close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

افسوس که جهان بی زندان نمی‌ماند

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
بلاگ میهمان
خواندن در ۴ دقیقه
محل تیرباران محکومین در زندان قصر
محل تیرباران محکومین در زندان قصر

مزدک علی نظری (نویسنده و روزنامه‌نگار)

سال‌ها پیش که تازه کار مطبوعاتی را شروع کرده بودم، خانه‌ام در خیابان پلیس و نزدیک زندان قصر بود. جالب است اولین کار حرفه‌ام هم مصاحبه با یکی از بازداشتی‌های همین زندان بود. «مجتبا محرمی» را گرفته بودند و همان شب وقتی داشتم به خانه برمی‌گشتم، به سرم زد بروم ستاره سابق پرسپولیس را ببینم. افسرنگهبان اجازه نداد با «مژدبا» ملاقات کنم، اما نادانسته چیزهایی از دهانش پرید که مواد خام گزارشی داغ برای مجله شد.

این تنها خاصیت همسایگی قصر برای ما بود. در عوض تا دل‌تان بخواهد مکافات داشتیم. فاضلاب زندان در جوی خیابان رها می‌شد و علاوه بر بوی تعفن شدید، سرنگ و هپاتیت و فضولات انسانی با خودش می‌آورد. خانواده زندانی‌ها هم از صبح تا شب در خیابان و نیمچه پارک مقابل قصر جمع بودند و بعضی همانجا کنار خیابان می‌خوابیدند. گاهی هم درگیری‌های ناجوری ایجاد می‌شد.

اهالی محل گاه‌گدار برای تعطیلی زندان تجمع می‌کردند. این اعتراض‌ها بالاخره نتیجه داد و با طرح خروج پادگان‌ها و زندان‌های تهران به خارج شهر، عاقبت قصر هم تعطیل شد. حالا زندان قصر به باغ- موزه‌ای زیبا بدل شده که جای خوبی برای تفریح خانواده‌هاست. البته سال 88، من از همان محله راهی زندان اوین شدم. یادم نبود، ولی این یکی را تعطیل نکرده بودند!

در این سفر فرصت نشد زیاد محیط اوین را ببینم. تمام آن 3 ماه در سلول بودم و معدود دفعاتی که توی همان بازداشتگاه 209 جابه‌جا شدم، چشمبند به چشمم بود. یک‌بار که توی راهروی بازداشتگاه منتظر نشسته بودم، امضاها و یادگاری‌های روی دیوار توجه‌ام را جلب کرد. فکر کردم: چه آدم‌هایی که اینجا آمدند و رفتند (یا زنده نرفتند). فکرش را بکنید: آخرین شاه ایران این زندان را ساخت تا توده‌ای‌ها و چپ‌ها را حبس کند، در دهه 50 مجاهدین و سایر مبارزین مهمان اینجا شدند، بعد از انقلاب 57 مقامات حکومت سابق توی این کوزه افتادند، دهه 60 باز مجاهدین و چپ‌ها را آوردند، دهه 70 نوبت اصلاح‌طلب‌ها و روزنامه‌نویس‌ها شد، دهه 80 هم که ما آمدیم، دهه 90 نوبت چه کسانی است؟

حکومت‌ها عوض شدند، قدرت دست به دست شد، آدم‌ها آمدند و رفتند، ولی این زندان لعنتی همچنان سر جایش است. توی انفرادی از بی‌کاری برای خودم زمزمه می کردم. از همه بیشتر «دنیای زندونی دیواره» می‌چسبید. جالب اینکه خود «داریوش» هم زمانی اینجا زندانی بوده، شاید توی همان راهرو با چشمبند نشسته، توی همین سلول تنهایی قدم زده.

تازگی کتاب «در بند اما سبز» مسعود بهنود را خوانده بودم. خاطرات او از روزهای زندان مدام به خاطرم می‌آمد و با واقعیتی که دور و اطرافم جریان داشت، قرینه‌سازی می‌شد. با یک دهه اختلاف، من هم داشتم همان راه را می‌رفتم. راهی که امثال خسرو گلسرخی، شهرنوش پارسی‌پور، هوشنگ ابتهاج، احسان نراقی، اکبر گنجی و حتی آن‌طرفی‌هایی مثل سعید امامی، اسدالله لاجوردی و اکبر هاشمی رفسنجانی قبلاً رفته بودند. یا بزرگانی مثل محسن صفایی فراهانی، حشت طبرزدی و بهزاد نبوی که همان موقع آنجا بودند.

بله، اوین مکان مرموز و خاصی است که قصه‌های ناگفته بسیاری در خود نهفته دارد. بعدها که دادگاهی شدم و برایم حکم بریدند، به بند 350 (معروف به بند سیاسی) رفتم ولی باز نشد اوین را خوب دید بزنم. برخلاف سایر زندانیان، بچه‌های سیاسی اجازه خروج از بند و استفاده از امکانات رفاهی یا کار در کارگاه‌های زندان را ندارند.

آقای «ع» رئیس بند ما که سعی می‌کرد خودش را خوب جلوه بدهد، چند باری اجازه داد بچه‌های جوانتر برای بازی فوتبال به سالن سرپوشیده اوین بروند. خودش هم می‌آمد. یک‌بار که داشتیم می‌رفتیم و بچه‌ها از محیط باصفای زندان شگفت‌زده شده بودند، یکی گفت: «حیف از این مکان زیبا که زندان است.» دیگری گفت: «اینجا هم روزی موزه می‌شود.» من گفتم: «بله، بعد مجسمه ما و آقای ع را می‌سازند و همه می‌بینند که چه ظلمی به ما شد.» فکر کنم آقای رئیس اصلاً از این شوخی خوشش نیامد!

حالا انگار قرار است زندان اوین را تعطیل کنند. مثل اینکه می‌خواهند جایش پارک بسازند. خبری هم از موزه نیست، یا اگر باشد قطعاً مجسمه ما را نمی‌سازند. از همه بدتر اینکه خود زندان و زندانی کردن آدم‌ها تعطیل بشو نیست. بزرگ ما «علی‌اشرف درویشیان» داستانی دارد درباره یک مهندس زندانی که برای فراموش کردن شکنجه‌ها و خشونت زندانبان، کف سلولش نقشه یک شهر را می‌کشد. پارک و بوستان و خانه و کارخانه می‌کشد. وقتی زندانبان دوباره سراغش می‌آید، با دیدن آن نقشه شروع می‌کند به زدن زندانی و سرش داد می‌زند: «پس زندانش کو؟»

بله، تا بوده چنین بوده و ظاهراً تا هست چنین است. خیلی متاسفم ولی جهان بی زندان نمی‌ماند.

ثبت نظر

ویدیو روز

سوی تاریک زمین

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
خواندن در ۷ دقیقه
سوی تاریک زمین