ریحانه
تمام آدم های روی کره زمین، زمان یا برههای از زندگی خود را برای خودشناسی صرف میکنند؛ وقتی برای شناخت هویت و خود واقعی که بتوانند با تکیه بر آن، ابعاد، چارچوب و دریچهای برای نگاه به زندگی فردی و اجتماعی خود بسازند. بعضیها خیلی زود وارد این مرحله از زندگی میشویم و برخی دیگر دیرتر، بعضی تند و سریع پیش میرویم و دیگرانی کندتر.
همه ما در طول زندگی گاهی راضی بودهایم و گاهی سردرگم؛ گاهی آن چیزی که انتخاب کردیم و فکر کردیم شناختهایم، خود واقعیما نبوده است. فرهنگ محلی که در آن زندگی می کنیم، جمع دوستان، محیط خانوادگی و حتی اعتقادات و اثراتی که در ضمیر ناخودآگاه ذهنهای ما جا خوش کرده اند، همه در فرآیند انتخاب و شناخت ما موثرند.
من هم زمانی به شدت درگیر شناخت خود بودم. سخت بود. از طرفی دو، سه سالی می شد که به گرایشم پی برده و از طرفی دیگر هنوز سردرگم بودم. می دانستم باید کاری را شروع کنم اما چه کاری؟ از کجا شروع کنم؟
فقط می خواستم آدمهایی مثل خودم را پیدا کنم و ببینم، با آن ها حرف بزنم و از تجربه هایشان بشنوم تا از این حس تنهایی که روز به روز بیش تر میشد، کاسته شود. آدمهای اطرافم تنها وقتی متوجه همجنسگرایی من شدند که من خودم این واقعیت زندگی را برایشان توضیح دادم. خیلی از آنها حتی نمیدانستند همجنسگرایی یعنی چه. من میخواستم کسی اطرافم باشد که بیش از آن چه میتوانم، به او بگویم و او مرا درک کند.
آن روزها به همه چیز پناه می بردم تا بتوانم آدم های بیش تری را بشناسم که شبیه خودم باشند. فیس بوک رواج آن چنانی نداشت، وبلاگ نویسی و عضویت در باقی شبکه های مجازی فارسی زبان و چترومها تنها راهی بود برای پیدا کردن یک وجود واقعی که پیش روی خودم داشتم.
میان هرزنگاری های چت روم ها و صحبت هایی که ناامیدم می کرد، دختری هم بود که هر از گاهی با هم چت میکردیم. «سارا» دختر فوق العاده مرموز و جالبی بود.
هیچ وقت در مورد گرایشم صحبت نکرده بودیم. یک روز که خیلی کلافه بودم، آنلاین شد و پیغام داد. من که انگار احتیاج به تلنگری داشته باشم، همه چیز را برایش تعریف کردم. گفتم و گفتم و او هم شنید و شنید. در آخر گفت درکم می کند و از قضا دوستی دارد که تا حدودی گرایشاتی شبیه به من دارد و او هم به دنبال کسانی است که بتوانند هم دیگر را ببیند و بشناسند و بیش تر نسبت به چیزی که هستند، آگاهی کسب کنند. این طور شد که من «نفیسه» را شناختم. سارا شماره من را به او داد و یکی دو ساعت بعد نفیسه با من تماس گرفت.
خیلی خوب یادم میآید که به شدت هیجان زده بودم. نمی دانستم چه بگویم اما می دانستم کلی حرف نگفته دارم. نفیسه از من ۱۹ ساله، سه سالی بزرگ تر بود. اوایل با کمی ترس و لرز و خجالت صحبت میکردیم و کم کم به شوخی و خنده هم رسیدیم.
نفیسه برایم گفت که سه سال در رابطه ای با یکی از دوستان قدیمی بوده که چندین سال هم را می شناختهاند اما حالا به دلایل مختلفی از هم جدا شدهاند. تنها تجربه جنسی و عاطفی او با یک دختر، به این رابطه سه ساله ختم میشد. می گفت مطمئن نیست که خودش را میشناسد یا نه. میگفت گاهی شده با پسری هم دوست بوده و حتی رابطه جنسی برقرار کرده ولی به دخترها هم علاقه دارد. او دوجنس گرا بود.
اوایل برایم خیلی عجیب بود و شاید حتی توی ذوقم هم خورد اما قراری گذاشتیم و هم را از نزدیک دیدیم. نفیسه دختر جالبی بود و آزادیهای ذهنی و فکری بیش تری نسبت به محیط دوستان و خانوادهاش داشت.
اولین بار بود که من به عنوان همجنسگرا با یک دوجنسگرا وارد رابطه میشدم. چیزی که توجه من را در مورد نفیسه جلب می کرد، این بود که دوستان همجنسگرای من حتی بعدها هم از پذیرش نفیسه سر باز میزدند و هرکدام به روشی او را به عنوان فردی که تنها به دنبال رابطه جنسی است و فقط برای همین وارد این دنیا شده، می دانستند. نفیسه هم دچار ابهامات زیادی در مورد خودش بود.
ما بعد از آشنایی و رابطه ای که برقرار کردیم، سعی بر این داشتیم که با هم دنبال افرادی باشیم که بتوانیم به کمک آن ها بیش تر خودمان را بشناسیم. اما هرچه راه من بازتر میشد و مورد پذیرش اطرافیان قرار میگرفتم، نفیسه بیش تر در خودش فرو میرفت. حتی کار به جایی کشیده شده بود که فکر میکرد واقعاً استحقاق شنیدن چنان حرفهای زننده و قضاوتها را دارد. این توهینها و بیاعتمادیها نه تنها بر زندگی عاطفی بلکه بر رابطه جنسیاش هم تاثیر گذاشته بودند.
مدام در میان رابطه جنسی، برای هرکاری که میکردم بلافاصله با نوعی شرمندگی تأکید میکرد که قبلاً با مرد هم رابطه داشتهاست و به نحوی خودش را آلوده به چیزی می دانست که او را از دیگران جدا میکرد.
بالاخره نفیسه به دلیل تمام افکار منفی، تأثیرات اطرافیان و بحثهایی که درگرفت، آن قدر احساس طرد شدگی و تنهایی داشت که من و ما را ترک کرد. او باوجود تمام تلاش های من، احساس میکرد جایی بین ما ندارد و باید به جایی روی بیاورد که با وجودش دچار مشکل نشوند و به راحتی او را بپذیرند.
او بعد از ترک من، با یک پسر وارد رابطه شد اما نگرش من به دوجنس گرایان هرگز تغییر نکرد و دچار کلیشههای رایج نشد. من اطمینان دارم اگر محیط بهتری فراهم بود و افکار منفی، زندگی نفیسه و امثال نفیسه را احاطه نکرده بودند، این افراد جایی برای ابراز وجود و خود واقعیشان داشتند؛ درست مثل همه ما.
متأسفانه هم چنان و تاجایی که من میدانم، در سراسر دنیا، به ویژه از سوی هم جنس گرایان اکثراً با تمام بایسکشوالها رفتار تبعیض آمیز دیده میشود. بیش تر آدمها به غلط، دوجنس گراها را افرادی شهوتران میدانند که با احساسات دسته ای از آدمها بازی می کنند و میخواهند هم زمان دو رابطه داشته باشند.
تعریف بای سکشوالیتی یا دوجنس گرایی همان قدر در ذهن مردم بد تعریف شده که هم جنس گرایی. درست است که افراد بای سکشوال به هر دو جنس گرایش دارند اما این دال بر روابط هم زمان با دو فرد نیست. شاید من روزی یکی از افرادی بودم که کم و بیش نسبت به بای سشکوالیتی و دوجنس گراها موضع گیری می کردم اما تعریف ها در جامعه همیشه به بدترین نوع آن برداشت میشوند.
حالا سالها است که من از نفیسه خبر ندارم ولی عمیقاً امیدوارم جو فکری اطرافیان و جامعه بر روی شناختی که از خودش داشت، اثری نکرده باشد و گرایش جنسی و بخشی از هویت خود را پذیرفته باشد.
ما انسان ها با هر گرایش، مذهب، عقیده و ظاهری انتظار پذیرفته شدن و درک شدن داریم اما در عمل هیچ وقت کسانی که با ما متفاوت هستند را نمی پذیریم. چرا؟ باید فکر کردن بر روی این چرا را گاهی در اولویت قرار دهیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر