close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

عشق جنسیت نمی شناسد؛ گفت و گویی درباره همجنسگرایی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
رنگین‌کمانی
خواندن در ۷ دقیقه
عشق جنسیت نمی شناسد؛ گفت و گویی درباره همجنسگرایی
عشق جنسیت نمی شناسد؛ گفت و گویی درباره همجنسگرایی

۱۷ می، روزجهانی مبارزه با هموفوبیا و ترانس‌فوبیا

 

داستان‌ و سرگذشت بسیاری از والدین و فرزندانی را که به واسطه آشکارسازی گرایش جنسی و یا هویت جنسیتی یک‌دیگر را طرد کرده‌اند، زیاد شنیده‌ایم. در این میان اما والدینی هم هستند که فرزندان خود را همان گونه که هستند، دوست می‌دارند و به وجودشان افتخار می‌کنند. «سایه»، زنی در آستانه ۶۰ سالگی، روان‌شناس و ساکن یکی از کشورهای اروپای غربی است. او مادر دو دختر هم هست؛ «دانا» دختر کوچک‌تر سایه، گرافیستی موفق و هم‌جنس‌گرا است. آن چه در ادامه می‌خوانید، چکیده گفت‌وگوی ما با او است.

خودتان را چه‌گونه معرفی می‌کنید؟ 

  • سایه یک زن ایرانی جدید است؛ یک زن بیدار؛ زنی که هر روز بیدار می‌شود و این فرآیند هنوز ادامه دارد. من ۲۸ سال اول زندگی را در ایران گذراندم و این روزها نزدیک ۳۰ سال است که خارج از ایران زندگی می‌کنم. والدینم فوت کرده‌اند اما اگر زنده بودند، فکر می‌کنم زندگی امروزم و سبکی را که در پیش گرفته‌ام، نمی‌پذیرفتند. خانواده‌ام مذهبی بودند ولی فشار دینی روی ما بچه‌ها نبود. هرچند بعدها وقتی به گذشته نگاه کردم، حس کردم که هر جمله و هرنگاه پدرم به ویژه، در گوشه‌ای از وجود من ثبت شده است. خبری از کتک و شلاق برای انجام فرایض دینی نبود اما اصرارهای زیاد در عمل همان کارکرد را داشتند.
    من همه این‌ها را به مرور زمان و از روی منطق و نه انتقام و فارغ از نظام سیاسی جمهوری اسلامی، کنار گذاشتم و تقریباً 10 سال است که دینی ندارم. این فرآیند تغییر در من 18 سال پیش شروع شده است. در طول این سال‌ها، من بخش‌های مختلفی از زندگی‌ و خودم را تغییر داده‌ ام و هنوز هم در راه این فرآیند هستم. به زودی به دانشگاه برمی‌گردم تا یک بار دیگر دانشجو شوم و بعدتر هم شغل جدیدی را آغاز کنم. دو دختر دارم که به هردو آن ها افتخار می‌کنم. دانا دختر کوچک‌ترم است که با وجود نمره های عالی در رشته پزشکی، تغییر رشته داد و تحصیل در رشته گرافیک را آغاز کرد و امروز شاد و موفق است.

وقتی دانا با شما در مورد گرایش جنسی خودش حرف زد، چه واکنشی نشان دادید؟

  •  دانا ۱۶ سالش بود و یک روز بعدازظهر وقتی با خواهرش نشسته و مشغول حرف زدن بودیم، آمد و گفت موضوع مهمی را می‌خواهد به ما بگوید. گفت نترسید و اجازه بدهید صحبت‌هایم تمام شود. وقتی این را گفت، ترس همه وجودم را گرفت! راستش اولین فکری که به سرم خطور کرد این بود که با وجود تمام تلاش‌های من، دانا مورد آزار جنسی یک پدوفیل قرار گرفته و حالا می‌خواهد در موردش بگوید. وقتی در مورد هم‌جنس‌گرایی خود گفت، خیالم راحت شد و گفتم: «آخیش! همین را می‌خواستی بگویی؟»
    خواهرش هم گفت من حدس زده بودم و دانا که خودش را برای هرچیزی آماده کرده بود جز این نوع برخورد ما، حیرت‌زده شده بود. برای ما گفت چه قدر با خودش درگیر بوده تا به این جا برسد که با ما هم در میان بگذارد. در واقع، خودش بیش‌تر شوکه شده بود تا ما.
    یادم هست وقتی دخترم دانا هفت ساله بود، فیلمی می‌دیدم که در آن عشق دو مرد به هم به تصویر کشیده شده بود و مادر یکی از این افراد با این رابطه مخالف بود و این زوج چه سختی‌هایی که نکشیدند. هنوز دین‌دار بودم ولی با دیدن این فیلم به این فکر می‌کردم که عشق، عشق است و این که جنسیت این دونفر چیست، نباید تأثیری در زندگی آن ها داشته باشد. با خودم گفتم داستان عشق همیشه زیبا است. بلافاصله بعد از این فکرها یک صدای درونی به من گفت بله این عشق قشنگ است ولی وقتی مال دیگران باشد! تو باید از خودت بپرسی اگر برای خودت پیش بیاید تو چه عکس‌العملی نشان می‌دهی؟ همه این فکرها در عرض چند ثانیه در ذهنم گذشتند ولی همان موقع هم جواب خودم را این طور دادم که هرکسی زندگی خودش را دارد و زندگی دیگران به من ربطی ندارد حتی اگر زندگی بچه‌های من باشد.
    در عمق وجودم پیش از آن به این موضوع فکر کرده بودم و فکر می‌کنم به این دلیل هم بود که هیچ شوکه نشدم. وقتی دانا آشکارسازی کرد، خودم هم از شوهرم جدا شده و در زندگی‌ام تغییرات زیادی داده بودم.

در مورد این که دیگران به خاطر این سبک زندگی، شما را قضاوت کنند چه فکر می‌کنید؟

  • سالیان سال است که نگاهی که دیگری به من می‌کند برایم مهم نیست. من نمی‌توانم نظر دیگری را کنترل کنم، تنها می‌توانم خودم را کنترل کنم و نه هیچ‌‌کس دیگری را.  فکر می‌کنم اگر کسی در مورد من یا فرزندانم فکری‌ می‌کند، آن فکر متعلق به او است و تأثیری در زندگی من ندارد و مرا آزار نمی‌دهد.
    اتفاقاً یک بار در جمعی بودیم و یکی از دوستان ایرانی که نمی‌دانست دختر من هم‌جنس‌گرا است، صحبت‌هایی کرد که توهین آشکار و تمسخر هم‌جنس‌گراها تلقی می‌شد. من اجازه دادم همه حرف‌هایش تمام شود و خشمگین نشدم چون اگر می‌خواستم خشمگین بشوم، هرچه به او می‌گفتم به انتقام‌جویی و عصبانیت قضاوت می‌شد. وقتی صحبت و خنده‌اش تمام شد، به او گفتم آیا هرگز به این فکر کرده‌ای که چیزی که تو داری به آن می‌خندی و اصلاً هرچیز دیگری غیر از هم‌جنس‌گرایی که برای تو مایه خنده و مضحکه است، می‌تواند در هر خانواده‌ای باشد؟ می‌دانی که گفته می‌شود بخشی از هم‌جنس‌گرایی ژنتیک است و حتی اگر ثابت نشده باشد که ژن هم‌جنس‌گرایی وجود دارد، نشان می‌دهد در همه خانواده‌ها و برای هرکسی ممکن است پیش بیاید؟ حتی برای من یا خود تو! مثل این است که در مورد خانواده‌ای حرف بزنیم که فرزندش مالیخولیا دارد و بگوییم برای ما هرگز  پیش نمی‌آید. این بیماری در هر خانواده‌ای پیش می‌آید ولی یک عنصر تشویق‌کننده می‌خواهد. گفت نه ممکن نیست چنین چیزی در خانواده ما پیش بیاید و من جواب دادم تو نمی‌دانی! هیچ کس نمی‌داند و ساکت شد و به فکر فرو رفت. 

