close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

وقتی نمی‌خواهی به دوستان پدر و مادرت سلام کنی

۴ مرداد ۱۳۹۴
مادران
خواندن در ۳ دقیقه
وقتی نمی‌خواهی به دوستان پدر و مادرت سلام کنی
وقتی نمی‌خواهی به دوستان پدر و مادرت سلام کنی

آیدا قجر

 

یک ماه درگیری برای اسباب‌کشی و جابه‌جا شدن٬ آن‌هم در پاریسی که برای یک اتاق ۱۰ متری و یک قصر به یک اندازه مدارک می‌خواهد هنوز هم ادامه دارد٬ با این تفاوت که محمد خسته از خانه به خانه شدن کنار دوستان و فامیل تا پایان تعطیلات به ایران رفت. سفری که قول گرفته من گریه نکنم و قول داده خوش بگذراند و تهران‌پیمایی کند.

دردسرهای پیدا نکردن خانه آن‌هم برای روزنامه‌نگارانی که آزاد کار می‌کنند و چمدان چمدان مدارک مورد نیاز فرانسوی‌ها را ندارند از یک طرف و مهمان شدن خانه دوست و فامیل از طرف دیگر٬ زندگی و کار را آشفته کرده بود. محمد هم لپ‌تاپ به دست مشغول ضبط ویدیوهای بازی "MINECRAFT" همراه با ما از این خانه به آن خانه می‌شد.

هر چند روز که می‌خواستیم جابه‌جا شویم٬ اولین سوال محمد برای مقصد "سرعت اینترنت"  بود تا این‌که یک‌بار در جواب گفت: «من اصلا اون‌جا نمیام». البته در نیامدن هم دلیل داشت: «اصلا از اون‌جا خوشم نمیاد» یا مثلا «آقای فلانی مثل بچه‌ها با من برخورد می‌کنه. خوشم نمیاد ازش».

یکی از روزهای اسباب‌کشی می‌خواستیم برای مدت دو شب به خانه یکی از دوستان برویم. دوستانی که لزوما همنشینی با آن‌ها برای محمد دلنشین نبود؛ اما چاره‌ای نداشتیم٬ ما به هر دلیلی آن شب را باید می‌رفتیم. وقتی در خانواده‌ای بزرگ شده باشی که پدر و مادر هر دو روزنامه‌نگار هستند و موضوع‌های گپ و گفت‌شان با دوستان سیاست و به قول محمد «چیزهای جدی و تلخ» باشد٬ لزوما هر جمع و گروهی شاید برایت دلنشین نباشد. - پاستوریزه شده اعتراض‌های هر از گاه محمد -

آن روز اما از صبح در مسیر آپارتمان قدیمی و جدید بودیم و محمد مدام مخالفت خودش را با همراهی ما به منزل آن دوست ابراز می‌کرد؛ لب و لوچه‌ آویزان یک طرف و اس‌ام‌اس‌های هر از گاه که می‌پرسید «من برای چی باید بیام اونجا اصلا؟» یک طرف دیگر. یک سوی خط تلفن ما بودیم که اصرار می‌کردیم و آن سو محمد که مدام آمدنش را انکار می‌کرد. غرغرهای محمد ادامه داشت تا اس‌ام‌اسی با نوشته و عکس زیر به دستم رسید: «وقتی می‌خواهید به طبقه پایین بروید ولی عده‌ای به دیدن والدین‌تان آمده‌اند و شما نمی‌خواهید سلام کنید...».

وقتی نمی‌خواهی به دوستان پدر و مادرت سلام کنی

هم خنده‌ام گرفته بود و هم به یاد مهمانی‌های رسمی و خسته‌کننده پدر و مادرم افتادم. چه وقت‌هایی که مجبور بودیم همراه آن‌ها به مهمانی افرادی برویم که حتی اسم‌شان را هم به یاد نمی‌آوردیم و چه آن زمان که مهمان داشتیم و مجبور به معاشرت. در تمام آن لحظه‌ها دلم می‌خواست در اتاقم بمانم٬ هدست به گوش بزنم٬ صدای موسیقی را زیاد کنم و هیچ‌چیز نفهمم از آن آدم‌هایی که یا نمی‌شناختم یا با آن‌ها زاویه داشتم.

مخصوصا زمان‌هایی که بابا یا مامان صدایم می‌کردند که بیا و جلوی آقا یا خانم فلانی٬ بهمان شعری را که بلدی بخوان. به فلان زبانی که یاد می‌گیری حرف بزن٬ شکلک در بیار و خلاصه یک کاری کن که بقیه خوش‌شان بیاید. یا وقتی بزرگ‌تر شده بودم و هم‌سن محمد بودم باید در آن جمعی که هیچ‌ بخشش را قبول نداشتم٬ الکی لبخند بزنم. چه دقایق کش‌دار و نفس‌گیری بود. حتی وقتی مهمانی به پایان می‌رسید انگار زندگی به روتین و آرامش قبل از آن برگشته بود. اتاق خودم٬ هدست و موسیقی مورد علاقه‌ام.

نگاهی به اس‌ام‌اسی که محمد برایم فرستاده بود انداختم و آن دقایق کشنده را مرور کردم. سر دختری که روی تخت افتاده و در بالش فرورفته دقیقا همان حسی بود که من داشتم؛ منتهی سال‌ها قبل. هیچ‌وقت نفهمیدم برای چه مجبور بودم در آن جمع‌هایی که دوست نداشتم شرکت کنم. فقط بعد از مکالمه‌ای کوتاه و جدی با محمد نفسی راحت کشیدم و انگار به هدست و موسیقی که دوست داشتم برگشتم:

: حالا جدی نمی‌خوای بیای بریم اون‌جا؟

- نه.

: با لپ‌تاپ و بازی‌هات هم نمی‌خوای بیای؟

ـ نه.

: می‌ری توی اتاق برای خودت٬ خب.

ـ نه.

: خب بابا. نمی‌خواد بیای. فردا میاییم دنبالت.

- اوکی.

 

ثبت نظر

بلاگ

چهره های شناخته شده ی ایرانی از برنامه ها و چشم اندازهای...

۴ مرداد ۱۳۹۴
شراگیم زند
خواندن در ۳ دقیقه
چهره های شناخته شده ی ایرانی از برنامه ها و چشم اندازهای دوران پس از تحریم میگویند (طنز):