چهارشنبه 30/4/89
خيلي جالب است، بازتاب خبر دادگاه بسيار گسترده بوده است و حاشيههاي آن فراوان به گونه ای که نقل مجالس شده است! حاشيههايي در خصوص درگيريهاي من با قاضي در درون دادگاه و بعد با مسؤول حافظت در مورد پابند زدن اجباري و امتناع من و بعد هم ديدار با بدري خانم، خاله ی رویا كه تا حدودی به ما نزديك شده بود. او تا دم در ورودي شرقي (پاركينگ) دادگاه آمده بود تا از دور مرا ببيند، كه خدا را شكر چند دقيقهاي اين فرصت پيش آمد و ممانعتهاي مامور و جر و بحث و فحشهاي آبدار من به او! همين فحشهاي آبدار و گاه نه چندان ركيك را اينور و آن ور، در محافل نقل ميکنند و خبرش را می دهند، لابد با آب و تاب و به اصطلاح یک کلاغ و چهل کلاغ!
در رسانهها و محافل خبري هم هنوز نقل خبر و بازتابهاي لايحه ی دفاعيه ادامه دارد. اكنون فرصت لازم فراهم شده است تا متن کامل آن را ببيند، خلاصه كنند و روي سايتها بگذارند يا در مطبوعات منتشر كنند. می گویند که عكس من هم خودش به تنهايي تاثير و بازتاب گستردهاي داشته است. رويا ميگفت زير آن تا امروز صبح سه صفحه كامنت گذاشته بودند،
زير متن دفاعيه نيز شش صفحه اظهار نظر آمده است، تقريبا همه مثبت؛ يا القاب خاص ميدهند و از شجاعت و صراحت بيان و نشانه رفتن شخص خامنهاي انرژي ميگيرند و به حمايت جنبش سبز ميپردازند و اعلام آمادگي براي ادامه دادن اين راه. گاه نیز بعضی ها که بر سر پیمان مانده اند بخشهايي از دفاعيه را برميگزينند و برای اين و آن ميفرستند تا امید در جامعه بیافرینند. يك دو مورد منفي هم كامنت گذاشته اند و اظهارنظر کرده اند، از جمله اينكه "چرا وقتي مردم در خيابانها بودند و مشغول تظاهرات، تو به شمال رفته بودي و قايم شده بودي؟" البته آن ها حق دارند اين حرف را بزنند، چون پشت پرده ی ماجرا را نميدانند و مطلع نيستند كه در دو هفتهاي كه به اصطلاح از جلوی چشم های غیر پنهان بودم و اينجا و آنجا مخفيانه زندگي ميكردم، يا به خيابان گردي در اين شهر و آن شهر مشغول بودم تا بتوانم بنويسم و بگويم و با از طریق نوشتن مقاله و انجام مصاحبه خبررساني و افشاگري كنم، بر من و دوستاني كه با من بودند چه گذشته است. آنها نميدانند كه اكثر مقالاتي كه در اين دو هفته نوشتم مدرك و سند اصلی ادعانامه های بازجويان بوده و کیفرخواست نماينده دادستان. چه ميتوان گفت به اين افراد از آن روزها و شبها؟ چگونه بود و چگونه گذشت! بگذريم، حتي نميتوان اكنون جزئیات آن روزها و شبها را تعريف كرد، شايد روزي اگر خدا بخواهد و سرنوشت اجازه دهد و آزاد شوم مختصری از آن مسائل و كارها را بگويم يا بنويسم.
به هر حال كاري كه مهتاب كرد، شجاعت و جسارتي كه به خرج داد تا به تلفن همراهش عكس تاريخي و اثرگذار بگيرد، ستودني است. او هم بسيار خونسرد و تودار است. وقتي كه آن مامور حفاظت آمد و بحث پابندزدن بالا گرفت و من در دفاع از خانم ستوده، درگيري لفظي تند با مامور پيدا كردم، در حالي كه رويا روحيه خود را از دست داده بود و با گريه و التماس از من مي خواست كه "چيزي نگو. حرفي نزن. اوضاع را بدتر نكن!"، دخترک خونسرد و خوددار بود. او مادرش را دلداري ميداد و تلاش ميكرد رویا را آرام كند و ترس و نگراني را از درونش بزدايد. اين سطح خونسردي و خودداري در دختري 19-20ساله كه پدرش در آن وضعيت قرار دارد، كم نظير و حتي بينظير است. در اين شرايط دخترها معمولا دست و پاي خود را گم ميكنند، به اين و آن پناه ميبرند و هق هق گريهاشان بلند می شود و اشكي از مژگان بر صورتشان روانه ميگردد. مهتاب تا کنون به گونهاي شجاعانه با اين حادثه برخورد كرده است. او در مقابل دستگيري و يك سال زندان بودن من هم با خونسردي برخورد ميكند، هر چند ميدانم در دلش چه ميگذرد!
وی در این شرایط سخت ، زندگي را چون گذشته دنبال ميكند يا به دانشگاه ميرود، درسهايش را با جديت دنبال ميكند تا نمرههاي بالا بگيرد و راه خود را براي ادامه ی تحصيل در مرحله ی كارشناسي ارشد بگشايد یا با طی دوره های انگليسي بتواند در امتحان تافل و... شرکت کند و نمره ی بالا بگيرد تا در صورت نياز بتواند به راحتي براي ادامه ی تحصيل به خارج برود. این كاري است كه من با آن موافقم، اما خودش و به ويژه مادرش با آن مخالفت می ورزند.
حال بايد ببينم كه موج بعدي اين جريان پس از نوشتن نامه ی سرگشاده به رئيس قوه قضائيه چگونه خواهد بود. امروز آن را در دو نسخه آماده كردم و در اختيار دو تن از دوستاني كه ملاقاتي داشتند- ملاقات مردانه- قرار دادم تا به گونه ای مقدمات از زندان خارج کردن آن ها را فراهم كنند و به منابع خبري برسانند و اگر شد به دست مهدي!
امروز برنامه ی ورزش روزانه ام در سطح عالي انجام شد- راهپيمايي و نرمش صبحگاهي و بعد تنيس روي ميز و در ساعت اخر هم بدمينتون. اما از آن سو نوشتن خاطرات در هواخوري كارخانجات تعطيل شده است. نيمكت آهني اختصاصي من كه در كنار باغچه ی وسط ميدان قرار دارد و در كنار حوضچه فوارهدار، در زمان غيبت من مشتريان جديدي پيدا كرده است تا روي آن بنشيند و به كتابخواني بپردازد- بداقي و داوودي.
کل وقتم به ورزش و بدنسازي اختصاص پیدا کرده است، حداكثر نيم ساعت بين 12 تا 12:30 كه كارگران براي نهار و نماز تعطيل ميشوند و محوطه از زندانيان خالي ميشود- وقت اندکی براي كتاب خواندن باقي ميماند. عصر هم با انجام امور عادي ميگذرد و زيادش بازی تخته نرد و شطرنج و در ميانه ی آن نوشتن خاطرات و یادداشت های روزانه ی زندان كه بسته به مورد يك دو ساعتي را به خود اختصاص ميدهد.
در این وضعیت فرصت كتاب خواندن دائم آب ميرود و گاه چون اين روزها جايي براي آن باقی نميماند. در اين خصوص بايد كاري جدی انجام دهم و برنامهاي بريزم که وقت بيشتری براي مطالعه ی كتاب باقي بماند. با این وجود، خواندن روزنامههاي كيهان، ايران، اطلاعات، همشهري و حمايت که دریافت آن ها روالی عادی و مناسب پیدا کرده است هيچگاه تعطيل نميشود و بحث با دوستان و هم بندی ها در مورد اخبار مهم نیز. در اين ميان طبرزدي كماكان به كار خود مشغول است. با وجود اعتراضهاي جدي و شوخي دوستان، اخبار مهم روزنامه ها را علامتگذاري ميكند و زير مطالب مهم خط ميكشد و گاه اظهار نظری هم می کند!
فردا آخرين روز بودن من با دوستان است. امشب اشاره ای به آن كردم تا بدانند در تصميم خود جدي هستم.
غروب پنجشنبه 31/4/89 ساعت 19:40 حسينيه سالن8 بند3 رجايي شهر
پس از نگارش
برنامه ی انتشار نامه حمايت از ارژنگ داوودي خطاب به دادستان تهران دیروز باز زير سوال رفت، به ویژه با شدت يافتن شايعه ی انتقال ما به اوین. اول این بحث مطرح شد كه نامه را با اسم و امضای خود بنويسیم، يا تنها عبارت "گروهي از زندانيان..." را به کار ببریم؟ بعد این نکته مطرح شد كه با موجي كه راه افتاده است، طرح چنین درخواستی بد تلقي خواهد شد و محدود شدن تقاضاها در حد دسترسی بهتر به تلفن به نوعی برای ما افت دارد! وضعيت حمايت از ارژنگ كه اكنون وارد دومين هفته ی اعتصاب غذاي خود شده است کماکان نامشخص است. نظرها بيشتر اعلام نوعي حمايت است، اما در سطحی محدود و حتيالامكان غيرعلني و تنها در سطح مقامات زندان و زیادش حاج كاظم رئیس زندان رجایی شهر.
بالاخره عصر دیروز، پس از يازده ماه ریش انبوه و موهاي بلند پشت سرم را كه روي شانهام ريخته بود کوتاه کردم. هر كه مرا ديد تعجب كرد، عدهاي بابت كار غیرمنتظره اي كه انجام داده ام و اكثر قريب به اتفاق به دليل تغيير زیاد شکل و قيافه ام- تا حد نشناختن من در شرایط تعويض عينك و تغيير لباس.
عكس زندانم يكي دو روز است که به صورت وسیع منتشر شده است، آن هم در شرایطی که آن را در كنار عكس مشابهي از قبل گذاشتهاند! همه ميگويند که حسابي درب و داغان شدهام و نحيف و شكسته. مهدي مطلبي در اين خصوص نوشته و گذاشته است روی سايت خودش، همراه با عكس های جدید و قدیم. مرتضي هم در ايميل ارسالی خود پيام فرستاده بود كه "بگوييد عيسي ريشش را بزند. حالا همه ی ما چهره ی جديدش را ديده ايم!".
رويا هنوز از موضوع کوتاه کردن ریش و مو بی خبر است، لابد اگر بداند حسابي خوشحال خواهد شد. او در اين چند ماهه دائم تکرار می کرد كه "اصلاح كن، اصلاح کن. از اين وضع درآ". من هم همیشه قول شرایط مناسب آینده را داده بودم؛ پس از برگزاري دادگاه و گرفتن عكس. پس الوعده وفا!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر