close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

شبی که کلمه‌ها در لیورپول رنگ باختند؛ میان باد گام بردار

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۷ دقیقه
شادمانی کلوپ پس از صعود به  فینال لیگ قهرمانان اروپا
شادمانی کلوپ پس از صعود به فینال لیگ قهرمانان اروپا
یورگن کلوپ به محض ورود به انگلستان گفت: «مرا آقای خاص بنامید.» این خنده‌هایش اما او را خاص‌ترین خاص کرده است.
یورگن کلوپ به محض ورود به انگلستان گفت: «مرا آقای خاص بنامید.» این خنده‌هایش اما او را خاص‌ترین خاص کرده است.
واینالدوم گویی که اسلحه پنهان لیورپول بود. آمد و در ده دقیقه دو گل زد.
واینالدوم گویی که اسلحه پنهان لیورپول بود. آمد و در ده دقیقه دو گل زد.
دیووک اوریگی تنها بازمانده خط حمله زهردار لیورپول کاری که باید می‌کرد را انجام داد؛ دو گل برای صعود.
دیووک اوریگی تنها بازمانده خط حمله زهردار لیورپول کاری که باید می‌کرد را انجام داد؛ دو گل برای صعود.
قابی خلاصه از لیورپول. ستاره خط دفاع، سرمربی که مانند یک برادر و دوست است و مهاجمی که مصدوم بود و از روی سکوها به جشن آخر بازی آمد. آنها دوباره فینالست اروپا هستند.
قابی خلاصه از لیورپول. ستاره خط دفاع، سرمربی که مانند یک برادر و دوست است و مهاجمی که مصدوم بود و از روی سکوها به جشن آخر بازی آمد. آنها دوباره فینالست اروپا هستند.

پیام یونسی‌پور

«اسکار همرستاین» بیش از چهل سال نویسنده اشعار اپرای یا نمایش‌های تئاتر موزیکال آمریکا بود. روزی برای نمایش «چرخ و فلک» شعری سرود که برایش فرصت کافی هم نداشت؛ سال ۱۹۴۵ بود. بعد اما فرانک سینات، جری و پیسمیکرز، الویس پریسلی،اندی ویلیامز، دوریس دی، جودی گارلند و در نهایت پینک فلوید آن را بازخوانی کردند.

سروده‌ای حماسی نبود. بیشتر رسوخ می‌کرد در قلب یک انسان: «هنگامی که در میان طوفان راه می‌روی، سرت را برافراشته نگه‌دار»، «و از تاریکی نهراس»، «در پایان این طوفان، آسمانی درخشان است»، «و آوازهای نقره گون شیرین از خوشی»

کمی نگذشت که در یک بندرگاه همیشه مه‌آلود انگلیسی مردم زمزمه‌اش کردند: «در میان باد گام بردار»، «در میان باران گام بردار»، «هر چند که رویاهایت از هم گسسته باشد»

صدای زمزمه‌ها نرم نرم اما به یک اجتماع چهل هزارنفری رسید. آنهایی که می‌نشستند روی سکوهای سرد «آنفلید» (ورزشگاه خانگی لیورپول) با هم می‌خواندند: «گام بردار، گام بردار، با امیدی که در قلبت است»، «و تو هیچ‌گاه تنها گام برنخواهی داشت»

حالا این شعار که نه، گویی که سرود ملی لیورپول است؛ تو هیچ‌گاه تنها گام برنخواهی داشت.

واژه‌ها گاهی وزن از دست می‌دهند. آن‌چه رخ می‌دهد، از وزن کلمات خارج می‌شود و هویت پیدا می‌کند. از سه‌شنبه شبی که گذشت، از وقتی سرخ‌های لیورپول داشتند برای گل‌زنی‌های «دیووک اوریگی» و «واینالدوم» در زمین و روی سکوها جشن می‌گرفتند، همان لحظاتی که بارسایی‌ها پیروزی سه بر صفر خانگی خود در بازی رفت را با شکست چهار بر صفر در آنفیلد تاخت می‌زدند، واژه‌هایی مانند «کام‌بک» و «بازگشت» و «شگفتی» و حتی «اعجاز» رنگ باختند.

لازم نیست شیفته ومجنون فوتبال باشید. کفایت می‌کند روزی یا شاید هفته‌ای یک بار فقط گوش بسپارید به اخباری که از شبکه‌های تلویزیونی به هر زبانی پخش می‌شود. بعد خواهید دانست که معنی «بارسلونا» در هر بازی فوتبال چیست. حالا اگر کمی چشم به هنرنمایی فوتبال بسپارید می‌دانید جنگیدن با تیمی که «تراشتگن» را درون دروازه، «پیکه» را در خط دفاعی، «راکیتیچ» و «بوسکتس» و «ویدال» را در خط میانی دارد و در خط هجومی‌اش هم «مسی» و «سوارز» و «کوتینیو» را می‌بیند، چه هیولایی است. اگر کمی فوتبال را در زندگی‌تان به آغوش کشیده باشید حتما می‌فهمید ادامه دادن، امیدوار بودن، زنده ماندن و زندگی کردن بدون «محمد صلاح» و «فیرمینیو» مقابل همین بارسلونا چه معنایی دارد.

لیورپول در شبی زنده ماند و زندگی کرد که دو بهترین مهره خط هجومی‌اش را نداشت. تیم ملی مصر روزی روزگاری نه‌چندان دور برای از دست دادن «محمد صلاح» در جام جهانی مرثیه سروده بود. اما اینجا لیورپول است. در خانه‌اش می‌خوانند: « تو هیچ‌گاه تنها گام برنخواهی داشت.»

لیورپول با چهار گل، بارسلونا را شکست داد، به فینال رسید. آن هم در شبی که گزارشگر عربی «کورا» دقایقی پیش از شروع بازی گفته بود: «هم‌اکنون روی زمین، خوش‌بین‌تر، امیدوارتر و وفادارتر از این هواداران (لیورپول) وجود ندارد. آنها می‌دانند که صعود نخواهند کرد، اما آمده‌اند.» فراموش کرده بود که لیورپول هرگز به تنهایی گام برنخواهد داشت.

اما چه اتفاقی افتاد؟ مهندس این رویداد که کلمات در وصفش عاجز می‌مانند قطعا «یورگن کلوپ» بود.

شب هفتم سپتامبر سال ۱۹۴۰ وقتی بمب‌افکن‌های نازی روی سر شهر لیورپول به پرواز درآمدند تا طی ۹ ساعت و در سه موج حمله، بندرگاه انگلیسی را ویران کنند، حتی یک شهروند این شهر هم تصور نمی‌کرد که ۷۹ سال بعد، ۵۴ هزار نفر در ورزشگاه آنفیلد در حالی که به جنون رسیده‌اند از جای خود برخیزند و یک صدا با مشت‌هایی که یک آلمانی در مرکز زمین گره کرده و به سمت‌شان پرتاب می‌کند، نامش را فریاد بزنند.

«یورگن کلوپ» زاده اشتوتگارت آلمان است. سال ۱۹۶۷ به دنیا آمد و تقریبا زندگی پرنوسانی را تجربه کرد. در کودکی‌اش فروشنده دوره‌گرد بود؛ یک کودک کار. فوتبال را به عنوان تفریح آغاز کرد چون فرصت کافی برای فکر کردن به این‌که بخواهد فوتبالیست حرفه‌ای شود نداشت.

عاشق پزشکی بود و به شدت درس می‌خواند. هم‌زمان دروازه‌بان تیم‌های پایه محلی شهرش هم بود: «بازیکن تیم جوانان اشتوتگارت بودم. مربی‌ام از من پرسید هدفت از آینده چیست؟ گفتم می‌خواهم پزشک شوم. به من گفت یا به فوتبال ادامه بده، یا هرگز به هیچ‌جایی نمی‌رسی.»

پستش را تغییر داد و مهاجم نوک شد. اما وقتی به باشگاه ماینز رفت، باز هم پستش تغییر کرد و در دفاع وسط بازی کرد. او یازده سال در ماینز توپ زد؛ یک وفادار واقعی. هم‌زمان به صورت نیمه وقت در مدارس شهرش تدریس می‌کرد. در موردش می‌گفتند هنوز راهش را پیدا نکرده است. اما شاید راهش همین آموزش دادن بود.

«آندریاس مولر» همٰ‌بازی سابق او در توصیفش گفته بود: «خستگی برایش معنی نداشت. هم بازی می‌کرد و هم به کلاس‌های مربی‌گری می‌رفت. نمی‌دانستیم چرا. اما می‌فهمیدیم که او یک رهبر است، نه یک دانش‌آموز.»

کلوپ هرگز در فوتبال آلمان بازیکن بزرگی نبود. تا این که سال ۲۰۰۱ خسته شد. کلوپ اعلام کرد که فوتبالش به پایان رسیده و باید کفش و توپ را با هم ببوسد و کنار بگذارد. مدیرانش اما بلافاصله او را سرمربی تیم ناکام همیشگی کردند. معجزه‌هایش از همین نقطه آغاز می‌شود.

روز ۲۷ فوریه سال ۲۰۰۱ مدیران باشگاه ماینز، یکی از مهم‌ترین تصمیمات تاریخ معاصر فوتبال جهان را گرفتند. باشگاه را به دست جوانی دادند که قرار بود با کمترین بودجه میان تمام تیم‌های بوندسلیگای یک و دو، موفق به صعود شود. تیم را نگه دارد، سهمیه جام یوفا را بگیرد و شگفتی فوتبال جهان شود. اما سال ۲۰۰۷ همراه تیمش سقوط کرد. گفتند او یک شهاب سنگ در فوتبال آلمان بود؛ آمد و زود هم رفت. خوش درخشید و خدانگهدار.

اما در آلمان باز هم به او اعتماد شد. این بار بورسیا دورتمند سراغش رفت. سال ۲۰۰۸ با قرارداد دو ساله جانشین توماس دالی شد. سیاهه افتخاراتش را که مرور کنیم به دو بار قهرمانی بوندسلیگا (در حضور بایرن مونیخ)، دو قهرمانی سوپرجام، یک قهرمانی جام حذفی و یک نایب قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا می‌رسیم.

آخرین سالش در دورتمند اما دردناک بود. در بوندسلیگا به حدی ناکام بود که رسما اعلام کرد در پایان فصل قراردادش را تمدید نخواهد کرد. اما وقتی در جام حذفی باید مقابل «وولفسبورگ» قرار می‌گرفت، عنان از کف داد.

تیمش سه بر یک مغلوب شد و او در کنفرانس خبری، با سوال خبرنگاری مواجه شد که از او پرسید: «آیا حس نمی‌کنید که سیستم و برنامه شما برای تمام مربیان فوتبال آلمان لو رفته و شما دیگر هیچ برنامه دوم یا سومی ندارید؟»

کلوپ اختیار از کف داد: «خب وقتی شما به عنوان یک مربی حرفه‌ای، به یک روستای دور افتاده می‌روید و با خبرنگارانی از یک دهات در آلمان هم‌کلام می‌شوید باید انتظار شنیدن چنین مزخرفاتی را هم داشته باشید.»  بعد از بازی، مدیران باشگاه دورتمند عذرش را خواستند. او هرگز برای آن‌چه به زبان آورد عذرخواهی نکرد، اما گفت که مدتی است از نظر روحی و روانی زیر فشار است و دارو مصرف می‌کند.

او بیمار بود؟ بعید است. یک بیمار می‌تواند بر بالین آن لیورپول مصیبت‌زده که «برندان راجرز» به بستر  درد انداخته بود حاضر شود و معجزه کند؟ شاید این یک تلاقی خوشایند از تماس دو دیوانه بود.

برای درک کردن جامعه آلمان، کافی است یورگن کلوپ و «یوآخیم لو» را هم‌زمان بررسی کنید. شاید بررسی هم لازم نیست. به عکس‌های‌شان خیره شوید. کلوپ، مفهوم واقعی فرهنگ کشور آلمان است. فرهنگی که یا یخ‌های سرد و بی‌روح و ماشینی می‌سازد یا خون‌گرم‌هایی دوست داشتنی.

به این صحنه دقت کنید؛ او سال گذشته پیش از بازی با پاریسن‌ژرمن باید به سوالات خبرنگاران فرانسوی پاسخ می‌داد. مترجم هم‌زمان فرانسوی، برای او سوالات را به انگلیسی ترجمه می‌کرد. وقتی ترجمه آغاز شد، کلوپ لبخند زد، بعد چشم‌هایش را بست، دوباره لبخند زد و در آخر بی‌توجه به سوال خبرنگار خطاب به مترجم گفت: «عجب صدای سکسی داری. آیا شما خبرنگاران هم می‌خواهید گوش بدهید؟ واو، بهت تبریک می‌گویم. دوباره ترجمه کن لطفا.» بعد با صدای بلند خندید.

خنده‌هایش شهره است. دهانش به پهنای صورت باز می‌شود، دندان‌هایش تا انتها می‌درخشد و صدایی که گویی از عمق وجودش بیرون می‌آید روی گوش شنونده می‌نشیند. حتی اگر رقیبش باشی هم نمی‌توانی از این صوت، لذت نبری.

سال گذشته پیش از بازی رم هم تفاوت‌هایش را نشان داد. وقتی خبرنگار ایتالیایی صحبت‌هایش را ترجمه کرد و گفت: «واقعا من این قدر حرف زدم؟ باشد تو برای خوات هرچه می‌خواهی بگو.» و بعد باز هم قهقهه زد.

لیورپولی که این آلمانی در انگلیس و اروپا ساخته، بسان خودش زیباست. «فن دایک» ستاره خط دفاعی لیورپول گفته که آقای سرمربی پیش از بازی به بازیکنانش گفته: «اگر ایمان نداشتم که امشب صعود می‌کنیم به ورزشگاه نمی‌آمدم. می‌روید کارشان را تمام می‌کنید، قبل از این‌که خودم وارد زمین شوم و این کار را بکنم.»

وقتی به لیورپول آمد، یک شکست خورده بود. گفتند «حالا که ژوزه مورینیو (ملقب به آقای خاص) اینجا در انگلیس است، باید به تو چه لقبی داد؟ گفته بود: «من آقای معمولی هستم.»

او معمولی نیست. یکی از معجزه‌گران فوتبال. یک ژرمن که ۷۹ سال بعد از بمباران بندر لیورپول، مرکز زمین ایستاد، مشت‌هایش را سمت هواداران پرتاب کرد، نامش را بر زبان انگلیسی‌ها جاری کرد، برای‌شان فریاد زد و در رختکن همراه بازیکنانش خواند: «در میان باد گام بردار، هر چند که رویاهایت از هم گسسته باشد.»

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

از «سلامتی چشم قرمزا» تا «شهید مطهر»؛ روز معلم در ایران

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
شیما شهرابی
خواندن در ۵ دقیقه
از «سلامتی چشم قرمزا» تا «شهید مطهر»؛ روز معلم در ایران