ی کافی موجود است. من از در ديگري وارد شدم كه "پس جاي حضار كجاست و اعضاي هيات منصفه؟". او به اشاره گفت كه جلسه غيرعلني برگزار خواهد شد و بدون حضور حضار و هيات منصفه... حرفش به انتها نرسیده من و دو وکیل حاضر هر يك از گوشه‌اي، هم زمان و پشت سرهم لب به اعتراض گشودیم که پس این دادگاه غيرقانوني است و خلاف قانون اساسي! تازه از اينجا بود كه برنامه ی ما طبق سناريو پيش رفت.

در ظاهر صلواتي حدس زده بود كه ما چه برنامه‌اي چیده ایم و با شناخت روحيه و روش من و آگاهی از نوع دفاع ستوده خوب مي‌دانست كه اين دادگاه نخواهد بود، بلکه رزمگاه واقعي خواهد بود. او لابد خوب می دانست که تاب حفظ خونسردي خود در برابر مرا نخواهد داشت، از این رو فردي خونسرد و خوددار را جانشين خودكرده بود. شايد هم حدس مي‌زد كه حريم‌ها در دادگاه شكسته خواهد شد و چيزي به جز بي‌آبرويي بیشتر براي او باقي نخواهد ماند. هر چه بود، احمدزاده خواسته و ناخواسته فرصت لازم را در اختیار ما گذارد تا از اين لحظه و از اين نقطه سناريوي از پيش طراحي شده را اجرا کنیم.

پس از گفت‌وگوهاي مقدماتي وكلا از وی خواستند كه رسما صورت جلسه كند كه دادگاه غيرعلني برگزار خواهد شد و او خود را صالح و دادگاه انقلاب را صاحب صلاحيت براي رسيدگي به يك پرونده ی سياسي - مطبوعاتي مي‌داند. احمدزاده به ناچار تن به اين كار داد، در شرايطي كه دائم تكرار مي‌كرد كه در ابتداي جلسه چنين مساله‌اي را گفته است. اما ما از هر سو اعتراض می کردیم و حرفش را نمي‌پذيرفتيم و تاکید می کردیم که این روال را قانوني و درست نمي‌دانيم.

پس از حاكم شدن آرامش دوباره و اجازه يافتن او براي شروع جلسه دادگاه، از نماينده دادستان كه دختر خانمي بود - پيش از اين در دادگاه گذشته ام نیز ديده بودمش و اكنون مسن‌تر و چاق‌تر شده بود- خواست كه كيفر خواست خود را قرائت کند. او هم متن موجود در پرونده ، تنظیم شده توسط بازجوها را با پاره‌اي اضافات- توضيحاتي در مورد مشخصات من و محل سكونت و...- ارائه داد. به اين نقطه رسيد كه متهم داراي سابقه كيفري است، شتابان وسط حرفش پريدم كه "اگر منظور هفت ماه حبس است كه موضوعش منتفي است و حكم برائت در خصوص آن صادر شده است..." احمدزاده تذكر داد كه صحبت‌هاي نماينده دادستان را قطع نكنم و در موقع و زمان مخصوص خودم به اين مساله بپردازم. در اين ميان ستوده هم فرصت را غنيمت شمرد و تصویري از حكم صادره در مورد پرونده مصاحبه با رادیو آلمان را به قاضی ارائه داد. هدف من اين بود كه به گونه‌اي موارد گذشته در دادگاه مختومه اعلام شود و سابقه ی كيفري را تنها به مورد اخیر سوق دهیم. به نظر می رسید که موفق شده ایم و اعتراض ها به ظاهر نتيجه ی مثبت داشته است.

قرائت كيفر خواست كه به پايان رسيد من اول به مساله ی سابقه كيفري به صورت مشروح‌تر پرداختم و بعد به موضوع عدم صلاحيت دادگاه، البته به صورت شفاهي. احمدزاده پرسید كه "دفاعيات خود را مي‌نويسيد یا ما به جاي شما آن رابنويسم؟" به طعنه به او گفتم که من روزنامه‌نگارم و دست كم سواد نوشتن دارم و شغلم هم همين نوشتن است! معلوم بود که از اين نوع پاسخ دادن جا خورده است، اما با خونسردی چندان به روي خود نياورد و واکنش نشان نداد.