رابطه‌ شما با دانا و خواهرش که دگرجنس‌گراست، به یک شکل است؟

  • رابطه من با دانا و خواهرش هیچ فرقی ندارد. خواهر بزرگ‌ترش الآن مستقل زندگی می‌کند و دوست پسر دارد. دانا مجرد است ولی در مدت سه سالی که در رابطه بود، همان‌قدر که با دوست‌پسر خواهرش نزدیک هستیم، با دوست‌دختر دانا هم دوست بودیم. به خانه ما می‌آمد و گاهی شب‌ها هم این جا می‌ماند و خب رابطه ما خیلی خوب بود. برای من یک زندگی هم‌جنس‌گرایانه هیچ فرقی با زندگی دگرجنس‌گرایانه ندارد. اگر دانا با یک مرد زندگی می‌کرد و از دید دیگران «نرمال» بود ولی خوشبخت نبود، آیا من راضی بودم؟ مسلما نه. جنسیت برای من مهم نیست، عشق و انسان است که مهم است. می‌خواهم بگویم نرمال بودن خوش‌بختی نمی‌آورد. همه ما می‌خواهیم وضعیت را همان‌طور که هست نگه داریم و این میل به کنترل کردن است که در وجود ما است. درحالی که باید تغییر کنیم و این تغییر جرأت می‌خواهد و بهتر است هر کسی این تغییرات کوچک را در زندگی روزمره خودش شروع کند.

آرزویتان برای بچه‌ها و خودتان چیست؟

  • آرزویم برای آن ها این است که از زمان حال لذت ببرند و خوش‌بخت باشند. گذشته فقط یک وسیله است برای بازبینی و درس گرفتن از اشتباهات .
    برای خودم هم آرزوی موفقیت در درس و دانشگاه و شغل جدیدم دارم. من همیشه این‌طور آدمی که امروز هستم، نبوده ام و بسیار زودرنج بودم. ولی با تمام تلاش و کاری که بر روی خودم انجام داده‌ام، به جایی رسیده‌ ام که دیگر حرف‌های دیگران آزارم نمی‌دهند.
    اما آرزویم برای دیگران، شروع تغییر است!  ما در بسیاری موارد، انسان‌ بودن دیگران را فراموش می‌کنیم. افرادی مثل هم‌جنس‌گراها انسان‌هایی هستند که شهامت دارند و با وجود این همه فشار می‌آیند و می‌گویند که چه کسی هستند، درحالی که ما پر از رفتارها نادرست هستیم و پنهان می‌کنیم. ساختن فوبیا و پناه بردن به آن، ساختن کوتاه‌ترین پل و آسان‌ترین راه برای نادیده‌گرفتن و رودررو نشدن با چیزی است که مجبور هستی روزی با آن مواجه شوی. پس بهتر است دست از این اصرار بر تغییر نکردن برداریم، شهامت داشته باشیم و شروع کنیم.
    خلاصه این که به نظر من فوبیا اسمی است که ما برروی مشکلات و ترس های خود می‌گذاریم . با این اتیکت  به ظاهر غیرقابل حل، سراغش نمی‌رویم و از شر فکر کردن درمورد آن خلاص می‌شویم  و درنهایت به شکلی خود را در برابر آن ترس محافظت می‌کنیم. آن چه باعث وحشت ما می‌شود، این است که می‌دانیم امکان بروز آن درزندگی‌ ما هست درواقعیت، تخم آن را در ناخودآگاه خود می‌کاریم  و روزی آن را با هراس و ستیز درو می‌کنیم . 

     

ثبت نظر

استان مازندران

کشته شدن یک دانش آموز در تصادف سرویس مدرسه در جاده نوشهر...

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
کشته شدن یک دانش آموز در تصادف سرویس مدرسه در جاده نوشهر به نور