close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و دوم )

۱۶ آذر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۵ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و دوم )

  جمعه 1/5/89

   جرو بحث و بريز و به پاش نيمه شب گذشته، صبح به جنگ و جدل و دعوا و زد و خورد و چاقوكشي انجاميد.

چون نماز صبحم را خیلی زود، پس از اذان  خوانده بودم و روز جمعه بود و  درنتیجه ورزش و نرمش هم تعطيل، تصميم گرفتم كه به تلافی دير خوابيدن شب قبل، نزدیک ظهر از خواب بیدار شوم.

    اما اتفاقي غیرمنتظره افتاد که برنامه ام را به طور کامل به هم زد. چشم كه باز كردم، با اينكه خواب آلود بودم، يك باره نگاهم به چراغ‌هاي حسينيه افتاد كه همگی روشن بودند و نور مهتابي‌هاي سقف توي چشمانم مي‌خورد. پس از چند لحظه حس كردم كه بی موقع است و با نور مصنوعی چشمانم از هم گشوده شده است نه نور آفتاب عالم تاب. با اين حال ناخودآگاه از جا برخاستم، با اين ترس و هراس كه وقت گذشته و نوبت تلفن صبح، ساعت 9:30 را از دست داده‌ام!

   اما به خودم که  آمدم متوجه شد که در  فضاي حسينيه چنين حال و هوايي وجود ندارد؛ تمام افراد خواب بودند، الا ارژنگ داوودي كه در زاغه‌‌اش نشسته بود و مشغول نوشتن. رسول هم تازه از خواب بيدار شده بود و داشت چشمانش را مي‌ماليد. او به چراغ مهتابي بالاي سرش نگاه مي‌كرد كه هنوز كليك کلیک مي‌كرد و اعلام تلاش برای روشن شدن. چون تختش در طبقه سوم قرار دارد گويا نور و صدا هر دو او را از خواب پرانده بود. نگاهم را به عقربه‌هاي طلايي ساعت مشکی بيضي شكل آويزان شده روي ديوار سبز كم رنگ روبه‌رو دوختم. آه از نهادم برآمد، حدود دو ساعت اشتباه محاسبه داشتم. ساعت 7:35 دقيقه بود؛ پس چرا تمام چراغ‌های روشن حسینه بود، نه حتی یک سمت خاص، طرف ارژنگ؟

   ياد بحث و گفت‌وگو هاي ديشب افتادم، ناخودآگاه نگاهم به سوي داوودي رفت كه در روزهاي عادي در چنين ساعاتي هنوز از رختخواب بیرون نمی آید. پس او اعلام جنگ كرده بود! روشن شدن چراغ‌ها  می توانست کار او باشد؛ ارژنگ با این اقدام خود، در واقع ساعت بيداري زودهنگام اعلام کرده بود، نه در زمان مورد توافق اعضاي حسينيه، 9:00 صبح، برای جمعه ها و  تعطیلات رسمی. اما در آن سو، محل اقامت زندانیان عادی ساعت بيداری به موقع زده شده بود، راس 7:30 برای سرشماری داخل راهرو. چون در وضعیتی از خواب پریده  بودم كه امكان برگشتن به رختخواب و خوابیدان دوباره نبود. فرصت را غنيمت شمردم و به سراغ ارژنگ رفتم؛ در شرایط  سكوت حاكم بر حسينيه و خواب بودن تمام دوستان.

  با اشاره ی دست اجازه ی نشستن گرفتم. او هم صندلي مخصوص مهمانش را به من تعارف كرد؛ چارپايه ای بي‌پايه- ساخته شده از كارتن خالي اجناس فروشگاه و پر شده از بطري خالي و... كه با پارچه‌هاي هم طرح و هم رنگ، پرده‌ها و ابرويي‌هاي تختش، روکش شده بود. مستقيم وارد بحث اصلی شدم و با اشاره به مسائل نيمه شب گذشته؛ " مي‌دانيد كه بيمار بودم و مجبور شدم به دليل سرگيجه ی شدید و به هم خوردن نظم فشار خون به بهداري بروم، اكسيژن بگيرم و... بعد هم كه برگشتم، هر چه تلاش كردم تا پاسی از شب بيدار بمانم، نتوانستم و با كمك قرص مسکن و داروهای آرامش بخش  خوابم برد. اما با سروصداي شما و در هم كوبيده شدن مير پينگ پنگ و  شکستن توپ تخم مرغی  كه صبح آن را  ديدم و دلم براي يك هفته تلاش جهت انتقال آن  به زندان سوخت، از خواب جسبيدم و... ". در میان صحبتم آمد و جزئیات ماجرا را از دید خودش بیان کرد، با تاكيد بر اين نكته كه چراغ داخل تخت‌هاي مهدي و داوود روشن بوده، تلويزيون هم صدا داشته است و هم تصوير و... ابتدا هشدار داده، چون توجهی نكرده‌اند، وارد عملیات تلافی جویانه شده‌ است!

از سر همدلی با او گفتم که "مي‌پذيرم روشن بودن تلويزيون بعد از ساعت خاموشي غلط بوده است و نينداختن پرده‌هاي تختخواب در شرايط روشن بودن چراغ نادرست، اما اين دليلي نمی شده است که براي بيدار كردن ديگرانی كه به اصطلاح در این تخلف‌ها نقشي نداشته‌اند، آن هم با شكستن وسايل عمومی و... در ضمن مي‌شد براساس توافق قبلی وكيل بند- كرمي خيرآبادي- را بيدار كرد و از طريق او به افراد به اصطلاح متخلف تذكر داد و خود قاضي و مجري و ... نشد".  کم نیاورد و پاسخ داد که نمي‌خواسته است نیمه شب كرمي را بیدار كند! واکنش من این بود که " با اين روش كه هم ديگران بيدار شدند و هم كرمي، آن هم نه با صداي آرام، بلكه از طريق شیپور جنگ و جدل و غوغای فحش و پرخاش!". بیش از آن كه بخواهد به استدلال های منطقي گوش كند، سعي در توجيه کارهایش را داشت و بيان حال و هوای شخصی اش و خصوصيت های اخلاقي و خصلت‌هاي انباشته شده اش.

   از جمله، از دوران نوجواني خود گفت و سفر به آمريكا و تصميم براي ادامه ی تحصيل و داشتن نياز به پول. پولي كه در همان ابتدای کار توسط خانواده تامين نشد و او را در شرايطي قرار داد كه خود تلاش كند و خرج زندگي و تحصيلش را درآورد. توضيح داد كه مدتي بعد پدر ش به آمريكا سفر كرده است و به پول آن زمان- پيش از انقلاب- 16هزار دلار، طي يك قطعه چك، به او تقدیم کرده است، ولی وی دست پدرش را پس زده و گفته است كه "دیگر به اين پول نياز ندارم،  چون از كار شما درس ‌گرفتم كه بعد از این روي پاي خودم بايستم! پس از آن هم اگر به خانه‌ پدرم رفته‌ام، اگر يك گل شيريني خورده‌ام، يك جعبه شيريني برده‌ام!"

   بی آن که گذر زمان را حس کنم حدود دو ساعت وقت خواب را از دست داده بودم. چون ساعت از نه گذشته بود. به طرف مكان اقامتم برگشتم تا صبحانه‌اي بخورم و به سوي زير هشت روانه شوم تا وقت تلفن زدن را از دست ندهم. در اين ميان، ديگران هم به عادت معمول كم‌كم از خواب بيدار شدند و  چون چراغ های حسینه را روشن ديدند، با تمام شدن صحبت‌هاي من ارژنگ،  به نوبت با وي وارد گفت‌و گوی انتقادی شدند كه تم و محتوایي شبيه من داشت؛ البته هر یک با لحن و زبان خاص خود.

   در جریان گفت‌وگو با ارژنگ، با توجه به تاكيد او بر  خصلت يك دندگي خود و سابقه‌اي كه از ديگران درخصوص جنگ و دعواهاي گذشته‌اش با زندانيان و زندانبانان شنيده بودم- برخلاف ظاهر آرام و سر به تويي كه دارد- ختم کلام این بود که " با توجه به تخلف‌هايي متقابلي كه داشته ای و قرار گرفتن در برابر يك جمع دو سه نفره ی منسجم، بهتر است اين بار كوتاه بيايی چون صدمه خواهيد ديد!".

   مشغول جمع كردن سفره بودم كه ديدم صداي ارژنگ در گفت‌وگو با رسول لحظه به لحظه بلندتر مي‌شود. يك باره داوودي شروع كرد فحش‌هاي ناموسي شب قبل را بلند بلند تكرار كردن. او اين زرنگي را دارد که حرف هایش را به صورت نقل قول حرف‌هاي پيشين تکرار مي‌كند. مخاطب اين فحش ها و ناسزاهاي ركيك این بار مهدي بود. محمودیان از قبل بيدار شده بود و تنها چشمانش را بسته بود يا با اين سروصداها از خواب برخاسته بود. او يك باره از تختش، در طبقه ی دوم بالاي سر داوود، پايين پريد و شروع كرد پاسخ فحش‌هاي داوودي را به گونه‌اي تند و برخورنده، اما غيرناموسي جواب دادن.