در اين ميان ستوده هم فرصت را غنيمت شمرد و با استناد به حكم برائت صادره توسط دادگاه شعبه قدس اين بحث را مطرح كرددكه موضوع "تبليغ عليه نظام" در دادگاهي ديگر رسيدگي شده و حكم برائت نیز صادر گردیده است و دیگر نمی تواند جاي طرح مجدد آن در اين دادگاه باشد. قاضي سعي كرد كه استدلال‌هاي او را رد كند و حكم برائت را روي "تشويش‌ اذهان عمومي" متمركز سازد كه پاسخ شنيد که " اما در كيفر خواست و حكم صادره صحبت از دو اتهام است، دو حكم جداگانه، یکی چهارماه و دیگری سه ماه يك روز که به ترتيب صادر شده است". احمدزاده سعي كرد كه نشان دهد كم نياورده است، از این رو بحث زمان استعلام حكم را مطرح کرد كه ستوده در اينجا و بعد در زمان دفاعيه خودش او را به بي‌طرفي تشويق كرد و از وی ايراد گرفت كه حق عدالت و بي‌طرفي را رعايت نمي‌كند.

اين بار نوبت من بود كه به صورت کتبي، رسميت و مشروعيت دادگاه را زير سوال ببرم. لذا به قرائت دفاعيه‌ مکتوبم پرداختم و تصریح کردم که ترجيح مي‌دهم آن را ذيل سوال قاضي هم بنويسم و تاكيد كنم كه دفاعيه اصلي‌ام را هم جهت درج در پرونده- نه به عنوان لايحه دفاعيه- ارائه خواهم داد. سپس فقيهي با استناد به مواد مختلف قانون، از روي لايحه دفاعيه خود به رد صلاحيت دادگاه موجود برای رسيدگي به يك پرونده ی سياسي پرداخت. ستوده نيز از زواياي ديگر صلاحيت دادگاه را براي رسيدگي به يك اتهام مطبوعاتي رد کرد.

قاضی با اشاره به اين موضوع كه صحبت‌هاي ستوده و همكارانش را در رد اين موضوع شنيده است، توضیح داد كه " هر دادگاه مستقل است و در هر یک بايد ادله و دفاعيه مستقل ارائه شود". ستوده براساس برنامه ی طراحي شده در اين شرایط، در پاسخ احمدزاده كه قانون جرم سياسي را تعريف نكرده است، بیان داشت كه "در همين دادگاه عليه مقام‌هايي كه مانع اجراي قانون شده اند، اعلام جرم مي‌كنم و خواستار بررسي هم زمان هر دو موضوع- اتهام‌هاي متهم و شكايت عليه مقام‌ها - مي‌شوم".

در اينجا باز بحث بالا گرفت و در عمل مهار دادگاه از دست احمدزاده خارج شد و من و وكلا- به ويژه ستوده- از هر سو بر او تاختيم كه چرا در اين پرونده تخلف‌هاي متعدد صورت گرفته است؟ مواردی چون شكنجه، بازداشت غيرقانوني، اطاله ی دادرسي، تبعيد به رجايي شهر، اعمال محدوديت، عدم صدور دستور آزادي با قرار وثيقه یا كفالت و... و در نهايت آوردن متهم با پابند به دادگاه برخلاف مقررات و آيين‌نامه ی زندان.

او از هر كدام از موضوع‌ها كه مي‌خواست دفاع كند از هر سو مورد حمله ی ما قرار مي‌گرفت، به ویژه از جانب من كه لحني تند و پرخاشگرانه ای- گاه همراه با به كار بردن الفاظ خاص- داشتم. در اين وضعيت فقيهي در برابر تهديد او كه به دادگاه توهين نكنيد، كلمات ركيك به كار نبريد و... والا مجبور مي‌شوم كه طبق قانون برخورد كنم- از دادگاه اخراجت كنم- ميانه ی ماجرا را مي‌گرفت و استدلال مي‌كرد كه "شما به متهم حق بدهيد. پيش از يك سال است که زنداني است، مورد اذيت و آزار قرار گرفته، خانواده‌اش تحت فشار بوده‌اند و... لذا كاسه صبرش لبريز و بي‌طاقت شده است و... " در اينجا احمدزاده كوتاه آمد، هرچند كه برداشت من و وكلا اين بود- و بعد دوستان داخل حسينيه كه مي‌گفتند چند واليوم پيش از شروع به دادگاه خورده- كه احتمالا دستور اكيد داشته است که خويشتنداري کند، لابد به او تذکر داده شده بوده است كه " مراقب باش! سحرخيز دنبال به هم ريختن دادگاه است، مواظب باش گزگ به دست او ندهي!"

وی به خصوص وقتي صحبت نظام و دفاع از آن را مطرح كرد و من گفتم که "اينقدر نظام نظام نكنيد شما هستيد كه به اين نظام شاشيده و ريده‌ايد و..."، اين اخطار را داده و با اشاره به حضور نماينده دادستان گفته بود: "جلوي اين خانم كه جاي فرزند شماست از اين الفاظ استفاده نكنيد!". در جاي ديگر كه من بحث شكنجه را مطرح كردم و تبعيد غیرقانونی ام به رجایی شهر و او خود را ذي مدخل خواند و من گفتم كه "تو از بالا دستور مي‌گيري و هيچ كاره‌اي"، باز هشدار داده بود كه نظم دادگاه را به هم نزنيد.

حتی وقتی بحث پابند پيش آمد و من معترض شدم به اين اقدام وی، احمدزاده خود را غيرمقصر معرفی کرد. در اينجا بود که خانم ستوده چون بازيگري ماهر كه از ماجرا بي‌اطلاع بوده است، به ميان بحث ما آمد كه "پابند زده اید؟ کار خلاف قانون كرده‌ايد؟ من شكايت مي‌كنم و...". او در نهايت شكايت نامه ی کتبی اي هم در این رابطه ارائه داد. من هم گفتم كه اگر شما در اين ماجرا كاره‌اي نيستيد و مي‌گوييد مسؤولان زندان مقصرند، چرا دستور باز كردن پابند را داده‌ايد و اجازه نداده‌ايد با پابند وارد ساختمان شوم. او مانده بود كه چه بگويد كه ما از طرف ديگر وارد نشويم و به گونه‌اي دیگر يقه‌اش را نگيريم؛ من با جنجال و دادو قال و وكلا با استناد به مفاد قانون و جزئیات مقررات.

داستان پابند در پايان دادگاه هم به گونه‌اي ديگر به ميان آمد. آن زماني بود كه رئيس دادگاه اجازه ی پنج دقيقه‌ ملاقات با رويا و مهتاب را صادر کرد. آنها تازه از راه رسيده بودند و رويا داشت به من شيريني و آب خوردن سرد تعارف مي‌كرد كه مامور مراقب بالای سر ما ظاهر و تذکر داد که زمان ملاقات تمام شده است و بايد پابند بزنيم و برگرديم. ستوده وسط حرف او پريد كه حق پابند زدن ندارید، چون اقدامی غيرقانوني است!

ناگهان مردي چهار شانه و كوتاه و خپل كه بي‌سيم دستش بود خود را وارد معركه كرد كه شما چه حقي داريد که مي‌گوييد پابند نزنند و... ستوده به آرامی توضیح داد که من وكيل ايشان هستم و حق دارم از حقوقشان دفاع کنم. اما چون واکنش نامناسب طرف را دید کم کم شروع كرد تن صدايش را بالا بردن. حالا نوبت من بود كه به وسط معركه بپرم و خطاب به مرد خپله بگویم: "تو اصلا چه كاره هستي؟ برو پي كارت!" او در حالی که با بی سیم خود ور می رفت رو به من کرد و با تندی گفت كه من مسؤول سربازها و ماموران مراقب هستم. من هم جلویش درآمدم كه "من هم كسي هستم كه مي‌خواهند به پايم پابند بزنند. شما خودتان را کنار بكشيد! من اجازه ی پابند زدن به پاهایم را نمي‌دهم. اصلا با پابند به زندان برنمي‌گردم!".

