close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

ایرج مرد!

۱۹ تیر ۱۳۹۵
پیام یونسی‌پور
خواندن در ۴ دقیقه
ایرج خدری در منزل مسکونی‌اش
ایرج خدری در منزل مسکونی‌اش
ایرج خدری در منزل مسکونی‌اش
ایرج خدری در منزل مسکونی‌اش
ایرج خدری در حال فروش دی.وی.دی
ایرج خدری در حال فروش دی.وی.دی
ایرج خدری(اولین نفر ایستاده از چپ) در دوران قهرمانی
ایرج خدری(اولین نفر ایستاده از چپ) در دوران قهرمانی

قبل از هر چیز، تکه سنگی برداریم و روشن‎فکرانه بر سنگ مرمری بکوبیم و بخوانیم «من یقرا الفاتحه مع الصلوات». بعد زیر تابوتش را بگیریم، اشک بریزیم و برگردیم خانه.

همین امروز اطراف ما کم نیستند امثال «ایرج خدری» که اول بار «بانک ورزش» سراغش رفت و اتفاقی کنار گذرگاه میدان «امام حسین» پیدایش کرد. خبرنگار این سایت خبری ورزشی اتفاقی می‌خواست به یک مستمند کمک کند که ناگهان او را شناخته بود.

خب! حالا که سنگ ریزه را کوبیدیم، زیر تابوت را گرفتیم، قدم زدیم و برایش ضجه زدیم، می‌توانیم از زندگی او بگوییم؛ سال ۱۳۵۰ در کرمانشاه متولد شد اما پیش از آن که چشم‌هایش زادگاهش را ببینند، به خرمشهر رفت. کودکی را آغاز کرده بود که جنگ شد و خانواده‌اش کوچ کردند به بندرعباس. می‌گفت پدرش گفته بود که برای نجات جان او «کوچ» کرده است. خرمشهر زیر آتش توپ و خمپاره و موشک بود و ایرج باید همراه با خانواده‌اش می‌رفت.

در بندرعباس چون نوجوانی با قد کشیده و ترکه‌ای بود، سراغ بسکتبال رفت. اواسط دهه ۶۰ به تیم ملی نوجوانان ایران دعوت شد، بعد پیراهن تیم ملی جوانان را پوشید. پدر حتما به کوچ از خرمشهر برای زنده نگه داشتن پسرش می‌بالید آن روز‌ها.

در‌‌ همان کناره میدان امام حسین گاهی برای رهگذر‌ها خاطراتی تعریف می‌کرد: «سال ۶۲، وقتی 12 سالم بود، در باشگاه پرسپولیس بندرعباس بازی می‌کردم که برای تیم استان انتخاب شدم و برای مسابقات آمدیم تهران. بعد من را برای بازی تیم بزرگ‎سالان انتخاب کردند. دو متر و ۱۶ سانت قد داشتم و این فیزیکم توجه آن‌ها را جلب می‌کرد.»

سرانجام یک پیشنهاد برایش رسید. زندگی در بندر سخت بود. پدر و مادر هر دو کارگری می کردند. باشگاه «فتح سپاه» که تازه تاسیس بود،‌‌ همان اواسطه دهه ۶۰ خورشیدی از ایرج خواست به تهران بیاید. نگفته بودند پول می‌دهند یا نه. هرگز هم ندادند اما وسوسه زندگی در پایتخت و شوق پرواز به سوی یک درجه عالی، او را به تهران کشید. پدرش در بندر ماند، مادرش با او به تهران آمد.

رهگذر‌ها از او در کنار میدان امام حسین می‌شنیدند: «آن موقع ورزشکار‌ها ثروتمند نبودند مثل امروز. جنگ بود و بیچارگی و امورات ورزشکار‌ها به سختی می‌گذشت. دو اتاق اجاره کرده بودیم و شروع کردم به کار کردن در باشگاه فتح سپاه. چندین مدال هم به دست آوردیم. مسافرت‌های خارجی زیادی رفتیم ولی درحین یکی از این بازی‌ها، از ناحیه کمر دچار آسیب دیدگی شدم و این جا بود که ورق زندگی من برای همیشه برگشت.»

ورق کلا برگشت. چه قدر دردناک است که دو نفر در یک هفته براساس دو اشتباه پزشکی بروند؛ یکی می‌شود «عباس کیارستمی» که خیلی زود از شر یک اشتباه پزشکی خلاص شد، دیگری می‌شود ایرج خدری که زجر ناشی از اشتباه یک پزشک را تا سه دهه تحمل کرد.

اشتباهات پزشکی دیگر در ایران امری طبیعی شده اند. تمثیل‌هایی هست که روح انسان را سوهان می‌زند؛ مثلا در مورد اشتباهات داوری می‌گویند: «داور هم مثل هر انسانی جایزالخطا است.»
سال ۱۳۸۶، بعد از دربی استقلال و پرسپولیس (همان مساوی یک بر یک مهرماه)، از «برناردینو گونزالس» اسپانیایی که داور دربی بود، پرسیدیم آیا داور‌ها مثل همه انسان‌ها جایزالخطا هستند؟ چشم‌هایش داشت از حدقه بیرون می‌زد. گفت: «داور‌ها تربیت می‌شوند که اشتباه نکنند وگرنه بروید یک انسان جایزالخطا بیاورید بازی‌های شما را داوری کند.»

خدری هم قربانی اشتباه پزشکی شد. خودش گفته بود: «پای راستم کاملا متورم شد و دیگر نتوانستم سر پا بایستم. مراجعه کردم به پزشک فدراسیون، تشخیص او، ساییدگی استخوان بود. گفتند چند ماه بعد بهبودی حاصل می‌شود. مسکن دادند و راهی خانه شدم. هر چه استراحت کردم، بی‌فایده بود. درد سر جایش بود. پای چپم هم متورم شد. به پزشک دیگری مراجعه کردم. متوجه شدم نخاعم دچار آسیب دیدگی شدید شده و ماجرا آن طور نبوده که فکر می‌کردم.»

حالا او رفته؛ مردی که سه سال منتظر مساعدت وزارت ورزش و جوانان نشست تا شاید دستمزد ماهیانه ۹۰ هزارتومان در ماه او (از سوی صندوق قهرمانان) کمی بالا‌تر رود. «محمود گودرزی» کارهای واجب تری دارد. این ماه‌ها تمام وقتش را باید صرف چیدمان روسای فدراسیون‌ها کند. وقت ندارد به دست فروش‌های کنار خیابان‌های تهران برسد. مهم هم نیست آن دست‌فروش، یک ملی پوش اسبق تیم‌ ملی بسکتبال ایران بوده یا نه. همین که بمیرد، وزیر یا معاونان او می‌توانند سنگ ریزه‌ای بردارند و روی سنگ قبرش بکوبند و بخوانند من یقرا الفاتحه مع الصلوات!

ایرج دو فرزند داشت و همسری که مبتلا است به بیماری‌ ام اس. همسرش هنوز زنده است. بانک ورزش نوشته بود که هزینه ماهیانه داروهای همسرش، دو میلیون و 500هزارتومان است. بخشی از هزینه دارو‌ها را کمیته امداد تقبل کرده بود. همسر و دو فرزند ایرج هنوز زنده هستند؛ ساکن خیابان پیروزی، خیابان کمیلی، کوچه جوانمردان، بن بست فتح. پلاک و زنگ را می‌توانید پیدا کنید.

ایرج خدری را یک اشتباه پزشکی، بی‌تفاوتی‌ها و غم معاش کشت. آخرین روز‌ها برای نشستن جلوی بانک «سینا» در میدان امام حسین، منت رییس بانک را کشیده بود. شاید‌‌ همان رییس بانک زیر تابوتش را بگیرد.

 

ثبت نظر

بلاگ

سوال و جواب حقوقی درباره شکایت از دندان‌پزشک

۱۹ تیر ۱۳۹۵
سوال و جواب حقوقی
خواندن در ۲ دقیقه
سوال و جواب حقوقی درباره شکایت از دندان‌پزشک