  پادرمیانی ها و میانجیگری ها از هر سو شروع شد. ما هم مهدی را کنار کشیدیم و  ساكت كرديم. اما وی در اعتراض به این اقدام دوستانش شروع كرد به نامه‌نگاري کردن با مسوولان زندان. هر چه صدايش زدم كه پيش از اقدام و رفتن نزد افسر نگهبان و زير هشت به حرف و استدلال های ما گوش كن، به کت اش نرفت و بي‌اعتنا درازكش- پشت سر من، زير تختم كه اين شب‌ها، قاليچه كوچك احمد رختخوابم شده است- به نوشتن شکایتش برای ارائه به مقام های زندان ادامه داد.

   حالا نوبت داوود بود که او را صدا كند و هشدار دهد که بهتر است موضوع در جمع زندانیان حل و فصل شود. او باز هم به كم محلي و بي‌محلي به دیگران ادامه داد. من هم كه رفتار محمودیان را غيرمنطقي و بي‌ادبانه مي‌ديدم و کشیده شدن ماجرا به مقام های زندان را غیرضروری ، با صدای بلند اعتراض كردم و طرح اين بحث كه "علت اصلي خروج من از جمع، عمدتا رفتار و كردار مهدي بوده و هست!". بعد هم بلند شدم و به سمت زير هشت روان شدم تا  وقت تلفن اول صبحم را از دست ندهم. در بين راه به اصانلو كه تازه از خواب بيدار شده بود و مشغول نرمش صبحگاهی داخل رختخواب، دوستانه گفتم كه "به جاي اين كار از جا بلند شو و تا ساعت ده ميز پينگ پنگ درب و داغان را راه بينداز". گمانم اين بود كه با نصب دوباره ی ميز پينگ پنگ و شروع بازي داخل حسینیه می توان ماجرای شب قبل را ختم به خير کرد.

  بي‌خبر از همه جا، مشغول تلفن زدن به اين و آن بودم كه پیام رسيد که چه نشسته ای که جنگ و دعوا در حسینیه بالا گرفته است و آتش خشم طرف های مخاصمه هر لحظه شعله‌ورتر مي‌شود! چون به گونه‌اي با هر دو سوی ماجرا صحبت كرده  بودم اما حرف هایم را بي‌اثر ديده بودم، تعجيلی به خرج ندادم و تا ساعت به ده تلفن زدن ادامه دادم. وقتي كه بازگشتم ديدم كه اوضاع بسيار خراب‌تر از آن است كه تصور مي‌كردم و حتی مي‌شد تصور كرد؛ لباس های مهدي- تي‌شرت و زيرپوش- از يقه و آستين جر خورده بود؛ دكمه‌هاي رو بدو شامير ارژنگ از چند جا كنده شده بود؛ پایه های ميز پينگ‌پنگ كه صبح ترمیم و نيمه جمع شده بود، دوباره آش و لاش اين سو و آن سو پرتاب شده بود.

 با این وجود، آرامش هنوز به حسینه بازنگشته بود و محموديان و داوودي در برابر هم ايستاده بودند و براي يكديگر رجز می خواندند و شاخ و شانه مي‌كشيدند. در اين ميان مهدي حواسش حسابي جمع بود كه وارد درگيري فيزيكي نشود و در جهت اطمينان  بیشتر هر دو دست‌ خود را به پشت کمر برده و انگشت هایش را سفت در يكديگر  حلقه کرده و از  روی حساب از کار انداخته بود. او با به كار بردن كلماتي چون جرات داري بزن،...،... ارژنگ  را تحريك به برخورد فيزيكي بیشتر مي‌كرد. داوودی  هم كه زمينه ی اين كار را داشت و  در ضمن دهمين روز اعتصاب غذای خود را مي‌گذراند و عصبی تر شده بود، دائم حالت تهاجم به خود می گرفت. او شب پيش هم بحث و جدل لفظي را يك دوبار به برخورد فيزيكي با مسعود و مهدي تبديل كرده بود.

 ارژنگ باز دائم به سوي مهدي هجوم مي‌برد، در حالی که  ديگران سعي در ميانجيگري لفظي داشتند و آن ها را دائم از يكديگر جدا و دور نگاه می داشتند. مهدي در حالی که گارد گرفته و حواسش جمع بود که مورد هجوم قرار نگیرد، فرياد مي‌زد كه "مي‌خواهم با او حرف بزنم، دعوا که ندارم!". حالا نوبت من بود که به ميانه ی ميدان بیایم. ديگران را كنار زدم و گفتم كه "ول شان کنید و بگذاريد كه حرفشان را بزنند!". لحظاتی آرامش برقرار شد، اما حرف حسابي و منطقی بین شان ردوبدل نشد. من به ناچار با اين كلام كه "حال كه حرف نمي‌زنند و فحش مي‌دهند و.." صحنه ی مجادله را ترك كردم.

  دور بودم و حرف هایشان را نمی شنیدم. نمي‌دانم ارژنگ چه گفت كه مهدي جواب داد: "آن است كه در قم نشسته است...!". معلوم نبود كه مهدي به كي و چي اشاره دارد. ناگهان ارژنگ  برافروخته شد  و عنان از کف داد و يك باره به سمت او هجوم آورد و شروع کرد مهدي را زدن. تا ما به خود بیائیم و از جا بجنبيم ارژنگ قاشق غداخوری را که کناره های دسته اش در کارگاه با ماشین تراش تيز شده بود و به جاي چاقوی آشپزخانه مورد استفاده قرار می گرفت، در دست گرفت و شروع کرد به حمله بردن. اولین ضربه را به شكم مهدي وارد آورد، چون نوك سلاح دست تيز نبود اثر چنداني نداشت. در اين بين داوود براي جدا كردن آنها به وسط ميدان آمد. او ابتدا دست ارژنگ را گرفت، اما ديد اين كار بي‌فايده است، ناخواسته سلیمانی هم در برابر رفتار و گفتار و كردار ارژنگ وارد معركه شد. ارژنگ این بار چند بار چاقوی خود را به سوي او پرتاب كرد. مرتبه ی سوم تیزی آن به پشت دست راست سلیمانی گرفت و آن را جر داد. موضوع خون و خونریزی كه به ميان آمد، همه دست و پاي خود را جمع كردند و به جاهای خود بازگشتند. من به كمك داوود رفتم كه خون بدجوري از محل بریدگی دستش چكه مي‌كرد و با وجود دستمال پيچ شدن آن، خون بیرون می زد و بر روي موكت مي‌ريخت.

    به ناچار او را به اورژانس بهداري زندان  بردم. پشت سر ما مسعود هم مجروح از راه رسید و بعد هم مهدي. مسعود در زماني كه من مشغول تلفن زدن بودم، در جريان به هم ريختن ميز پينگ پنگ كه مهدي و ديگران در حال سوار كردنش بودند، وقتی داوودي به سوی آن ها حمله‌ور شده بود، پاي راست باستانی زير ميز رفته بود و زخمي شده بود؛ مهدي هم در جریان حملات بعدی ارژنگ از ناحيه گردن مجروح شده و صدمه ديده بود و از این رو نیاز به پانسمان و ضدغفونی کردن محل زخم داشت.

  بعد از  انجام کارهای بهداري، نوبت رسيد به زير هشت رفتن و استنطاق پس دادن؛ بازجو هم دفتري بود، افسر نگهبان روز كشيك جمعه. او در ابتدا تمام سعي و تلا‌شش را گذشت روی آشتي دادن طرفین، به گونه‌اي كه حتي گزارش اداری  هم نوشته نشود. اما ارژنگ به هیچ وجه حاضر نبود زیر بار برود و بابت مجروح كردن ديگران، به ویژه زخمي كردن سلیمانی كه پارگی زخم دستش دو بخيه خورده بود، پوزش بخواهد. مهدي هم بابت فحش‌هاي صبح خواهان عذرخواهي او بود، اما ارژنگ تازه مدعي و شاكي! وقتی بهداري بودیم و بعد هم درگیر زير هشت فراخوانده شدن و بازجویی پس دادن، متوجه شدم که ارژنگ از من هم که نقش میانجی را داشتم به عنوان يكي از طرف‌هاي دعوا شكايت كرده است!

   عاقبت تمام تلاش‌هاي دفتري و همكارانش برای آشتی دادن طرفین بی نتيجه نماند و كار به تنظيم گزارش رسيد و بازپرسی كتبي جهت تكميل پرونده، پرونده‌اي كه در صورت لزوم بايد براي مقام‌هاي قضايي ارسال مي‌شد تا احکام انضباطی صادر کنند. این پرونده‌اي كه در آن شاكي ظاهري و مجرم واقعي، بابت مجروح كردن دست سلیمانی تا سه سال حبس جديد نصيبش مي‌شد يا پرداخت ديه. همچنین  بابت مجروح كردن و فحش‌هاي ناموسي به ديگران باز ديه و حکم شلاق .