در اين ميان جمعيت حاضر در راهرو و در سالن‌هاي كناري به محل سروصدا و جروبحث شديد هجوم آوردند و تجمع کردند و حلقه ی بزرگی دور ما شكل گرفت. سخنان بلند و حرف‌هاي تند من، مرد مدعي سرنگهبانی را به گونه‌اي فراري داد تا مدتي از صحنه غيب شود و لابد برای کسب تکلیف به دفترش برود. در اين بین، از داخل اتاق صلواتي افرادي بيرون آمدند و سعي كردند جمعیت را متفرق كنند و جو را ساكت سازند. در اين حين احمدزاده هم اتاقش را ترك و به طرف اتاق صلواتي رفت. رويا از من پرسيد که اين مرد كيست؟ در پاسخ بلند بلند گفتم: "رئيس دادگاه، اما خودش كاره‌اي نيست، دستور از بالا مي‌رسد. شخص آقاي خامنه‌اي است كه دستور مي‌دهد به افرادي چون من چه حكمي بدهند و چه مجازاتي برای ما صادر كنند". او حرف هایم را شنید اما هیچ به روی خود نیاورد.

هرچند که به دلیل اعتراض های شدید موضوع زدن پابند در زمان بازگشت منتفی شد، اما جر و بحث من با آن مرد خپل بی سیم به دست که در حیاط دادگاه باز ظاهر شده بود، بار دیگر بالا گرفت و به فحش و فحش کاری کشید تا عجله کنند هر چه زودتر از شر ما راحت شوند، اقدامی که به باز شدن در بزرگ ماشین رو دادگاه انجامید و فرصتی برای گرفته شدن آن عکس تاریخی، توسط دوربین تلفن همراه مهتاب از بین دو لنگه ی در!

لازم است که بگویم در بخش پاياني دادگاه، هم ستوده و هم من، بحث شكنجه شدن را مطرح كرديم و طرح شكايتي عليه عاملان و آمران آن. ستوده در این ارتباط بحث مقام‌هاي عالي رتبه كشور را مطرح كرد، اما من در دفاع آخر خود نوشتم كه "خود را بي‌گناه مي‌دانم، خواستار برائت هستم و علاوه بر اين بايد از من اعاده ی حيثيت شود و خسارات مادی و معنوی وارده به من و خانواده‌ام نیز تادیه گردد. در ضمن با توجه به اين مساله كه قاضي گفته است چرا عليه ضاربان شكايت نكرده‌اي، همينجا عليه عاملان و آمران ضرب و جرح و شكنجه منتهي به شكستن دنده، پاره شدن تاندون شانه و... اعلام جرم مي‌كنم به ويژه از محسن اژه‌اي وزير اطلاعات وقت، محمود احمدي‌نژاد رئيس جمهور وقت و رهبر كشور چون يا در اين مساله نقش داشته‌اند يا با گذشت يك سال عليه عاملان شكنجه سكوت كرده‌اند."

غروب كه تلفنی با خانم ستوده صحبت كردم ديدم كه از راديو زمانه و سایت خبری روز آن لاین با او تماس گرفته‌اند تا در رابطه با چگونگی برگزاری دادگاه و مفاد دفاعیه ی ارائه شده مصاحبه كنند. مهدي هم گفت كه با راديو ليبرتي مصاحبه ای داشته و از "بي.‌بي‌.سي" و "وي.او.اي" براي تنظیم زمان مصاحبه و شرح ماوقع تماس گرفته‌اند. به او گفتم كه شماره تلفن ستوده را هم به عنوان وكيل مدافع در اختيار رسانه‌ها قرار دهد.

از ساعت يازده شب به بعد، كم كم خبر بازتاب گسترده تری پيدا كرد و تمامی رسانه ها اعلام كردند كه هم زمان با دادگاه، دفاعيه ام روي سايت‌هاي مخالفان و منتقدان حكومت رفته است. بعد هم اعلام شد كه خبر بازتاب داخلي و خارجي گسترده‌اي داشته است. راديو فردا هم مصاحبه‌اي با مهدي داشت و خبرنگار جزئيات دادگاه و دفاعيه را از او می پرسيد، تا سر فرصت خلاصه‌اي از دفاعيه را احتمالا در بخش های بعدی منتشر كنند.

عصر روز دوشنبه 28/4/89 ساعت 19:15 حسينيه، سالن8 بند3 كارگري

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان مرکزی

واژگونی مینی بوس دانشجویان قم دستکم یک کشته و 20 مجروح برجاگذاشت

۲ آذر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
واژگونی مینی بوس دانشجویان قم دستکم یک کشته و 20 مجروح برجاگذاشت