  هرچه بیشتر تلاش‌کردیم، کمتر نتیجه گرفتیم. ساعت دو بعدازظهر شده بود و پرونده ی تخلفات تكميل.  ما براي صرف نهار و خواندن نماز به حسينيه بازگشتيم-  اما هرچه اصرار کردیم مهدي روزه‌اش را نشكست. ارژنگ همچنان زير هشت ماند و ديگران در تلاش تا شاید ابرو باد و مه و خورشيد و فلك در كار باشند و او را از خر شيطان پايين بياورند و به يك عذرخواهي خشك و خالی رضایت دهد و پرونده مختومه شود.  عاقبت این كار پس از چند ساعت نتيجه داد و او همراه دفتري وارد  حسینیه شد. البته رضا رفيعي كه در این ماجرا نقش شاهد و ميانجي اصلی دعوا را داشت، نيم ساعت پیشتر این خبر خوش را آورده بود، همراه با اين توصيه و پیام كه براي رضايت دادن شرط و شروط بگذاريد- كاري كه انجام شد و ارژنگ همچون تازه  عروسي كه "بله" مي‌گويد، زير لفظي نگرفته، زيرلبي عذرخواهي كرد. اما داوود اين عمل را نپذيرفت و پا را در يك كفش كرد كه بايد بلند از من و خطاب به من عذرخواهي شود. عاقبت این خواسته  نیز با هزار مكافات برآورده شد؛ همه روي يكديگر را بوسيدند و عذرخواهي متقابل کردند، بابت حرف‌ها و خطا‌هاي مربوط به خود.

  در این میان قرار شد كه ميز پينگ پنگ هم از حسینیه جمع شود و  در راهروي منتهي به در خروجي هواخوري كارخانجات نصب شود و آن جا مورد استفاده قرار گيرد تا سر و صدای آن موجب مزاحمت دیگران نشود. در نهایت ساعت ده دقيقه به سه بعدازظهر ماجرا فيصله يافت، همراه  با اين وعده ی دفتري كه ساعات تلف شده ی تلفن صبح، همانند پنجشنبه ها، در ساعت سه تا پنج جبران شود، كه  در عمل هم شد.

   در اين ميان، مهدي كه از نوع برخورد من با خودش، به ویژه متهم كردنش به عدم رعايت مقررات و عامل ايجاد برخورد و درگيري بودن، پکر و  دلخور بود، دچار ناراحتي روحي و بعد هم جسمي شد؛ البته در كنار فشارهاي عصبي برخوردهاي شب و صبح و فشارهاي روزه و... او ساعتی بعد به رختخواب خود رفت و تا شب، ساعتی پس از اذان مغرب و وقت افطار، از غار خویش بيرون نيامد.

  به هر حال، این بار نیز آتش روشن شده به گونه‌اي خاموش شد؛ تا زمانی نامعلوم، بین افرادی نامشخص. این آتشی نیست که به این راحتی خاموش شود، باید منتظر ماند و دید چگونه باز شعله‌ور می گردد و شراره هایش به همه جا پخش می شود! جمع كردن اين جمع ناهمگون در يك جا- با شخصيت‌هاي متفاوت، نگاه سياسي متضاد، رفتار و منش مختلف و...- مسلما کاری نادرست است، و شاید هم از روی برنامه. تنها جرقه‌اي لازم است تا اختلاف بين دو نفر بالا بگیرد و چون مواد مشتعله يا منفجره عمل کند و حسینه را به آتش بكشد.

  به هر حال فردا، جمع این گروه- همراه با من- بايد به واحد بازرسي برويم، چون پرونده تشكيل شده و گزارش به مقام‌هاي بالاتر رسيده است. البته این به شرطی است که  طرف‌هاي درگير كوتاه بیایند و پرونده در داخل زندان مختومه شود و کار به تشکیل دادگاه نکشد.

حال من با وجود خبرهايي كه رسيد و تماس‌هايي كه داشتم و نگراني‌ام را كاهش داد- حتی با اين درگيري‌ها- امروز خوب بود. با نهایت شگفتی اثري از سرگيجه نبود و تغيير و نوسان شدید فشار خون هم ديده نشد؛ ظاهرا مشکل دیشب ناشی از فشار عصبي بوده است بابت خبري كه شنيدم از دل نگراني ديگران!

نيمه شب شنبه 2/5/89 ساعت: 11:45 حسينيه بند 3 كارگري، رجايي شهر

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان فارس

حکم بی سابقه برای متهم به آزار یک پرنده؛3 سال زندان،اخراج از...

۱۶ آذر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
حکم بی سابقه برای متهم به آزار یک پرنده؛3 سال زندان،اخراج از ایران